در
کتابخانه
بازدید : 304827تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Collapse 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
سپس به مطلب دیگری اشاره كرده و می گوید: «محققی كه بخواهد شؤون اجتماعی را جدا از یكدیگر بكاود و بشناسد كشتی به خشكی رانده است» و بعد حمله می كند به جامعه شناسی غربی و می گوید جامعه شناسان غربی خرده جامعه شناسی به وجود آورده اند و مطالب را تكه تكه كرده اند. مطلبی كه در اینجا گفته شده این است كه اگر جامعه شناسی را به جامعه شناسی خرد تجزیه كنیم دیگر جامعه شناسی نخواهد بود و سازمانهای اجتماعی را در حال وابستگی باید شناخت. این حرف یك اصل درست و مسلّمی است و ما این را مكرر در حرفهایمان متذكر شده ایم، چون یك جزء از یك كل، ماهیت و معنای خودش را در جزء بودن خودش از كل دارد و اگر آن را از كل خودش جدا كنیم ماهیت خودش را از دست می دهد. در مسأله ی «زیادة الحد علی المحدود» شیخ و دیگران هم این حرف را دارند كه اگر جزء را بخواهیم تعریف كنیم ناچار كل را هم باید در تعریف آن بیاوریم و مثال به افطس [1]می زنند (یا دایره و قوس) كه اگر افطس را بخواهیم بشناسیم ناچار باید سر و صورت و بینی و فرورفتگی آن را تصور كنیم نه تنها فرورفتگی را، و همچنین قوس را نمی شود به خط منحنی تعریف كرد، باید دایره ای باشد و این را جزئی از آن در نظر گرفته باشیم تا قوس را بشناسیم. به هر حال این اصل اصل درستی است و ما در باب اسلام هم این حرف را می زنیم و می گوییم اسلام مجموعه ای از افكار و عقاید و بنیادهای اخلاقی و عملی است و نمی شود یك جزء از اسلام را گرفت و بقیه را نادیده انگاشت، چون در این صورت همان یك جزء را هم نگرفته ایم. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» در حقیقت مساوی با «نكفر بالكل» است. اگر انسان از اسلام به عبادتش بچسبد در واقع به اسلام نچسبیده است، رهبانیت را اخذ كرده است نه اسلام را؛ همچنانكه اگر مثل عصر جدید از اسلام تنها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 798
جهاد را بگیرد و اسلام را در جهاد خلاصه كند سر از كمونیزم درمی آورد. اسلام كه یك روز پیش رفت برای این بود كه یك مسلمان در آن زمان هم قائم باللیل بود و هم صائم بالنهار و هم ضارب بالسیف و این جنبه ها با هم توأم بودند، لذا می توانست پیام اسلام را به جهان برساند؛ و بعدها كه بعضی جنبه ها بیشتر مورد توجه قرار گرفت و جنبه های دیگر نادیده گرفته شد نه تنها دیگر اسلام پیشرفت نكرد بلكه به عقب هم برگشت. در هر صورت این حرف حرف درستی است.

سپس طول و تفصیل هایی درباره ی این مطلب می دهد كه تأثیر سازمانهای اجتماعی در یكدیگر دو گونه است؛ یك وقت تأثیر در ساخت سازمانهاست و یك وقت تأثیر در كاركرد سازمانهاست. مثلا یك وقت سازمان اقتصادی در ساخت سازمان تعلیم و تربیت مؤثر است و آن را بكلی عوض می كند و یك وقت نه، آن را عوض نمی كند، تنها در كاركردش اثر می گذارد. این مسأله ی درستی است ولی به بحث ما مربوط نیست.

سپس در بند 7 می گوید:

«سازمانهای اجتماعی به نسبت یكسان در یكدیگر تأثیر نمی كنند، بلكه تأثیر بعضی شدیدتر و سریعتر و تأثیر بعضی ملایمتر و كندتر است. سازمانهایی كه مخصوصا در عصر جدید سخت بر سازمانهای دیگر سلطه ورزیده اند سازمانهای اقتصادی اند. »
این مطلب نیز اجمالا مسلّم است كه سازمانها بر یكدیگر تأثیر می گذارند. ما اكنون به درصد تأثیر هر سازمان در سازمان دیگر كار نداریم و لذا از مناقشه در تعبیر «سخت سلطه ورزیده اند» صرف نظر می كنیم.

