در
کتابخانه
بازدید : 304755تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Collapse 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینجا دو سه تا اشكال می شود كرد:

یكی اینكه: این مسأله ی دو دوره داشتن كمونیزم آیا با اصول دیالكتیك تطبیق می كند؟ این یك اشكال بسیار اساسی است و جوابی هم علی الظاهر ندارد؛ یعنی یك اشكال در «تفسیر تاریخ» اینها وجود دارد كه در دو مورد پیش می آید كه اینها نتوانسته اند جواب بدهند؛ یكی اینكه: طبق اصول دیالكتیك كه حركت را معلول تضاد می دانند و تضاد را مقدم بر حركت می دانند، هر تغییری معلول تضاد درونی است، منتها در مسأله ی ماتریالیسم تاریخی می گویند در درجه ی اول ابزار تولید تكامل پیدا می كند، با تكامل ابزار تولید تضاد برقرار می شود، با برقراری تضاد میان ایندو [1]ناچار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 769
روابط تولیدی خودش را هماهنگ می كند با ابزار تولید (كه این دوتا را در مجموع «وجه تولید» یا «ساخت اقتصادی» اصطلاح می كنند) و بعد می گویند: هر جامعه ای متناسب با روابط تولیدی ای كه دارد كه همان روابط اقتصادی است كه میان افراد است، یك روبنای اجتماعی دارد كه تأسیسات اجتماعی باشد. وقتی كه ابزار تولید اقتضا می كند روابط تولیدی جدید را و روابط جدید اقتضا می كند یك روبنای جدید را، اینجاست كه جامعه به دو بخش منقسم می شود، گروهی كه منتفع از وضع سابق هستند و گروهی كه می خواهند جامعه را به پیش ببرند چون وابسته به ابزار جدید هستند.

در اینجا یك اشكال هست و آن اینكه: اینها و دیگران دوره ی اول زندگی بشر را به طور اشتراك می دانند. حتی آقای طباطبائی هم از آیه ی «كانَ اَلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» [2]همین مطلب را استنباط می كنند كه انسان در ابتدا غیر از این نمی توانسته باشد و لهذا شریعت و قانون به نظر ایشان از زمان حضرت نوح (ع) پیدا شده است و پیش از آن، معارف از قبیل توحید و معاد و اینها بوده ولی وضع بشر از نظر روابط اجتماعی اقتضای وجود یك قانونی را كه حاكم بر آنها باشد نداشته است. اینها می گویند: دوره ی اول دوره ی گردآوری خوراك بوده است، یعنی بشر در آن دوره مانند پرندگان زندگی می كرده و از مواد غذایی موجود طبیعت استفاده می كرده است و خودش تولید نمی كرده و غذای اضافی اساساً وجود نداشته است و زمینه برای استثمار یك فرد از محصول و كاركرد فرد دیگر وجود نداشته است. بعد بشر از آن دوره به دوره ی كشاورزی می رسد و كشف می كند كه می تواند محصولات طبیعت را با عمل خویش تكثیر كند، و مسلّما این انتقال در اثر تجربه حاصل شد و ارتباطی به تكامل ابزار تولید ندارد و ابزار تولید اقتضا نكرد كه بشر از دوره ای به دوره ی دیگر منتقل شود بلكه خود ازدیاد تجارب بشر سبب آن بوده است. حالا، چه اینكه ابزار تولید سبب بود و یا چیز دیگر، قدر مسلّم این است كه تضاد طبقاتی وجود نداشته است، و با اینكه تضاد طبقاتی وجود نداشته است شروع تاریخ بشر به چه نحو بوده؟ اولین دوره از كجا شروع شد، با اینكه شما تاریخ بشر را محصول كشمكش می دانید [3]؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 770
اشكال دیگر اینكه: طبق اصول اینها حركت معلول تضاد است و اگر تضاد نباشد حركت نیست. از سوی دیگر تضاد هم نمی تواند نباشد و ضرورتا تضاد هست، نه اینكه می تواند تضاد نباشد و به دنبال آن حركت هم نباشد. اینها سكون را مساوی با مرگ می دانند. نتیجه ی این اصل این است كه: اگر ما برسیم به جامعه ی بی طبقه به قول خود اینها، رسیده ایم به جامعه ی بی حركت [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 771
تا دوره ی لنین هم این نقض را كسی بر اینها نمی كرده. بعد كه این نقض را بر آنها وارد كردند، استالین آمد گفت: «ولی یك استثناء باید قائل شد. وقتی كه به جامعه ی بی طبقه رسیدیم ضرورت ندارد كه آنجا هم تكامل از راه انقلاب صورت بگیرد. وقتی كه به جامعه ی بی طبقه رسیدیم جامعه از بالا هدایت می شود» .

