در
کتابخانه
بازدید : 304815تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Collapse 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بعد مسأله ی دیگری طرح می شود و آن مسأله ی طراحی و مهندسی اجتماع است كه اصلاحات بدون نقشه، بی ارزش و بی نتیجه است و هرچه كه با برنامه ریزی و طراحی صحیح مقرون باشد بهتر می تواند نتیجه بدهد. این همان برنامه ی مبارزه ی عملی با كمونیزم است كه در دنیا انجام شده و می شود. در كشورهایی كه توانستند جلوی كمونیزم را بگیرند و ثابت كردند كه هیچ چیزی وجود ندارد و اینها از نارضاییهای مردم استفاده می كنند، كوشش كردند كه یك سلسله اصلاحاتی انجام بدهند. ولو اینكه این اصلاحات را طبقه حاكمه برای منافع خودش كرده باشد به هر حال این كار شده است و جلوی كمونیزم گرفته شده است.

به هر حال دنیای امروز دنیای طرح و نقشه و برنامه ریزی است. در تعریفی كه سابقاً برای تكامل از «اسپنسر» نقل كردیم آمده بود كه تكامل به سه چیز است: تراكم و تنوع و انتظام. انتظام یعنی وحدت. یك شئ كه تكامل پیدا می كند، اولاً باید یك سلسله امور جمع شوند، بعد تنوع و تقسیم كار میان آنها پیدا بشود، بعد هم انتظامی به وجود آید یعنی بر مجموع یك نیرو حاكم باشد. هرچه جامعه متنوع تر باشد و كارها بیشتر و تخصصی تر باشد این نشانه ی تكامل بیشتر جامعه است و هر اندازه كه یك سیطره ی واحد با قدرت بیشتری همه را در اختیار داشته باشد و در جهتی كه خودش می خواهد رهبری كند، جامعه به كمال بیشتری رسیده است. این مقدار قابل انكار نیست كه هر مقدار جامعه پیشرفت می كند، به سوی تمركز پیش می رود، البته نه تمركز ماركسیستی. ما دو نوع تمركز داریم. یك نوع همان تمركزی است كه انتظام و نظام دادن باشد به فعالیتهای آزاد افراد و گروهها. نوع دیگر به معنای این است كه اساساً اراده ی اعضا و افراد و سازمانها از آنها سلب شود و به شكل ابزارهای بلااراده دربیایند و همه تصمیمها و طرحها و اراده ها از مقامات بالا باشد. تمركزی كه اینها دنبالش می روند و مدعی هستند در كشورهای سوسیالیستی هست، تمركز به معنای دوم است، یعنی به صورتی است كه برای افراد آزادی به هیچ شكل باقی نمانده است.

كشورهای سرمایه داری كه اساس كارشان بر محور آزادی است انتظام به معنای اول در آنها وجود دارد، چون در آزادی هم اگر انتظامی نباشد به هرج و مرج
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 810
كشیده می شود، لذا این كشورها بین آزادی فرد و قدرت دولت در نوسان هستند.

در هر حال در اینكه جامعه ها به سوی تمركز می روند و باید هم بروند تردیدی نیست و این آزادیها، چه در امور اقتصادی و چه غیر آن، به صورت هرج و مرج نمی تواند ادامه داشته باشد، لذا می بینیم روز به روز وزارتخانه های جدید به وجود می آید تا همه ی شؤون جامعه را تحت ضابطه و نظم درآورند.

حالا حسن نیت و حسن اجرای این برنامه ها مورد بحث نیست، ولی اصل عمل بدون تردید خوب است و ناشی از تكامل جامعه است و حاكی از این است كه جامعه ها رو به تمركز می روند ولی نه تمركزی كه در كشورهای كمونیستی هست و در حقیقت چیزی جز سلب آزادی از مردم نیست.