بعد می گوید:

«از آمار برمی آید كه بحرانهای ملایم اقتصادی از شماره ی زناشویی و تولید مثل و طلاق می كاهد [2]اما بحرانهای شدید اقتصادی بر دامنه ی آمیزشهای جنسی غیرقانونی و زایش كودكان نامشروع و بیكاری و وابستگی شدید فرزندان به پدر و مادر می افزاید و اعتبار پدر در خانواده زیاد می شود. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 799
بعد فصلی دارد تحت عنوان «تغییر كاركردهای سازمانها در عصر جدید» كه در بند 4 آن به مسأله ی تمركز كاركردهای اجتماعی اشاره كرده و می خواهد یك نتایج سوسیالیستی از آن بگیرد. می گوید:

«در عصر جدید بر اثر انحطاط نظام زمین داری (فئودالیزم) و پیدایش حكومت متمركز و تقویت روزافزون ملت گرایی (ناسیونالیزم) زمام بسیاری از كاركردهای اجتماعی دست حكومت افتاده است. »
بعد از توضیحاتی می گوید:

«می توان انتظار داشت در دهه های آینده حكومتها نیروهای تولیدی را در اختیار خویش بگیرند (یعنی همین كاری كه در كشورهای سوسیالیست كرده اند) . »
بعد در بند 3 می گوید:

«پیشرفت سریع كه كمال مطلوب همه ی جامعه های معاصر است حكومتها را بر آن می دارد كه صنایع را متمركز كنند و با نقشه و نظام سنجیده ی یگانه ای مورد بهره برداری قرار دهند. به عبارت دیگر حكومتها برای تبدیل اقتصاد خود به خودی یا اقتصاد نسنجیده و یا اقتصاد بی نقشه ی سازمانهای خصوصی به اقتصاد سنجیده یا اقتصاد با نقشه ی دولتی، از متمركز كردن صنایع ناگزیرند. »
این یك مسأله ی حاد و مهمی است كه در عصر جدید مطرح است و آن اینكه در عصر قدیم یك اقتصاد آزاد بوده كه تولید دلبخواهی بود و بی حساب گندم می كاشتند و یا مواد غذایی دیگر تولید می كردند بدون در نظر گرفتن مقدار نیاز و مصرف، و هر كشاورزی خودش تصمیم می گرفت با دید محدود خودش، و در اقتصادهای سوسیالیستی تمام این كارها در دست دولت است و مالكیت خصوصی در كار نیست. مسلّماً نه آن آزادی بی حساب قبلی درست است و نه سلب آزادی كامل سوسیالیزم. این است كه به فكر راه وسطی افتاده اند كه در عین اینكه مالكیت خصوصی وجود داشته باشد، برنامه ریزی شده باشد و روی نقشه باشد و دولت بر مؤسسات خصوصی نظارت داشته باشد. ولی اینها این وضع را دلیل بر این گرفتند كه دنیا به طرف سوسیالیزم و تمركز پیش می رود.

بعد مسأله ی ملی كردن صنایع را پیش كشیده است كه چطور ملتهای مختلف به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 800
ملی كردن صنایعشان پرداخته اند، غیر از آمریكا كه از ملی كردن صنایع خودش خودداری كرده است.

بعد در آخر نتیجه گیری می كند:

«هواداران اقتصاد بی بندوبار یا به اصطلاح دادوستد آزاد در ایالات متحده آمریكا و كشورهای دیگر سخت می كوشند تا پیشرفت جبری اقتصاد سنجیده را متوقف كنند ولی چنین به نظر می رسد كه هیچ گاه بر هدف مطلوب خود دست نخواهند یافت. »
بعد در آخرش می گوید:

«سیر جامعه ها به ما نشان می دهد كه در عصر حاضر اقتصاد جامعه ها به نظم و تمركز می گراید و آرام و آرام زمینه ی دولت تولیدی، دولتی كه دستگاههای اقتصادی جامعه را متحد و متمركز می كند، دولت خدمتگزار جامعه یا دولت بهبودبخش (دولتی كه هدفش رفاه عمومی است) فراهم می آید. »
پیش بینی می كند كه آینده چنین خواهد بود. ولی این پیش بینی آقایان جای خیلی مناقشه است و اخیرا به این نتیجه رسیده اند كه اقتصاد آزاد خیلی موفق تر است (البته با نقشه و برنامه ریزی) و تولید و برداشت محصول در زمینه ی آزادی خیلی بیشتر است؛ و علتش هم روشن است: در اقتصاد دولتی افراد انگیزه و محرك برای كار ندارند، لذا به اقل مقدار ضروری كه جبر و زور اقتضا می كند اكتفا می كنند و طبعا از رشد تولید كاسته می شود، لذا خود همین دولتهای سوسیالیستی برای رشد تولید دومرتبه به مالكیتهای خصوصی رو آورده اند. در آن نوشته ی آن آقا لابد خوانده اید كه نوشته است: اسلام هم اگر مالكیت خصوصی را اجازه می دهد در مواقع خاصی است و برای این است كه بر رشد تولید افزوده بشود، یعنی به عنوان ثانوی است؛ در صورتی كه اینجور نیست، این یك عنوان اولی است و همیشه وجود دارد. انسانها اگر از نظر روحی به جایی برسند كه در عین اینكه مالك مایملك خودشان هستند اشتراك را انتخاب كنند، این اشتراك اسلامی است نه اینكه انسان را مجبور به زندگی اشتراكی بكنند [3].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 801
فصل دیگر تحت عنوان «بستگی نوآوری به فرهنگ» است. در این فصل نهایت درجه تقلب كرده است. «بستگی نوآوری به فرهنگ» تیتر و عنوان خوبی است و همان چیزی است كه ما می گوییم. ما گفتیم كه ریشه ی نوآوریها و تكامل، فرهنگ و نیروی ابتكار انسان است. خدا انسان را متمایز از حیوانهای دیگر آفریده است، یا به قول شما حیوان در مسیر تكاملی اش به انسان رسیده است. انسانیت انسان یعنی یك بعد جدید در وجود او. حالا نفخه ی الهی را قبول بكنید یا نكنید به هر حال یك بعد جدید به هستی انسان داده شده است كه به موجب این بعد جدید انسان خلاقیتی دارد كه در هیچ حیوانی وجود ندارد و هیچ هم با عوامل مادی قابل توجیه نیست، جز با روح الهی با هیچ چیزی قابل توجیه نیست و همین هم راز تكامل انسان است.

بعد از آن تیتر جالب، می آید فرهنگ را تقسیم می كند به فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی و مقصودش از فرهنگ مادی، تمدن و ابزار تولید است. این تعبیر درست نیست. فرهنگ به امور معنوی گفته می شود، نه خصوص معنویات مذهبی بلكه معنویات به طور كلی (علوم و معارف و نظایر آن) ، اما به امور مادی فرهنگ نمی گویند. ظاهراً مقصود او از این كار این است كه می خواهد بعضی از امور را تحت عنوان متغیر بودن فرهنگ، متغیر بداند. بعد می گوید:

«انسان برای حفظ حیات ناگزیر از آن است كه همواره با طبیعت پیرامون خود بستیزد و نظرا و عملا بر آن چیره گردد. مبارزه ی انسان با طبیعت در جریان زمان بر منوال یگانه ادامه نمی یابد بلكه در هر دوره ای به تناسب مقام تاریخی (در چاپهای بعد: اقتصادی) و میراث فرهنگی انسان و نیز تا اندازه ای موافق مقتضیات طبیعی به خود شكلی می گیرد. »
این مقتضیات طبیعی را توضیح نمی دهد، ممكن است مقتضیات جغرافیایی باشد چون این امر در هر محیط جغرافیایی قهرا نیاز خاصی پیدا می كند، و ممكن است مقصود نیازهای اقتصادی و اجتماعی باشد، یعنی تكامل از یك طرف بستگی دارد به انباشتگی فرهنگی گذشته و از طرف دیگر بستگی دارد به نیازها. این حرف تا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 802
اینجا درست است ولی این حرف كه گفت: «انسان ناگزیر است با طبیعت پیرامون خود بستیزد» قابل مناقشه است. مگر حیوان برای ادامه ی حیات خود نیازمند به ستیز با طبیعت نیست؟ دیگر اینكه گفت: «مبارزه ی انسان با طبیعت بر منوال یگانه ادامه نمی یابد» باید پرسید چرا؟ چطور مبارزه ی حیوان بر منوال یگانه است و مبارزه انسان چنین نیست؟ راز این چیست؟ بعد می گوید: «در هر دوره ای به تناسب مقام تاریخی (اقتصادی) و میراث فرهنگی انسان و نیز تا اندازه ای موافق مقتضیات طبیعی به خود شكلی می گیرد» .

