در
کتابخانه
بازدید : 304871تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Collapse 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسأله ی جالب در اینجا این است كه ببینیم چه ضرورتی الزام كرده است كه اینها قائل بشوند به موقت بودن حقیقت، به تكامل و حتی به نسبی بودن حقیقت.

اینها نظریات مختلفی پیدا كردند كه جبرا آنها را كشاند به این باب، گاهی از این باب كه می گویند: حقیقت جز انعكاسی از واقعیت در مغز نیست و مغز هم جزئی از طبیعت است و چون مانند همه ی طبیعت متغیر و متحول است قهرا محتویات مغز هم تغییر می كند، لازمه ی مادی بودن مغز هم همین است. ما حالا نمی خواهیم وارد این بحث بشویم ولی آن مقداری كه مربوط به این بحث است این است كه: مسأله ی تغییر مغز ربطی به مسأله ی تغییر حقیقت به معنایی كه اینجا مورد نظر است ندارد. اگر مغز تغییر می كند، اختصاص به مغز معیّنی كه ندارد، مغز متافیزیك و ماتریالیست هر دو در این خصوصیت شریكند. شما خودتان می گویید آنها منطقشان منطق جامد و ثابت است و ما منطقمان منطق متحول، یعنی ما با متدی فكر می كنیم كه مفاهیم تحرك پیدا می كند و آنها با متدی فكر می كنند كه مفاهیم در ذهن آنها جامد است. این با مسأله ی تغییر مغز قابل توجیه نیست، آن یك امر طبیعی است؛ اگر بنا باشد تغییر كند و محتویاتش هم تغییر كند، باید در همه ی افراد، از وحشی و متمدن، فیلسوف و غیر فیلسوف، الهی و غیر الهی تغییر كند، و اگر اسم این تغییر طبیعی و جبری را تفكر دیالكتیكی بگذاریم، همه ی عالم باید چنین تفكری داشته باشند و معنی ندارد اختصاص به گروه خاصی داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 701
باشد [1].

مسأله ی دیگری كه آنها را به تكامل حقیقت و موقت بودن آن كشانده این است كه می گویند: تفكری حقیقی است كه با واقعیت [منطبق ] است. اگر ذهن با واقعیت انطباق داشته باشد و با آن متناظر باشد، چون شناخت انعكاس واقعیت است، اگر ذهن با واقعیت متناظر باشد و با آن هماهنگ بشود، در این صورت اندیشه اش حقیقت است، و اگر ذهن خودش را منطبق نكند، اندیشه اش حقیقت نیست. آنوقت این تا یك حدی امر اختیاری هم خواهد بود. كسی كه دیالكتیكی فكر می كند، همیشه كوشش می كند كه ذهنش را اصلاح كند و آن را با واقعیت متناظر كند و همان خصلتی را كه واقعیت دارد به ذهن بدهد؛ و آن كسی كه جامد فكر می كند، به این نحو است كه واقعیت یك وضع دارد و ذهن یك وضع دیگر مغایر با آن.

می گویند: واقعیت دارای دو خصلت طبیعی است؛ یكی اینكه متغیر است، دیگر اینكه هیچ چیزی در طبیعت جدا از اشیاء دیگر نیست، یعنی دائما تحت تأثیر اشیاء دیگر است (همان اصل تاثیر متقابل) . پس ما باید به ذهن خودمان این خصلت را بدهیم تا متناظر با واقعیت بشود، یعنی هم مفاهیم در آن متغیر باشد و هم هیچ چیز جدا از اشیاء دیگر نباید در نظر گرفته شده و تعریف بشود، هر چیزی را باید در جوّ خودش و با محیط خودش در نظر گرفت.

