در
کتابخانه
بازدید : 304741تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Collapse 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در توجیه تكامل، همه ی تكیه شان بر دو چیز است؛ یكی نبرد انسان با طبیعت. نبرد انسان با طبیعت غیر قابل انكار است ولی برای توجیه تكامل كافی نیست. حیوان هم با طبیعت نبرد دارد. معنای نبرد انسان با طبیعت این است كه انسان نیاز دارد به طبیعت و مواجه با مشكلات می شود، برای اینكه از خودش دفاع كند و زندگی اش را تأمین نماید كوشش می كند با طبیعت مبارزه كند. ولی روشن است كه هر حیوانی چنین خصلتی (یا لااقل چنین نیازی) در او هست. آیا این برای توجیه تكامل كافی است؟ و آیا همه ی تكاملهای انسان ناشی از نبرد با طبیعت است؟ قطعا چنین چیزی نیست.

علت دومی كه برای تكامل ذكر می كنند این است كه می گویند: «هستی ذاتا پویاست» . این كه حرف نشد. خوب، حیوان هم هستی اش پویاست، پس چرا تكامل پیدا نمی كند [1]؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 789
مطلب دیگری كه برای توجیه تكامل ذكر می كنند مسأله ی ضرورت بازگشت به تعادل است كه روی این مطلب بسیار تكیه می كنند. در كتاب زمینه جامعه شناسی می گوید:

«همه ی سازمانهای اجتماعی كم و بیش در یكدیگر اثر می گذارند و از این رو نوعی هماهنگی میان آنها برقرار می شود. اما از آنجا كه شؤون اجتماعی در عین بستگی به یكدیگر مقتضیاتی خاص دارند، سیر همه ی شؤون اجتماعی عینا با یك شیوه نیست بلكه برخی از سازمانها در سیر خود از سازمانهای دیگر پیش یا پس می افتد. بستگی متقابل شؤون اجتماعی به یكدیگر و تشخیص چگونگی آنها و كشف علت پیش و پس افتادن آنها، كار اصلی جامعه شناسی است. »
[بیان مطلب اینكه ] جامعه از سازمانهای مختلف تشكیل می شود كه این سازمانها باید با یكدیگر هماهنگی داشته باشند.

تا تعادل وجود دارد تضاد وجود ندارد و جامعه حالت ایستایی دارد. بنا بر مقتضیاتی در یك سازمان از سازمانهای اجتماعی تغییری- چه به صورت پیش افتادگی و چه به صورت پس افتادگی- پیدا می شود. وقتی این تغییر پیدا شد تعادل جامعه بهم می خورد و چون سازمانهای جامعه با یكدیگر پیوستگی دارند، به حكم اصل تأثیر متقابل، این تغییر در سایر ارگانهای جامعه اثر می گذارد (درست مثل بدن انسان كه اگر در یك عضو اختلال رخ بدهد بر سایر اعضا اثر می گذارد، و این اثر «یك دستگاه بودن» است) و وقتی تعادل برهم خورد جامعه كوشش می كند برای بازگشت به تعادل. این حرف درستی است و حاكی از وجود یك روح و یك نیروی برقرار كننده ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 790
تعادل است. موجود زنده این خاصیت را دارد. ماشین این خاصیت را ندارد، یعنی یك ماشین اینچنین نیست كه اگر در یك قسمت آن انحراف پیدا شد در تمام دستگاههای ماشین یك فعالیتی شروع بشود برای مبارزه با آن انحراف و بازگرداندن این طبیعت منحرف شده به حالت تعادل، ولی در موجودات [زنده ] چنین روح و نیرویی هست و خاصیت حیات و به قول قدمای ما خاصیت نفس كه مدبّر بدن است (بدن موجود زنده، اعم از نبات و حیوان و انسان) این است كه اگر یك اختلال در بدن پیدا شود تمام نیروها را متوجه رفع آن اختلال می كند. جامعه هم همین جور است و اینها هم قبول دارند كه همین جور است (و حالا بحث نمی كنیم كه خود این وضع دلیل بر این است كه جامعه یك واحد حقیقی زنده است، چون این مطلب مربوط به این بحث نیست) . ما هم قبول داریم كه جامعه حكم یك پیكر به هم وابسته و پیوسته را دارد و بنابر تعبیر آقای طباطبائی در المیزان واقعاً حیات دارد و همان طور كه اگر در بدن اختلالی پیدا شود همه ی بدن تب می كند جامعه نیز چنین است.

پس در جامعه تمایل به برگشت به تعادل وجود دارد، منتها اگر این اختلال در اثر پس افتادگی یا پیش افتادگی زیاد باشد منجر به انحلال و از بین رفتن آن جامعه می شود، مثل مزاج یك حیوان كه اگر انحراف زیاد باشد منجر به موت می شود و اگر اختلال زیاد نباشد به تعادل باز می گردد. این حرف درستی است.