این حرف درست است ولی این همان راز انسانیت انسان است. انسان یك موجودی است كه می تواند تجربیات نسل پیشین را به نسل بعد منتقل كند(اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ [4]یا: عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ [5]) . انسان مرحله ی كمال و تجربه های خویش را به انسان دیگر می آموزد، با بیان به انسان معاصر خودش، و با قلم و كتابت به انسان بعد. پس راز مطلب باز یك استعداد درونی است كه در انسان وجود دارد. و اضافه بر این، تنها مسأله ی مبارزه با طبیعت نیست. استعداد انسان برای نقل فرهنگ به دیگران، همه در زمینه ی مبارزه با طبیعت نیست، بلكه آن روح سیراب نشدنی انسان و آن قانع نبودن انسان، در وقتی هم كه انسان در مبارزه با طبیعت نیست و از ناحیه ی او ایمن است انسان را به تلاش و كوشش در راه كمال بیشتر وادار می كند. مثلاً كوشش انسان برای تسخیر كرات دیگر چه ارتباطی با مبارزه با طبیعت دارد؟ میل به این همه پروازها و پرتابها برای تأمین زندگی محدود روی زمین است؟ یا نه، انسان چون انسان است دورپروازی و ترقی و تكامل و پیشرفت دارد، اگر به تمام ستارگان كهكشان موجود برسد عطشش برای رسیدن به كهكشانهای دیگر صد درجه بیشتر می شود؟ اینها می خواهند حركت تكاملی انسان را صرفا یك عكس العمل مبارزه با طبیعت بدانند نه ناشی از یك میل لایتناهی به كمال، چون اگر این را بگویند، برای انسان یك مقام خدایی قائل شده اند، چون نمی شود چنین میلی در انسان باشد و یك قطبی در عالم وجود نداشته باشد كه انسان را به سوی خودش بكشد.

در فصل 24 بحثی تحت عنوان «پویایی فرهنگی» دارد. پویایی ترجمه ی «دینامیزم»
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 803
است و در مفهوم دینامیزم تحول و تكامل خوابیده است. مخصوصاً در كلمه ی «پویایی» مفهوم تكامل خوابیده است. پویایی با دگرگونی متفاوت است، ولی آنچه در استدلالهایش می آورد همه مربوط به تغییرات و دگرگونیهاست، در عین حال پویایی و تكامل را نتیجه گیری می كند، با اینكه استدلالها برای اثبات پویایی كافی نیست و تنها دگرگونیها را اثبات می كند.