بعد می گوید:

«كنت دریافت كه پیش بینی آینده ی جامعه و تنظیم تكاپوی اجتماعی میسر است و ضرورت تام نیز دارد. «واژد» با مفهوم هدفجویی اجتماعی و ماركس با طرح ماتریالیسم تاریخی به همین ضرورت اشاره كرده اند. »
ماتریالیسم تاریخی اصلا به این مسأله مربوط نیست. ماتریالیسم تاریخی خودش یك جبر تاریخی را بیان می كند. ماركسیسم دچار این تناقض هست كه ماتریالیسم تاریخی با طراحی و برنامه ریزی سازگار هست یا خیر، چون اینها از یك جبر كور و كر سخن می گویند. كسان دیگر به آنها اعتراض كرده اند كه این جبر با برنامه ریزی و طراحی جور درنمی آید و به مقتضای این جبر، جامعه خودبه خود پیش می رود؛ و اینها كوشش می كنند خودشان را از این تناقض برهانند، نه اینكه ماتریالیسم تاریخی به همین ضرورت اشاره می كند.

بعد مسأله ی دیگری را طرح می كند كه از نظر ما جالب است، آن اینكه: طرحهای اصلاحی باید براساس پیش بینی ها باشد. پیش بینی معنایش این است كه ما یك خط سیری برای جامعه در نظر می گیریم، بعد جامعه را می خواهیم به سوی آن مقصد پیش ببریم، مقصدی كه هنوز وجود ندارد و از منزلگاه قبل در نظر گرفته شده است. در اینجا یك مسأله ی بسیار مهمی مطرح است و آن این است كه:

در تكامل طبیعی در شكل داروینی خودش این مسأله مطرح است كه آیا تكامل هدفدار است یا هدفدار نیست؟ آیا از همان اول كه زندگی حركت تكاملی خودش را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 811
شروع كرد، متوجه یك هدف و مقصدی بود و اصل علت غائی بر او حاكم بود و به سوی این نقطه ی معین كشیده می شده است؛ یا نه، هیچ كشش و میلی به سوی این مقصد نبوده، به طور تصادفی رسیده است به اینجا؟ اگر بگوییم به سوی هدف معین حركت می كرد، مثل این می شود كه یك شخص می خواهد برود به اصفهان، اگر فرض كنیم كه تمام راهها را طی كند، بالاخره مقصد مشخص است. یك وقت هست كه نه، چنین مقصدی در كار نیست، مجموع عوامل كه هیچكدام چنین مقصدی نداشتند سبب می شود كه سر از آنجا دربیاورد، مثل یك شخصی كه در یك ازدحام و جمعیتی گرفتار شود به طوری كه اصلا نتواند برای خودش جهت حركت انتخاب كند، فشار جمعیت او را به این سو و آن سو می كشد و بالاخره به یك طرف می برد، نه خودش قصد داشته كه به آن طرف برود و نه هیچیك از آن فشارها هدفدار بوده و او را به آن طرف می رانده است، مجموع فشارها به بردن او به آن طرف منتهی شده است.

عده ای از دانشمندان امروز- مثل لكنت دونوئی مؤلف كتاب سرنوشت انسان و نیز مؤلف كتاب حیات و هدفداری [1]- معتقدند كه تكامل هدفدار است و تكامل با بی هدفی و تصادف مطلق قابل توجیه نیست.

در مسأله ی تكامل اجتماعی هم همین سؤال پیش می آید كه جامعه كه از نقص به سوی كمال سیر می كند، آیا به سوی یك غایت در نظر گرفته شده ای پیش می رود [یا نه ] ، و این غایت را كی دارد؟ خود جامعه دارد؟ در فطرت انسانهاست؟ یك قوه ی مدبّری جامعه را به جلو می كشاند؟ قوه ی مدبّر [مجبری ] كه جبرا به جلو بكشاند مورد قبول نیست همان طور كه ما جبر كور طبیعی اینها را منكر هستیم و معتقدیم كه بر ضد اختیار و آزادی انسان است.