اما علت این تغییر چیست؟ و بعد، چرا این تغییر در جهت پیشروی است؟ آیا این مطلب به تنهایی می تواند تكامل را توجیه كند؟ اگر علت این تغییر را از بیرون جامعه بدانیم، این كه دلیل پیشروی نمی شود، مثل میكروبی كه وارد بدن شود و بدن برای ایجاد تعادل كوشش كند، در اینجا كه پیشروی حاصل نمی شود. ولی در جامعه ی انسانی (به قول اینها) تعادل به این شكل بهم می خورد كه یكی از سازمانها (فعلا اسم نمی برد كه آن سازمان چیست ولی بعدها خواهد گفت كه آن سازمان سازمان اقتصادی است) تغییری در جهت پیش افتادگی پیدا می كند و رشد و تكامل پیدا می شود و در اثر تكامل این قسمت، تعادل برهم می خورد و پیش افتادگی و پس افتادگی پیش می آید، ولی بالاخره آن پس افتاده در نهایت امر چاره ای ندارد جز اینكه خودش را منطبق كند با آن پیش افتاده؛ چرا چاره ای ندارد؟ ناچار باید بگویند این سازمانها در عین اینكه وابسته به یكدیگر هستند [وابستگی شان در یك سطح نیست ] ، بعضی از آنها ریشه و اساس هستند برای سازمانهای دیگر و چون آن سازمان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 791
ریشه پیش بیفتد ناچار سازمانهای دیگر باید خود را با آن منطبق سازند [2].

در اینجا چند سؤال و اشكال پیش می آید: اولا چرا در یك سازمان از سازمانها پیش افتادگی پیدا می شود؟ این كه یك قانون كلی نیست. در جاندارهای دیگر مگر اینطور است؟ مثلاً یك گیاه كه تكامل پیدا می كند، در آن یك نیروی پیش برنده هست كه همه ی ارگانها را همدوش یكدیگر جلو می برد؟ (در حیوانات نیز چنین است. یك بچه به طور هماهنگ در همه اعضایش رشد و تكامل پیدا می شود) یا این جامعه ی انسان است كه دارای خصوصیتی است كه [تكامل آن ] با تكامل جانداران دیگر فرق دارد و به شكل دیگری است، به قول شما یكی از سازمانها پیش می افتد و پیش افتادگی آن سبب می شود كه سازمانهای دیگر خودشان را با آن منطبق سازند، چون تعادل بهم می خورد و می خواهند دوباره به تعادل بازگردند؟ باید پرسید كه سبب پیش افتادگی آن سازمان چیست؟ بعلاوه در تغییرات غیر تكاملی هم تعادل بهم می خورد و دوباره به حالت اولیه باز می گردد. پس اصل «میل به تعادل» نمی تواند تكامل را توجیه كند. اصل «میل به تعادل» همین قدر اثبات می كند كه اگر اختلالی در یكی از سازمانها پیدا شد جامعه برای برقراری تعادل كوشش می كند. ولی تكامل از كجا پیدا می شود؟ با اینكه خود او قبول می كند كه پس افتادگی هم واقع می شود. تعادل در این صورت به این است كه عضو پس افتاده به حالت قبلی برگردد نه اینكه تعادل موجب تكامل شود، و اگر هم فرض شود پس افتادگی یك حالت استثنائی است و غالبا در یك سازمان پیش افتادگی پیدا می شود، باز جای این سؤال هست كه چرا سازمانهای عقب مانده كوشش كنند به سازمان پیش افتاده برسند تا تكامل حاصل شود؟ تعادل با عكس این صورت هم حاصل می شود، یعنی جامعه كوشش كند پیش افتاده را به جای خودش برگرداند. پس علت دیگری در كار است.