بعد بحث دیگری دارد تحت عنوان «جامعه ی پویا و جامعه ی ایستا» كه این بحث قابل توجه است. با اینكه هم ما و هم اینها قائل هستیم كه تكامل، ذاتی جامعه ی انسانی است، به این كه جامعه ی انسانی را متكامل می دانیم، پس چرا بعضی از جامعه ها را می بینیم كه به یك حال ایستاده اند و بعضی جامعه های دیگر به سرعت پیش می روند؟ علت این اختلاف چیست؟ یك جواب این است كه: همان جامعه هایی كه آنها را ایستا می دانید در واقع ایستا نیستند، تغییرشان خیلی كند است و آن جامعه های پویا تغییرشان سریع و تند است. ولی به هر صورت سؤال باقی است كه علت این اختلاف چیست؟ و علت این كندی و تندی چیست؟ [مؤلف كتاب زمینه ی جامعه شناسی] این را معلول یك علت می داند، می گوید محیطهای طبیعی فرق می كند. البته مقصود آب و هوا نیست. یك اصطلاحی دارند به عنوان «تراوشهای فرهنگی» یعنی جامعه ها از یكدیگر متأثر می شوند؛ در یك جامعه كه یك تغییری، اكتشافی، اختلالی پیدا می شود، به جامعه ی دیگر منتقل می شود. تاریخ نشان داده است كه تمام دنیا در یكدیگر مؤثر و از یكدیگر متأثر بوده اند و به قول اینها تمدنها مرتب نقل مكان می كرده است، به این صورت كه در یك جایی تمدنی پیدا می شده است، بعد جامعه ای از این تمدن متأثر می شده و از آن اقتباس می كرده است. در جامعه ی اول عوامل فساد پیدا می شد و از بین می رفت، جامعه ای كه از آن اقتباس كرده بود رشد می كرد و وارث آن می شد. این جامعه باز به انحطاط و انقراض می رسید و جامعه های دیگری كه از این جامعه متأثر شده بودند به وجود می آمدند و رشد می كردند. پس هر جامعه ای كه تمدن و فرهنگش پیش رفته است غالبا یك تأثر از یك جامعه ی دیگر داشته و همه آن ابتكار نبوده است، منتها اینجا یك حرفی هست و آن اینكه چه تمدنهایی التقاطی است و چه تمدن و فرهنگ هایی اصیل؟ جامعه شناس ها روی این قضیه خیلی مطالعه كرده اند كه چند تمدن اصیل در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 804
دنیا هست. از همین «توین بی» معروف نقل می كنند كه اول آمد و تمدنها را به سی و سه تمدن تقسیم كرد كه یكی از آنها تمدن اسلامی بود. بعد مهمترین آنها را در ده تمدن آورد كه باز هم اسلام یكی از آنها بود. در نهایت امر از آنها سه تا پنج تمدن را انتخاب كرده كه یكی از آنها تمدن اسلامی است.

ملاك اینكه ما یك تمدن را التقاطی بدانیم- یعنی ماهیت جداگانه برایش قائل نباشیم- یا اصیل بدانیم چیست؟ هیچ تمدنی نیست كه از تمدنهای دیگر استفاده نكرده باشد ولی استفاده كردن ها دو جور است. یك تمدن كه استفاده می كند مثل بعضی از طلبه هاست كه همه ی معلوماتش محفوظاتی است كه از این و آن گرفته است، ولی یك تمدن دیگر خودش مثل یك موجود زنده ای است كه از مواد موجود تغذیه می كند، ممكن است از هزار ماده تغذیه كند ولی بالاخره خودش حیات مستقل دارد و از مواد بیرونی به عنوان ماده ی غذایی استفاده می كند نه اینكه مجموع آنها را كنار هم گذاشته و اسمش شده تمدن؛ و این اختلاف در كیفیت استفاده، بستگی دارد به روح تمدنها. اگر روح تمدنی با تمدنهای دیگر تفاوت داشته باشد ماهیت جداگانه ای دارد و اگر نه، نه. در مورد روح تمدنها گفته اند مثلاً تمدن یونانی یك تمدن عقلی است یعنی بیشتر به فلسفه بستگی دارد، به هر قسمتش نگاه كنید بالاخره به فلسفه ختم می شود. تمدن اسلامی را تمدن مذهبی و معنوی می دانند. تمدن روم را تمدن هنری، و همچنین.

خلاصه اینكه یكی از عواملی كه اگر نبود جامعه ایستا می شد یعنی حركتش خیلی كند بود، استفاده از فرهنگی دیگر است. پس اگر یك ملتی در شرایط اقلیمی ای قرار بگیرد كه رابطه اش با جاهای دیگر بریده باشد خواه ناخواه آن جامعه ایستا می شود.

البته استفاده ی تمدنها از یكدیگر به یك نحو و با یك سرعت معین نیست، بعضیها خیلی سریعتر و به طور دقیقتر از تمدنهای دیگر می گیرند و بعضی كندتر و به طور ناقص و نارسا، و این به آمادگی جامعه ها مربوط می شود. در اخذ تمدن هزاران آمادگی لازم است. در بعضی تمدنها این آمادگی زیاد است و در بعضی دیگر كمتر، مثل مقایسه ای كه بین ایران و ژاپن می كنند، می گویند ایران و ژاپن همزمان قدم به مرحله ی اقتباس تمدن اروپایی گذاشتند ولی ژاپنیها خیلی سریع اقتباس كردند و ایرانیها نه.