این همان مسأله ی وجود ذهنی ماست كه افرادی این جور خیال می كنند كه اگر ذهن بخواهد با واقع مطابق باشد باید مصداق همان چیزی باشد كه [واقع ] مصداق آن است. نظریه ی محقق دوانی یك چنین نظریه ای است [2]. او می گوید: آنچه در ذهن من است آنوقت می تواند حاكی از خارج باشد كه مصداق آن چیزی باشد كه خارج
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 702
مصداق آن است؛ یعنی اگر خارج مصداق جوهر است این هم باید جوهر باشد، و اگر مصداق كمّ است كمّ، و اگر كیف است كیف، و حتی اگر حركت باشد این هم باید حركت باشد، یعنی واقعاً به حمل شایع باید حركتی در ذهن ما وجود پیدا كند. خلاصه اینكه ذهن باید مصداق خارج باشد تا متناظر با آن باشد، مثلاً ذهن باید مصداق «متأثر از محیط» باشد تا بتواند حكایت از واقعیتی كند كه پیوسته تحت تأثیر محیط است.

این حرف دو اشكال دارد؛ یكی اینكه: مگر مصداق واقع شدن در اختیار ماست؟ ذهن ما در واقع یا تغییر دارد و یا ندارد، و یا در واقع تحت تأثیر محیط خارج هست یا نیست، اگر هست كه قهرا ما آنجور فكر می كنیم و اگر هم نیست، در این مورد ما اختیاری نداریم.

اشكال دیگرش همان بحث وجود ذهنی خود ماست كه ذهن متناظر بودنش با واقع و نفس الامر و حكایتش از آن، مستلزم این نیست كه مصداق همان ماهیت باشد، مثلاً انسان ذهنی مصداق انسان باشد و به تعبیر مرحوم آخوند انسان به حمل شایع صناعی باشد، و یا حركت ذهنی حركت به حمل شایع باشد تا حكایت از حركت خارجی بكند، و به طور خلاصه در ذهن ما یك دستگاهی مانند دستگاه خارجی وجود پیدا كند تا بتواند درست از خارج حكایت كند. نه، چنین نیست و نمی تواند هم چنین باشد، و اگر باشد آنوقت است كه حكایتگر نیست، و الا باید هر وقت شبیه یك امر مادی درست كردند باید علم به شبیه، علم به همان شئ باشد، مثلاً اگر یك شهری شبیه شهر قم درست كردند باید علم به آن، علم به شهر قم باشد. در باب علم امر بالاتری است، وجود ذهنی باید انطباق داشته باشد با وجود خارجی. اگر از نظر ماهوی مطلب را در نظر بگیریم، همان حرفی است كه مرحوم آخوند و اینها گفته اند كه: انسان ذهنی انسان به حمل اولی است نه اینكه مصداق انسان است، مثل اینكه ما جوهر را تعریف كنیم، بعد بپرسند كه خود جوهر، معنای جوهر، جوهر است یا عرض؟ جواب این است كه: مفهوم جوهر نه جوهر است و نه عرض. آن، صرف یك مفهوم بیشتر نیست. این وقتی است كه از نظر ماهوی در نظر بگیریم. اما از نظر وجودی، یك شئ وقتی می تواند حكایتگر از شئ دیگر باشد كه این شئ حاكی یك مرتبه ی وجودی عالیتر از آن شئ داشته باشد، یعنی آن شئ باشد به وجودی عالیتر و جامعتر. اگر آن باشد به وجودی در مرتبه ی آن، نمی تواند از آن حكایت كند؛ یعنی باید حاكی «آن شئ» بشود ولی آن در مرتبه ی جامعتر، مثل آنچه كه در مراتب وجود می گوییم كه مرتبه ی دانی در مرتبه ی عالی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 703
خودش حضور دارد، روی سنخیتی كه میان مراتب وجود هست.

معمولاً تصور می شود كه مثلاً انسان ذهنی، خیالی بیشتر نیست و انسان آنی است كه در خارج وجود دارد، در صورتی كه از جنبه ی دیگر آن انسانی كه در ذهن وجود پیدا می كند، از این انسان كه در خارج هست، از لحاظ وجودی بسیار قویتر است.