ما می توانیم این حرف را بزنیم ولی آنها با اصول كذائی شان چطور می توانند صحبت از «هدایت از بالا» بكنند؛ یعنی می خواهند بگویند پس از رسیدن به جامعه ی بی طبقه باز هم تكامل اجتماعی ادامه دارد نه اینكه تكامل تنها در امور فنی و صنعتی است (در نتیجه ی تضاد با طبیعت) ، ولی این تكامل اجتماعی استثنائا از راه تضاد صورت نمی گیرد بلكه از بالا هدایت می شود. در اینجا هم كه «مجادل» برای جامعه ی بی طبقه ی كمونیزم دو دوره فرض كرد و مدعی شد كه جامعه های كمونیزم كنونی در دوره ی آغازین هستند، این اشكال به او می شود كه این جامعه های بی طبقه، از دوره ی اول چگونه به دوره ی دوم منتقل می شوند با فرض اینكه دیگر تضادی در این جامعه ها وجود ندارد [5]؟ اینها در برابر این اشكال جوابی ندارند و لذا ناچار شدند حرفی را بزنند كه در طول تاریخشان بی سابقه است. گفتند «تكاملی كه از بالا هدایت می شود» ! این كه حرف ماست و ما همیشه چنین حرفی می زدیم [6].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 772
اینها تازه در نهایت امر رسیده اند به حرفی كه الهیون می گفتند. الهیون كه برای انسان اصالت قائل بوده اند از اول مگر نمی گفتند «رهبری از بالا» یعنی انسانهایی كه این ایدئولوژی را، هم خوب درك می كنند و هم خوب عمل می كنند اینها صلاحیت دارند كه از بالا جامعه را هدایت كنند. بعد هم این حرف كه «تاریخ به عقب برنمی گردد» چه دردی را دوا می كند و این كه جواب یك امر عینی نمی شود. مخالفین كمونیزم دارند می گویند: جامعه ی شوروی به سرمایه داری رسیده است با تمام خصلتهای سرمایه داری. سرمایه را وسیله ی اختناق ملتها قرار داده اند. مثلاً به مصر قرض می دهند و بعد میلیونها از او نزول می گیرند، و اینها هم ناسیونالیست نیستند تا كسی بتواند بگوید برای ملت خودش خصلت سرمایه داری ندارد و سرمایه داری اش در معامله با دیگران است. به ادعای خودشان تمام ملتها یكی هستند و جامعه انسانی در حكم یك جامعه ی واحد است و به اصطلاح انترناسیونالیست هستند. با تمام این حرفها دارند ربا می گیرند با اینكه جناب ماركس می گوید ربا دزدی است و جز كار هیچ چیزی ایجاد ارزش نمی كند؛ سرمایه حتی به صورت صنعتش هم ایجاد ارزش نمی كند (حرفی كه از قدیم ارسطو گفته بود كه پول عقیم است و نمی زاید) . اگر ربا دزدی است چه فرق می كند فردی از فردی بدزدد یا ملتی از ملتی؟ حالا می رسیم به قسمت آخر حرف مجادل كه گفته بود: گیرم كه رسیدن انسان به كمال مطلق ناممكن باشد. مدعی می گوید: پس شما تأیید می كنید كه رسیدن انسان به كمال، ناممكن است. مجادل جواب می دهد:

«كمال مطلق هرگز واقعیت پیدا نمی كند. همه چیز در زندگانی انسان نسبی است. آنچه به زندگانی انسان معنی و ارزش می بخشد واقعیت تكامل است نه آرزوی رسیدن به كمال. یكی از فیلسوفان نامدار می گوید: انسان در تكامل است بدون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 773
اینكه هرگز به كمال برسد. تكامل از نوع حركت است، یعنی واقعیتی دینامیك است، اما كمال از نوع سكون است، یعنی مفهومی استاتیك است. رسیدن انسان به كمال مستلزم رسیدن تاریخ به جایی است كه دیگر هیچ پیشامدی در زمان رخ ندهد و در همین معناست كه یاس پرس می گوید: انسان همیشه در راه است. كمال مطلق نمی تواند واقعیت پیدا كند، به این دلیل روشن كه كمال مفهومی است استاتیك و ذات انسان واقعیتی است دینامیك، و ناممكن است- و اصلا دلخواه نیست- كه ذاتی دینامیك به چیزی استاتیك برسد. (بعد می گوید) تكامل را شما در همه جای دنیا می توانید به چشم ببینید. » [7]
اولاً، اینكه رسیدن انسان به كمال مطلق ممكن است یا ناممكن، اساساً طرحش غلط است. آیا بحث در این است كه انسان به كمال مطلق می رسد یا نه؟ كمال مطلق را در مقابل كمال نسبی قرار داده است. ولی آنچه كه مقابل كمال مطلق است كمال محدود است چون در كمال محدود نسبیت معنی دارد یعنی یك كمال محدود نسبت به درجه ی پایین تر از خودش كمال است و نسبت به درجه ی بالاتر از خودش نقص است، و این از آنجاست كه كمال روی حسابهای ما یك مفهوم مشكّك است. كمال آنجا كه امر واقعی باشد به وجود برمی گردد و همین طور كه حقیقت وجود یك امر مشكّك است و حقیقت مشكّك یعنی مابه الاشتراك با مابه الامتیاز مراتبش یك چیز است، كمال چنین حقیقتی است. بنابراین كمال بودن كمال، نسبی است و جز كمال مطلق كه ذات پروردگار باشد هر كمالی را كه در نظر بگیریم نسبت به مادون خودش كمال است و نسبت به مافوق نقص. اینجا صحبت در این نیست كه آیا انسان به كمال مطلق (به مفهوم فلسفی اش) می رسد یا نمی رسد، بلكه باید مسأله را به این شكل طرح كرد كه آیا انسان آخرین حد كمال ممكن دارد یا ندارد؟ یعنی كمال انسان كه كمال نسبی است آیا لایتناهی است یا آخرین حد ممكن دارد؟ راجع به حضرت خاتم الانبیاء (ص) این مسأله مطرح است. محیی الدین تعبیری راجع به ایشان دارد كه می گوید «نهایة السیر الكمالی» و در معنای خاتمیت هم می گوید: «الخاتم من ختم المراتب باسرها» .

به هر حال مسأله باید به این شكل طرح شود كه آیا انسان آخرین حد كمال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 774
ممكن دارد كه وقتی به آن حد برسد دیگر برای انسان كمال بالاتر از آن فرض نمی شود و بالاتر از آن وجوب وجود است [8]؛ یا نه، انسان هرچه كه برود باز هم راه برای او باز است. در شرح صحیفه سید علی خان این مسأله را طرح كرده است كه آیا صلوات بر پیغمبر (ص) برای ایشان اثری دارد؛ یا نه، فقط برای ما مفید است و برای ایشان كه فوق حد نصاب است اثری ندارد؟ عده ای آیه ی «یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ» [9]را به یثرب انسانیت تأویل می كنند و می گویند انسان حد نهایی ندارد، آخرین حد كمال ممكن ندارد و رسول اكرم (ص) هم همیشه در حال تكامل هستند.

از این اشكال كه بگذریم، این حرف نیز كه می گویند «آنچه به زندگی انسان ارزش می بخشد تكامل است نه كمال» حرف نادرستی است [10].