پس یك علت ایستایی ممكن است (به قول اینها) تراوش فرهنگی نداشتن و به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 805
تعبیر دیگر مسدود بودن باشد. در باب ایران ساسانی همین خصوصیت وجود داشت و ایستایی آن جامعه مربوط به همان مسدود بودن بود و ایرانیها در دوره ی اسلام استعدادهایشان شكفت. این ملت و این نژاد كه در دوره ی اسلامی اینهمه استعداد و لیاقت از خود نشان داد، در دوره ی قبل از اسلام راستش را بخواهید یك نفر دانشمند هم نداشت، آن چند نفری هم كه اسم می برند دروغ است. شیخ اشراق هم كه از فیلسوفانی به نام «فهلویّون» نام می برد از یك كتابهای افسانه ای گرفته است و ارزش تاریخی ندارد. علت این اختلاف بین ایرانیهای قبل از اسلام و بعد از اسلام این است كه جامعه ی ایران قبل از اسلام یك جامعه ی بسته بود، یكی بسته بودن طبقات در داخل جامعه، یعنی طبقات به قول عربها مقفّل بود، موزه گرزاده باید موزه گر باشد و حق درس خواندن و دبیر شدن نداشت و جبرا باید در همان طبقه باقی بماند. نوع دوم، بستگی خارجی بود و علت آن این بود كه دین زردشت اساساً داعیه جهانی نداشت و تنها وابسته به آریا و دستگاه شاهنشاهی و این حرفها بود، این موبدها یك حصاری به دور ایران كشیده بودند، نه می گذاشتند چیزی از اینجا بیرون برود و نه چیزی از بیرون بیاید، این بود كه تراوش فرهنگی وجود نداشت. در اسلام گذشته از تشویقی كه به تعلیم و تعلم شده است، یكی از عوامل [شكوفایی استعدادها] این بود كه مرزها را درهم شكست و در اثر درهم شكستن مرزها تلاقی بین تمدنها واقع شد و در این تلاقیها بود كه ایرانیها كه بالفطره استعدادشان خوب بود توانستند استعدادشان را بروز بدهند.

پس این مطلب كه عدم تراوش فرهنگی سبب ایستایی جامعه می شود، حرف درستی است. ولی چیزهای دیگری هم ذكر كرده است راجع به ایست گرایی كه حرف خوبی هم هست. می گوید بعضی جامعه ها به این دلیل ایستا می شوند كه یك سلسله عادات و تقالید گذشته به شدت بر آنها حاكم است و یك تعصب بقا بر وضع گذشته؛ [یعنی ] گذشته فقط به دلیل گذشته بودن مقدس است. چنین وضعی برای یك جامعه خطر بزرگی است. [اساساً] دو خطر برای جامعه ممكن است پیش بیاید؛ یكی اینكه گذشته به دلیل گذشته بودن مقدس شود، و دیگر اینكه چیز نو و تازه به دلیل تازه بودنش خوب باشد و تازه بودن مساوی با خوب بودن باشد، یعنی زمان همیشه مساوی با پیشرفت است و پس رفت ندارد. معلوم است كه این وضع جامعه را به چه انحطاطهایی می كشاند؛ و همچنین اگر جامعه ای گذشته را به دلیل گذشته بودن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 806
مقدس بداند، در صورتی كه معیار «مقدس بودن» گذشته بودن نیست، بلكه این همان چیزی است كه ما آن را «تقلید» می نامیم.

عامل دیگری كه سبب ایستایی جامعه می شود این است كه طبقه ای در یك جامعه ای پیدا می شوند كه از وضع موجود سود می برند و اگر وضع موجود تغییر كند به زیان آنهاست، به سود جامعه است ولی به زیان آنهاست. اینها مبارزه می كنند و جلوی حركت جامعه را می گیرند و احیانا آن طبقه ی عوام سنت گرا را هم وسیله قرار می دهند.