در اینكه انسان به طور مبهم و غریزی طالب كمال است و كوشش می كند برای كمال بیشتر، جای بحث نیست، ولی انسان در تشخیص كمال خودش خیلی اشتباه می كند. فلسفه ی بعثت و رسالت همین است، یعنی پیغمبران چون جبر در كار نیست آمده اند، و الاّ اگر جبر بود كه آمدن آنها لزومی نداشت و آنها آمده اند «لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ» نه «لیقیموا النّاس بالقسط» و نه «لیقوم النّاس به خودی خودشان بالقسط» .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 812
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْمِیزانَ لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ» [2]. پیغمبران آمده اند تا اقامه ی قسط كنند و بشر هم هیچكاره است؟ یا آمدند كاری بكنند كه بشر مقیم بالقسط باشد یعنی بشر را هدایت و راهنمایی كنند كه خودش عامل بالقسط باشد؟ اینها علاوه بر اینكه قائل به هدف كلی برای زندگی نیستند، قائل به طرح كلی هم نیستند. كسی می تواند طرح كلی بدهد كه یك خط سیری برای جامعه معین كند كه این خط سیر همیشگی باشد كه هرچه جامعه بخواهد برود در این مسیر پیش برود. چنین چیزی با منطق اینها جور درنمی آید، چون چنین چیزی را انسانها خودشان باید معین كنند و انسانها چنین دوربینی ای ندارند. از نظر اینها انسان از این منزل تا آن منزل را می تواند معین كند، به آنجا كه رسید یك مقصد از نو برای خودش معین می كند، و به منزل بعدی كه رسید از نو تعیین مقصد انجام می گیرد. از نظر اینها جامعه ی انسانی یك قافله ای است در حركت كه همین قدر می داند تا فرسخ بعدی می رود، از آن به بعد نمی داند به كجا می رود، همین قدر می داند كه «می رود» . تكامل جامعه را اگر جبری مطلق می دانستند می توانستند بگویند جبر خودش می برد. ولی اینها می خواهند منكر جبر مطلق شوند و طرحها را قبول كنند و جبر را با طرحهای اصلاحی وفق بدهند.

در آن كتاب تاریخ چیست؟ فصلی دارد كه در آن مسأله ی تكامل را مطرح كرده و در آنجا همین حرف را می زند، می گوید: بشر همین قدر می داند كه یك مقدار باید برود؛ بعد آنجا كه رفت، برگشت هم برایش ممكن نیست؛ از آنجا به منزل آن طرف تر می تواند برود. باید از اینها پرسید: شما كه مقصد نهایی را نمی دانید و به آن مقصد نزدیك هم كه رفتید دیگر نمی توانید برگردید، از كجا معلوم كه از همین جا كه رفتید اشتباه نكرده اید؟ شاید در برابرتان دره ی هولناكی باشد كه در آن سقوط بكنید؟ از نظر اینها تا آنجا كه به انسان و مصلحان اجتماعی مربوط می شود هیچ مقصد نهایی مشخص نیست، تنها یك مقصد نزدیك معلوم است و هر مقصد بعدی از مقصد قبلی كاملتر است؛ و خود این جای مناقشه است كه از كجا معلوم كه كاملتر است؟ ولی نظریه ی دینی و مذهبی مدعی است كه من آخرین منزل و آخرین مقصد را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 813
[می دانم ] ، همین چیزی كه اینها به نام «احكام دگم» می نامند و اشكال می كنند مگر می شود چیزی برای همیشه درست باشد؟ هر چیزی اعتبار موقت دارد و در زمینه ی معین درست است. اتفاقا همین چیزهایی كه اینها می گویند «دگم» ، دستورهایی است كه مدار را مشخص می كند كه از این مدار نباید بیرون رفت، مثل اینكه دو طرف جاده را علامت گذاشته و گفته است از میان این دو حد باید حركت كنی. تا بی نهایت هم علامت گذاشته است (این مطلب را در مقاله «ختم نبوّت» ذكر كرده ایم) . برنامه ریز وظیفه ی موقت را بیان می كند ولی در داخل آن محدوده؛ و این موضوع «مقتضیات زمان» كه طرح می كنند و می گویند مقتضیات زمان متغیر است، باید پرسید چه چیزی متغیر است؟ منزلها تغییر می كند ولی مسیر حركت كه تغییر نمی كند. اینها می گویند همه چیز تغییر می كند پس احكام هم باید تغییر كند. كدام احكام؟ احكامی كه به منزله ی برنامه ی محدود حركت از این منزل به آن منزل است؟ بله، اینها تغییر می كند ولی هیچ وقت دستورهای دین ناظر به این امور جزئی نیست. مثل برنامه ی پنج ساله كه برای یك كشور طرح ریزی می كنند. مسائلی كه ما به نام دین داریم برنامه ی از این منزل به آن منزل رفتن نیست، برنامه ای است كه چهارچوب حركت و مسیر كلی را مشخص و محدود می كند كه از آن حد نباید تجاوز كرد. انسان وقتی به ماهیت این دستورها پی ببرد درمی یابد كه قضیه همین طور است.