در حركات اشتدادی، هر مرتبه ای نسبت به مرتبه ی قبلی كمال است و نسبت به مرتبه ی بعد نقص، یعنی خود كمال هویّت تدریجی دارد. اینها خیال كرده اند كمال یك مفهوم استاتیك است. كمال مثل وجود است. الوجودمنه ثابت و منه سیال. كمال هم همین طور است. كمالی ما داریم تدریجی كه هویتش تدریجی است. گاهی انسان حركاتی می كند كه فقط و فقط جنبه ی طریقی دارد و تا به هدف نرسد خود سیر و حركت ارزشی ندارد، مثل رفتن به جایی برای مقصد خاصی، ولی در حركات تكاملی واقعی، [انسان ] همیشه در راه است و همیشه هم در مقصد، نه اینكه در راه است و در مقصد [نیست ] . اینكه او می گوید: «همیشه انسان در راه است» در واقع ضد مقصودش نتیجه می دهد زیرا اگر مقصدی در كار نیست پس تكامل نیست. پس شما كه می گویید: «تكامل هست، كمال نیست» باید تكامل را سیر در درجات كمال تلقی كنید، یعنی همیشه در مقصد دارد حركت می كند ولی مرتبه ای مقصد است برای مرتبه ای و راه است برای مرتبه ی دیگری. پس این حرفی كه اینجا می زنند (كمال سكون است) حرف درستی است در جایی كه متحرك [یك چیز است ] و حركت چیز دیگر است، [ولی در جایی كه متحرك و حركت یك چیز است ] مثل حركت جوهری، می توانیم بگوییم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 775
[كمال ] دینامیك است، آنهم به اعتبار متحرك [نه به اعتبار حركت، زیرا] دینامیك یعنی چیزی كه خود متحرك است، [اما] حركت كه خود متحرك نیست.


[1] . [یعنی ابزار تولید و روابط تولیدی ] .
[2] . بقره/213.
[3] . سؤال: اگر اینها در مورد خلقت انسان چیزی شبیه حرف الهیون بزنند و قائل به آدم و حوّائی باشند كشمكش درست نمی شود؟ جواب: تضاد آدم و حوّا كه تضاد طبقاتی نبود.

- بعد كه به هابیل و قابیل رسید كه طبقاتی شد.

جواب: تضاد هابیل و قابیل هم طبقاتی نبود. آنها كه اساساً اینها را دروغ می دانند و خود این مجادل قصه ی هابیل و قابیل را اسطوره می نامد.

- آیا نمی شود گفت هابیل و قابیل سمبل دو طبقه هستند و مقصود تضاد و كشمكش دو طبقه است؟ جواب: قرآن كه خلاف این را می گوید و چنین چیزی از قرآن استفاده نمی شود. اتفاقا یكی از زیباترین تابلوهای قرآن این است كه اختلاف میان انسان تكامل یافته به معنای واقعی، یعنی انسان وابسته به عقیده و ایمان خودش و آزاد از محیط، انسانی كه درباره ی خدا و تقوا می اندیشد، و انسانی كه اسیر شهوات پست و منحط است را منعكس می كند نه جنگ دو طبقه را برای مصالح شخصی خویش. جنگی كه قرآن مطرح می كند جنگ عقیده است، جنگ میان گروه وابسته به عقیده و گروه وابسته به منافع. مثلاً درباره ی جنگ بدر می گوید: «قَدْ كانَ لَكُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ اِلْتَقَتا، فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ أُخْری كافِرَةٌ. . . » (آل عمران/13) یك گروه در راه عقیده می جنگند، و در مورد گروه دیگر نمی گوید در راه عقیده ای دیگر می جنگند، همین قدر می گوید: «وَ أُخْری كافِرَةٌ» یعنی جنگ میان ایمان و انسان به عقیده و ایمان رسیده و انسانهای وابسته به منافع خودشان. در قضیه هابیل و قابیل هم در كمال صراحت همین مطلب بیان شده است.

- در این آیه به عقیده ی گروه دیگر اشاره نشده است ولی در آیات دیگر صریحا می گوید: «وَ اَلَّذِینَ كَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَلطّاغُوتِ» (النساء/76) .