این دو مطلب كه سبب توقف جامعه می شود- یعنی دلبستگی به گذشته، كه گذشته را از آن جهت كه گذشته است تقدیس می كند و قهرا نو را از آن جهت كه نو است تقبیح می كند- در قرآن به آن اشاره شده است. راجع به مطلب اول كه زیاد آمده است و تقریبا همه پیغمبران با این حرف كه «إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» [6]روبرو شده اند. با اینكه برخورد امتها با پیغمبران، مختلف بود و هر امتی با یك خصائص و فساد اخلاق مخصوص با پیغمبران روبرو شده اند، ولی یك امر مشتركی كه همه پیغمبران با آن روبرو شده اند همان اصل تقلید است. مطلب دوم كه عكس این وضع است، رم كردن از جدید است، كه این هم وجود داشته و تازه را به دلیل تازه بودن تقبیح می كردند و با هر چیز جدیدی مخالفند. بعضی این حدیث نبوی را كه راجع به احداث در دین است: «شرّ الامور محدثاتها» [7]به همه چیز تعمیم می دهند، در صورتی كه مسلّما در اینجا نظر به بدعت است، بدعت در دین. عده ای دیگر بدعت را كه یك اصطلاح مذهبی است و نكوهیده بودنش هم به علت این است كه در مورد تشریعات مذهبی است، تعمیم می دهند و به هر امر تازه ای اطلاق می كنند و می گویند: بدعت خوب است، چرا با بدعت مخالفت می كنید؟ انسان باید بدعت گزار (یعنی نوآور) باشد. دیگر فكر نمی كنند بدعت گزار در چه امری؟ امری كه از صلاحیت شخص بیرون است؟ مثلاً در دین، یا شخص غیر متخصص در غیر موارد صلاحیت خودش؟ اینها كه معقول نیست. شخص ناوارد در پزشكی اگر بخواهد در طبابت بدعت ایجاد كند هزاران نفر را خواهد كشت.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 807
در فصل 25 تحت عنوان «لزوم بازسازی» بحث می شود. در این فصل تقریبا نقش اراده ی انسان تا حدی بازگو می شود و در فصل بعد بیشتر راجع به این موضوع بحث می شود.

عمده ی بحثهای اینجا تحت عنوان دو مسأله طرح شده است، یكی تحت عنوان «جنبشهای اصلاحی» و دیگری تحت عنوان «جنبشهای انقلابی» ، همان مسأله ی معروف كه بین ماركسیستها و غیر ماركسیستها مطرح است. مقصود از «جنبشهای اصلاحی» حركتهای غیر انقلابی است كه برای ترمیم نقصهای جامعه پیدا می شود. از این جور جنبشها زیاد است. گاهی ممكن است یك نهضت ادبی پیدا بشود برای اصلاح زبان مثلاً؛ یا یك نهضت آموزشی، فرهنگی برای رفع كمبودهایی كه در جامعه در این زمینه ها احساس می شود.

«جنبش انقلابی» كه اخیرا خیلی مد شده و همه از آن دم می زنند عبارت است از یك جنبش قهرآمیز كه جهش وار انجام می گیرد و دگرگون كننده ی اجتماع است، كه همه ی نظامات موجود را زیرورو می كند و نظامات جدید به وجود می آورد، به عبارت دیگر ماهیت جدید به وجود می آورد.

بعضی معتقد به جنبشهای اصلاحی هستند و احیانا ممكن است ضرورتی هم برای جنبش انقلابی قائل نباشند؛ یعنی می گویند می شود جامعه را تدریجاً رو به تكامل برد و تدریجاً نقصهای جامعه را از بین برد. نهضت اصلاحی هم از روح اصلاح طلبی جامعه برمی خیزد.