به هر حال اینكه آمدند گفتند ذهن و خارج باید متناظر باشد، متناظر بودن را چنین تعقل كردند كه ذهن باید عینا مصداق خارج باشد، پس تمام خصلتهای آن را باید داشته باشد. این مطلب اضافه بر اینكه دروغ است، صد تا عیب دیگر هم دارد. همان چیزی كه لازمه ی حرف آنهایی بود كه همین اشتباه را كردند و خیال كردند وقتی ماهیت در ذهن وجود پیدا می كند متناظر با ماهیت خارجی است، یعنی مصداق ماهیت خارجی است، و گفتند پس باید آتشی كه در ذهن تصور می كنیم حرارت داشته باشد و سوزنده باشد، لازمه ی حرف اینها هم همین است؛ اگر آن چیزی كه در ذهن است عینا مصداق همان چیزی باشد كه در خارج است تمام خواص آن را باید داشته باشد.

حالا راه حل قضیه چیست؟ [یعنی چگونه می شود ذهن را از روی اختیار با واقع متغیر و متكامل هماهنگ نمود] و امر اختیاری در این مورد كدام است؟ راه حل قضیه این است كه: ما می توانیم دو جور فكر كنیم؛ یكی اینكه وقتی ذهن ما خارج را درك می كند در واقع در یك لحظه ای تصویری از خارج می گیرد. تفكر جامد این است كه ما هر تصویری كه از هر لحظه ای از خارج داشته باشیم آن تصویر را برای همیشه كافی بدانیم، مثل یك دستگاه عكسبردار كه از یك لحظه ای كه از یك شئ عكس برمی دارد، بعد برای ده سال دیگر هم به همان حال باقی است. اگر واقعیت را ما ساكن بدانیم، هر تصویری كه از واقعیت در هر لحظه ای داشته باشیم، این را برای همیشه كافی می دانیم، مثل اینكه مثلاً «زید قائم یوم الجمعه» را همین قدر كه دیدیم زید روز جمعه قائم است بگوییم پس روز شنبه هم قائم است.

انسان اگر واقعیت را جامد بداند، فكر می كند اگر برای یك لحظه واقعیت را دیده است، برای همیشه صادق است. این [مبتنی بر] تفكر جامد [است ] كه فكر كند شئ مستقل از محیط خودش است. ولی وقتی انسان این را بداند كه هر تصویری كه از واقعیتهای جزئی دارد این تصویر فقط برای لحظه ای صادق است اما برای خصوص آن لحظه ابدالاباد صادق است (مثل عكسی كه از یك بچه ای در یك سالگی برمی داریم، این عكس عكس یك سالگی اوست برای همیشه) [در این صورت دیگر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 704
واقعیت را برای تمام لحظات ثابت نمی داند] . تفكر صحیح این است كه ما واقعیت را ثابت و یكنواخت ندانیم و بر روی واقعیت در هر لحظه ای مطالعه ی جدید بشود و آن را در وضع خودش ببینیم. متناظر بودن با واقع به این نحو باید باشد، نه اینكه ذهن ما عین همان خصلت واقعیت را داشته باشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 705

[1] . اشكال: معنای تفكر دیالكتیكی كه اختصاص به گروه خاصی دارد آگاهی از این تغییر و علم به آن است نه مجرد تغییر در واقع امر.

جواب: درك هم نكنیم بالاخره متحول كه هست، و نتیجه این می شود كه همه ی افراد تفكر دیالكتیكی دارند ولی عده ای خودشان به متحول بودن فكرشان علم ندارند، نه این حرفی كه اینها می زنند، اینها می گویند: شما مفاهیم در ذهنتان جامد است [نه اینكه از تحول ذهنتان آگاه نیستید] و اشكال ما این است كه اگر ملاك تغییر مفاهیم، آن حركت عینی طبیعی مغز باشد، در همه باید یكسان باشد و نمی شود در ذهن احدی جامد باشد. پس مسلّما مقصود از دیالكتیكی بودن فكر، آگاهی از تحول نیست، نفس متحول بودن است و اشكال ما هم وارد است.
[2] .
و قیل بالتشبیه و المسامحة
تسمیة بالكیف عنهم مفصحة
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است