جواب: اتفاقاً یك بحث شیرین و عالی ای در اینجا هست و خود این «فِی سَبِیلِ اَلطّاغُوتِ» هم مشتمل بر یك نكته ی جالب و دقیقی است. معنای «یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَلطّاغُوتِ» جنگ در راه ایمان به طاغوت نیست. از قرآن فهمیده می شود كه در جنگهای اهل ایمان با مخالفانشان، مثل جنگ موسی (ع) و فرعون، اهل ایمان در راه عقیده ی خودشان می جنگند و مردم را هم در مسیر ایمان انداخته اند [اما] فرعون و فرعونیان كه گردانندگان این جنگها هستند، در راه مصالح خودشان می جنگند نه در راه ایمان و عقیده ای، ولی از ایمان و عقیده ی تقلیدی مردم استفاده می كنند و مردم را از راه عقیده شان تحریك می كنند. این حقیقت با بیان عجیبی در قرآن آمده است، مثلاً: «إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَكُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی اَلْأَرْضِ اَلْفَسادَ» (غافر/26) . توده ی بدبخت را از راه اینكه این می خواهد دین شما را بهم بزند تحریك می كند و آنها را به جنگ وامی دارد. ولی ماهیت واقعی جنگ را كه تصورات و خیالات توده ی مردم تشكیل نمی دهد، ماهیت واقعی جنگ وابسته به انگیزه ها و مقاصد سوء سران است و با در نظر گرفتن اهداف آنها به خوبی می توان گفت كه این، جنگ در عقیده نیست، جنگ اهل ایمان و عقیده با گروههای وابسته به منافع شخصی خویش است.
[4] . اشكال: تضاد میان انسان و طبیعت كه هست. جواب: تضاد میان انسان و طبیعت كه همیشه بوده، و تازه تضاد میان انسان و طبیعت چه ربطی به تكامل اجتماعی دارد؟ پس، از نظر اجتماعی باید قبول كنند توقف حاصل می شود، و فقط و فقط تضاد با طبیعت باقی می ماند.

اتفاقا این حرف را هم نمی زنند.
[5] . اشكال: اگر كاپیتالیزم را تز و سوسیالیزم را آنتی تز و كمونیزم را سنتز بگیریم مطلب درست می شود و انتقال از سوسیالیزم به كمونیزم توجیه می شود.

جواب: معنای آنتی تز بودن سوسیالیزم و سنتز بودن كمونیزم این است كه بین ایندو تضاد وجود دارد و این تضاد از نظر تاریخی باید برگردد به تضاد طبقاتی، چون اینها می گویند تاریخ را جز تضاد طبقاتی نمی تواند حركت بدهد، و حال آنكه اینها همان سوسیالیزم را جامعه بی طبقه می دانند، پس تضادی كه برای رسیدن به كمونیزم لازم است وجود ندارد. از این گذشته، پس از رسیدن به كمونیزم چه می گویند؟
[6] . سؤال: نمی شود تكامل در این دوره را به تكامل اخلاق تفسیر كنیم؟ جواب: اخلاق از نظر اینها معنایی ندارد جز آنكه در ضمن طبقات اجتماعی كاری بر ضد طبقات پیشین باشد. اینها كه برای اخلاق معیاری قائل نیستند. چی از نظر اینها اخلاق است؟ راستی، درستی، امانت، خیانت؟ هیچكدام، آنچه كه به انقلاب كمك كند اخلاق است، و وقتی فرض شد به جامعه ی بی طبقه رسیدند و انقلابی در كار نیست اخلاق دیگر معنایی ندارد. اینها كه تمام معیارها را در باب اخلاق منكرند. نامجاهدها (*) هم در جزوه شان دو نوع اخلاق مطرح كرده اند: اخلاق ایده آلیستی و اخلاق كمونیستی.

در مجله ای كه كمونیستها در سالهای بین 21- 28 منتشر می كردند به نام «انترناسیونالیسم» و خیلی مجله ی عمیقی هم بود، یك بخش اخلاقی هم داشت. در باب اخلاق هیچ معیاری اینها به دست نمی دهند، می گویند اخلاق آن چیزی است كه به تكامل اجتماع كمك كند و خدمت به تكامل اجتماع به این است كه به انقلاب كمك كند. هرچه كه به انقلاب كمك كند اخلاق است و هرچه كه انقلاب را به تأخیر بیندازد ضد اخلاق است.

(*) اشاره به سازمان منافقین.
[7] . جدال با مدعی، چاپ اول، ص 53 و 54.
[8] .
ز احمد تا احد یك میم فرق است
جهانی اندر آن یك میم غرق است
[9] . احزاب/13.
[10] . در درس اسفار هم این بحث را راجع به حركات افلاك مطرح كرده ایم كه آیا به كمالی می رسد یا نمی رسد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است