اما علت این را بیان نمی كنند، همین قدر می گویند: «بنابر بعضی مقتضیات» . ما كه قائل به اصل فطرت هستیم مطلب را به این شكل مكانیكی توجیه نمی كنیم، می گوییم: انسان است و موجود بی انتها، حقیقتی كه در آن آرزوی غیر متناهی هست، موجود «یا اهل یثرب لا مقام لكم» است كه به هیچ مقامی قانع نیست و این یك خصلت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 792
روحی است در انسان كه در سایر جانداران مثلا زنبور عسل نیست؛ یعنی ما می گوییم این پیش افتادگی ناشی از سازمان فرهنگی و روحی جامعه است و از آنجا سرچشمه می گیرد؛ انسان چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی در یك مرحله ای قرار می گیرد، همینكه در این مرحله قرار گرفت مدتی به آن دل خوش می كند ولی به زودی به بالاتر چشم می دوزد و به آن مرحله قانع نیست. یكی از براهینی كه فلاسفه برای اثبات وجود خدا اقامه می كنند همین است كه می گویند انسان طالب كمال مطلق است و به هیچ مرحله ای از كمال قانع نیست و تا نرسد به كمال لایتناهی آرامش پیدا نمی كند (أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ) . پس ریشه ی تكامل در درون فطرت انسان است [نه ] پیش افتادگی در یك قسمت، بعد قسمتهای دیگر را به دنبال خود كشیدن؛ بلكه ضرورت ندارد كه مطلب را به این صورت تصویر كنیم كه پیش افتادگی در یك قسمت قبل از قسمتهای دیگر رخ می دهد و بعد بقیه را به دنبال خویش می كشد، چون همه ی قسمتها به انسان مربوط است، در همه ی قسمتها استعداد پیش افتادگی هست؛ ممكن است اول صنعت جلو برود بعد تعلیم و تربیت را به دنبال خود بكشاند، یا به علل خاصی تعلیم و تربیت جلو بیفتد صنعت را به دنبال بكشاند، یا اخلاق جلو بیفتد و قسمتهای دیگر را به دنبال بكشاند، و همچنین؛ چون در همه ی این قسمتها انسان و فطرت انسان وجود دارد.

پس راز تكامل اجتماعی را اینها به هیچ شكل نتوانستند بیان كنند، همین قدر می گوید: «همه ی سازمانها در یكدیگر تأثیر دارند، تعادل میان سازمانها بهم می خورد، از نو هماهنگی برقرار می شود از آنجا كه شؤون اجتماعی در عین بستگی به یكدیگر، وجود و مقتضیات خاص دارند» . وجود و مقتضیات خاص یعنی چه؟ چرا مقتضیات خاص در زندگی زنبور عسل وجود ندارد؟ آنها هم سازمانها و تشكیلات دارند، چرا این مقتضیات در آنجا وجود ندارد كه یكی پیش بیفتد و تعادل بهم بخورد و باز روی این قانون شما تكامل پیدا شود و تعادل مجدد برقرار گردد؟ یك اشكال دیگر اینكه برقرار شدن تعادل مجدد مستلزم تكامل نیست، ممكن است تعادل در همان سطح برقرار شود، چرا تكامل؟ راز قضیه را بیان نمی كنند. پس راز تكامل اجتماعی را باید به دست آورد و مسأله ی مهم این است و خود اینها می گویند تكامل بیولوژی به انسان رسیده و متوقف شده است و بعد [مسیر] تكامل با مسیر طبیعت دو مسیر است. داروین مسیر جدید را (پس از تكامل طبیعی) تكامل معنوی می داند. اینها آن را هم قبول
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 793
ندارند، مسیر جدید را مسیر تكامل اجتماعی می دانند.

پس كلید حل مشكل در همان مسأله ی فطرت است و همان طور كه در تكامل زیستی نظریه ی قائلین به تكامل خیلی بهتر روشن می كند نظر الهیون را تا نظریه ی قائلین به ثبات، و در آنجا اگر بحثی هست، از نظر تضاد این نظریه با كتب آسمانی است نه تضاد این نظریه با قانون توحید، [نظریه تكامل اجتماعی نیز نظر الهیون را بهتر روشن می كند زیرا این تكامل قهرا حكایت از فطرت می كند و فطرت هم از نفخه ی الهی ] .

علاوه بر تضاد با كتب آسمانی، اشكال دیگری كه به نظریه تكامل زیستی هست این است كه قوانینی كه برای آن ابراز شده است كافی نیست؛ نه اینكه باطل است، كافی نیست. در هر صورت قانون تكامل هیچ گونه تضادی با قانون توحید ندارد، بلكه مؤید توحید هم هست زیرا اگر چنین تكاملی صورت گرفته باشد، جز با هدف داشتن طبیعت قابل توجیه نیست و جز با وجود یك نیروی مدبّر كه جنین را در رحم از یك سلول به یك انسان سویّ الخلقه می رساند امكان ندارد. چنین نیرویی باید در كار باشد كه یك حشره را به انسان برساند، و الاّ تنها قوانین داروین برای توجیه تكامل كافی نیست.