ما معمولاً این را یك امر طبیعی و معمولی می شماریم كه یك عده مردم نیكوكار در فكر اصلاح بهداشتی یا فرهنگی و نظایر آن باشند و این را لازمه ی طبیعت خیرخواه انسان می دانیم. اما اینها كه قائل به چنین فطرتی و چنین وجدانی برای انسان نیستند و علی رغم همه ی ادعاهای انسان منشانه ای كه می كنند چنین خوشبینی ای به انسان ندارند، معتقدند كه یك راه بیشتر وجود ندارد و تحولات اجتماعی فقط از راه تضادها صورت می گیرد و تضادها هم در نهایت امر منجر به انقلاب می شود؛ و از همین جهت مخالف اصلاحات هستند، چون می گویند اصلاحات تدریجی ضد انقلاب است و انقلاب را تأخیر می اندازد، چون به منزله یك مخدّر است كه جامعه را از آن حركت تند خودش آرام می كند، زیرا از تضادها می كاهد و تا تضاد بین طبقات محروم و طبقات بهره كش زیاد نباشد انقلاب صورت نمی گیرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 808
در این كتاب هم زیركانه این مطلب بیان شده است، چون می گوید: جنبشهای اصلاحی همیشه از طرف طبقه ی حاكمه است. طبقه ی حاكمه پس از آنكه یك پیشرویهایی در قسمتهایی از جامعه می بیند و برای موقعیت خودش احساس خطر می كند جبرا چاره ای ندارد كه دست به اصلاحات بزند.

در این كه خیلی از اصلاحات كه از طرف طبقه ی حاكم صورت می گیرد واقعاً هم همین جور است و برای جلوگیری از انقلاب است، تردیدی نیست، ولی آیا همه ی اصلاحاتی كه در جامعه صورت می گیرد می توان گفت برای حفظ موقعیت طبقه ی حاكم است و هیچ حركت اصلاحی ناشی از وجدان خیرخواهانه ی انسان نیست؟ بدون شك این، حرف درستی نیست و حرف زوری است. اصلاحات وقتی صورت بگیرد و آن وضع ناهنجار از بین برود و جامعه تكامل پیدا كند، خودبه خود زمینه ی سوء استفاده ی طبقه حاكم از بین می رود. پس اینجور نیست كه اصلاحات همیشه به نفع آنها باشد. این آیه ی شریفه: «وَ كَذلِكَ نُوَلِّی بَعْضَ اَلظّالِمِینَ بَعْضاً» [8]یا آن جمله ای كه از حضرت رسول (ص) نقل شده است: «كما تكونون یولّی علیكم» [9]معنایش این است كه تا وقتی كه شما وضع خودتان را اصلاح نكرده اید آنها بر شما حاكم هستند، اگر شما وضع خودتان را اصلاح كنید خودبه خود آنها طرد می شوند و می روند، نه اینكه همیشه كار باید از بالا شروع شود، اینجور نیست. جامعه اگر از بنیاد خودش یك حركت اصلاحی را شروع كند خودبه خود وضع نامتناسبی اگر وجود داشته باشد طرد و رفع می شود. پس اینجور نیست كه حركتهای اصلاحی همیشه به نفع آنهاست.

[بعد] می گوید:

«در گذشته، مخصوصاً در جامعه های ایستای فلاحتی، جنبش اصلاحی به ندرت و با دشواری روی می داد. طبقه ی حاكم كه تثبیت امتیازات خود را در تثبیت اوضاع اجتماعی می دید، مسلّماً از هرگونه اصلاحی رویگردان بود، فقط هنگامی كه تحولاتی جبری پیش می آمد و سازگاری اجتماعی از میان می رفت و بازسازی جامعه با سیر قهقرائی میسر نمی شد، طبقه ی حاكم برای اینكه جامعه را از انفجار انقلابی باز دارد به اكراه به پاره ای تغییرات اصلاحی تن می داد. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 809

[1] . [مردی كه استخوان بینی وی فرو رفته و نوك بینی اش پهن باشد (فرهنگ معین) . ]
[2] . خوب، معلوم است، وقتی وضع مادی خوب نباشد ازدواج هم صورت نمی گیرد، برخلاف نظر حافظ كه می گوید:

در فقر و تنگدستی در عیش كوش و مستی
كاین كیمیای هستی قارون كند گدا را
[3] . [نقد و بررسی ] فصل 22 كتاب زمینه ی جامعه شناسی در اینجا پایان می پذیرد.
[4] . علق/4.
[5] . رحمن/4.
[6] . زخرف 23.
[7] . بحار الانوار، ج /77ص 115.
[8] . انعام/129.
[9] . میزان الحكمة، ج /10ص 733.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است