می گوید: «معمولاً هر نقشه ای دامنه و عمری محدود دارد» . راست است، آن چیزهایی كه به منزله ی نقشه هاست همین جور است. بعد می گوید: «ولی هر نقشه ی اصلاحی به نقشه ی اصلاحی دیگری می انجامد» . نقشه های اصلاحی جزئی همین جور است. «و بهبود هر یك از شؤون اجتماعی بهبود شؤون دیگری را ایجاب می كند و به این ترتیب تكامل عمومی جامعه میسر می گردد» . نه، به این ترتیب كافی نیست، لازم هست ولی كافی نیست. «به بیان دیگر هر اصلاح جزئی گامی است كه به سوی اصلاح كلی جامعه برداشته می شود» . درست است، گامی است به سوی اصلاح كلی ولی باید خط سیر اصلاح كلی مشخص شود. «و هر اصلاح كلی اصلاحات جزئی گوناگونی را پیش می آورد. بنابراین جامعه هایی كه به نقشه كشی اجتماعی می پردازند به مسافری می مانند كه به جای تعیین مقصدی دور به سوی مقصدی نزدیك می شتابد و پس از وصول به آن بی درنگ مقصد دورتری برمی گزیند و رهسپار می شود» یعنی مسافری است كه مقصد ندارد، مسافری كه همین قدر می داند كه تا یك منزل می رود و از آن به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 814
بعد هیچ نمی داند كه كجا می رود. یك وقت انسان مقصدی دارد ولی راهش را نمی داند و منزل به منزل راه را پیدا می كند و كم كم به مقصد نزدیك می شود، ولی یك وقت اساساً مقصدی ندارد و مقصد كلی معلوم نیست كجاست، در این صورت این منزلگاههای نزدیك به نزدیك از كجا [معلوم كه ] در مسیر تكامل باشد؟ بعد مسأله ی جنبشهای انقلابی پیش می آید، می گوید:

«جنبشهای انقلابی انواعی دارد، گاهی مانند جنبشهای اصلاحی بر یكی از شؤون اجتماعی ناظرند (مثلاً انقلاب ادبی) و گاهی شامل همه ی جامعه می شود. هر نوع انقلاب، خصوصاً انقلاب اجتماعی بزرگ كه همه ی جامعه را دربرمی گیرد رنگ طبقه ای دارد چنانكه انقلاب انگلیس یا فرانسه یا روسیه یا چین انقلاب طبقه ای بر ضد طبقه ای بود. همچنین شدت همه انقلابات یكسان نیست، به طوری كه انقلاب فرانسه از انقلاب انگلیس و انقلاب روسیه از هر دو شدیدتر بود. ولی چنانكه می دانیم باید بنیاد همه ی انقلابها را در زندگی اقتصادی جامعه یعنی مجموع كاركردهایی كه جامعه برای بقای خود صورت می دهد جست. پایه ی زندگی اقتصادی روابطی است كه بین گروههای انسانی با طبیعت برقرار می شود و تولید نام دارد. »
از اینجا وارد بحث تولید و وجه تولیدی و این حرفها می شود كه مربوط به بحث ما نیست.


[1] . ترجمه ی دكتر عباس شیبانی.
[2] . حدید/25.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است