در جامعه و تكامل جامعه به طریق اولی نظر الهیون تأیید می شود و در اینجا توهم تضاد با یك اصل آسمانی هم نیست، بلكه با بیانات آسمانی تأیید هم شده است. قوانینی هم كه اینها برای تكامل جامعه گفتند درست است ولی كافی نیست برای توجیه تكامل اجتماعی انسان. انسان جز اینكه برایش اصالت ماوراء الطبیعی و فطرت قائل باشیم كه با قوانین مادی جور درنمی آید، قابل توجیه نیست، لذا تكامل اجتماعی از مختصات انسان است، و الاّ طبق حرف آنها كه تكامل را به پویایی هستی توجیه می كنند، در حیوان هم باید باشد چون این پویایی آنجا هم هست. همچنین تعلیلهای دیگر. مثلا مبارزه با طبیعت، میل به تعادل، همه ی اینها در حیوانات هم هست. لذا این حرفها برای توجیه تكامل كافی نیست.

اگر انسان قدری به تاریخ مخصوصا تاریخ اكتشافات مراجعه كند نادرستی حرف اینها خیلی روشن می شود. این پیشرویها كه حاصل شده معلول نیازهای آنی انسان در نبرد با طبیعت نبوده است بلكه معلول عطش درونی انسان به پیشرفت است. البته نقش نیازها قابل انكار نیست و بدون شك تكامل را تسریع می كند و لهذا جنگها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 794
به همان نسبت كه خرابی به بار می آورند باعث ابتكار و اختراع هم می شوند، چون در جنگها انسانها در فشار قرار می گیرند و با تمام قوا تلاش و تكاپو می كنند و در نتیجه چیزهایی را كشف می كنند كه در حالت طبیعی سالها وقت لازم داشت. همچنین محطیهایی كه زندگی در آنها دشوار است و اسباب معیشت كمتر است، مردمش زیركتر و فعالتر بار می آیند.

ولی در عین اینكه [نیازها] نقش عمده ای در پیشرفت دارد، نمی توان آن را یگانه عامل به شمار آورد و عطش روحی انسان را به دورپروازی و اوج گرفتن نادیده گرفت، بلكه علت را باید همین دانست و نیازها را سرعت بخش و اهرم. یكی از دانشمندان قرن دوازدهم میلادی به نام راجر بیكن كه از شاگردان مكتب اسپانیاست و از كسانی است كه حلقه ی واسط بین تمدن اسلام و اروپا به شمار می رود و خیلی هم خودش را مدیون مسلمانها می داند و برای ابن هیثم و امثال او خیلی احترام قائل است، و او را از پیشروان فكر جدید در دوره ی رنسانس می داند، این شخص در آن زمان پیش بینی می كرد كه انسان می تواند در هوا مانند مرغان پرواز كند و تمام اقیانوسها را طی نماید، می تواند از دور مكالمه كند و امثال اینها. این آدم در آن زمان كه زمینه ی مادی برای این امور نبود این چیزها را پیش بینی می كرد و اظهار نیاز می كرد و انسانهای دیگر را برای رسیدن به این امور تحریك می كرد. پس نمی شود گفت پیشرفتها و اكتشافها صرفا معلول نیازهای مادی است.


[1] . اشكال: ممكن است بگویند حیوان هم در اثر همان پویایی تكامل پیدا می كند و به مرحله ی انسان می رسد و خصوصیاتی را كه در حیوان تكامل یافته (انسان) وجود دارد نباید از حیوان توقع داشت، بالاخره انسان حیوانی است كه به یك مرحله ی خاص با خصلتهای ویژه رسیده است.

جواب: اولاً حرف اینها در مورد تكامل انواع، اینجور نیست كه شما تصور كرده اید. تكامل انواع معنایش این نیست كه همه ی حیوانها به مرحله ی انسانیت می رسند، مثلاً این زنبورها روزی انسان می شوند؛ نه، اینجور نیست. ثانیاً اینكه انسان در اثر تكامل به مرحله خاص رسیده است، جواب كافی نیست، باید دید این مرحله ی خاص چه خصوصیات و ویژگیهایی دارد كه این خصوصیات در حیوان نیست. ما می گوییم به انسان در این مرحله چیزی داده شده است به نام «فطرت» و همین فطرت راز اصلی تكامل اوست. پس صرف اینكه هستی ذاتا پویاست، كاری از پیش نمی برد.

دیگر اینكه «هستی پویاست» غلط است و خلاف واقع است. «طبیعت پویا و در حركت است» حرف درستی است ولی این، بحث در یك نوع حركت بالخصوص است و هر حركتی با پویا بودن طبیعت قابل توجیه نیست. مثلاً اگر سؤال شود چرا زید از قم به تهران رفت؟ نمی شود در جواب گفت: هستی پویاست، بلكه این حركت را باید با علت خاص خودش توجیه كرد.
[2] . ملاحظه می شود كه چگونه اصول ماركسیستی مثل مسأله ی زیربنا و روبنا، تكامل ابزار تولید و. . . را زیركانه پیاده می كند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است