در
کتابخانه
بازدید : 304763تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اما اگر مسأله را با بیان فلسفی مطرح نكنند، بلكه از راه تجربی و علمی پیش بیایند و بگویند تجربه های عینی نشان داده است كه هر چیزی كه وجود پیدا می كند بالقوه در آن، چیزی وجود دارد كه ساختمان شئ را خراب می كند، و در كنار نظریه ی شیخ كه فرسودگی و مرگها را به دلیل وجود محامل بیرونی می داند و نظریه ی مرحوم آخوند كه فرسودگی و مرگ را به دلیل رها كردن صورت ماده و نفس بدن را می داند، نظریه ی سومی ادعا كنند و بگویند تجربه ها نشان می دهد كه ساختمان عالم چنین است كه همیشه دو عامل در آن واحد در شئ هست، یكی سازنده است و دیگری مخرب، فی المثل مانند عامل سرطان است كه در درون شئ رشد می كند و رشد آن در جهت تخریب شئ است، یا مثل جوجه و تخم مرغ است كه معمولا مثال می زنند و می گویند كه جوجه در درون تخم مرغ رشد می كند و تخم مرغ را از بین می برد و بعد خودش به صورت موجود زنده در عالم باقی می ماند؛ از اینها می پرسیم آیا جوجه به خودی خود در درون تخم مرغ رشد می كند و تخم مرغ به طبیعت خودش این ضد مخرب را در درون خودش می پروراند؟ یا این رشد در اثر عامل بیرونی است؟ بدون شك به تأثیر عامل بیرونی است چون اگر به تخم مرغ از بیرون حرارت نرسد جوجه را در درون خود نخواهد پروراند و جوجه به وجود نخواهد آمد.

از این گذشته، این حرفی كه می گویند وقتی جوجه در تخم مرغ رشد كرد، دیگر وضع موجود برای آن مناسب نیست، لذا نوك می زند و پوست را می شكند و بیرون می آید، آیا كلیت دارد و در همه چیز همین طور است؟ آیا رشد نطفه در رحم و رشد گیاهها به همین نحو است كه به یك مرحله ای می رسد كه وضع موجود برایش مناسب نیست و می زند و می شكند و بیرون می آید؟ یا نه، رشد آنها به طور مداوم و منظم صورت می گیرد؟ بدون تردید شق دوم صحیح است و یك حركت مداوم و منظم است نه انقلاب، و بر فرض اینكه قبول كنیم همه چیز تخم مرغ وار رشد می كنند و به وجود می آیند، باز جای این سؤال باقی است كه آیا در این موارد تضاد علت حركت شده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 863
است یا حركت علت تضاد؟ خود این آقایان هم قبول دارند كه شئ ضد خودش را بالقوه دارد، و این ضد باید رشد كند تا شئ (تز) را از بین ببرد، پس خود این تضاد درونی معلول یك حركت عمومی است، نه اینكه تضاد حركت را ایجاد كند. ولو اینكه خود این تضاد هم منشأ یك تغییر و حركتی بشود ما نمی توانیم تضاد را در كل عالم، اصل بگیریم و بعد بگوییم این تضاد است [كه ] حركت را در عالم ایجاد می كند.

اگر هگل این حرف را می زد، برای این بود كه معقول و محسوس را یك چیز می دید و در انتزاع ذهنی خودش اشتباه كرده بود و می گفت: هستی هست، ولی هستی مطلق عین نیستی است، پس نیستی از هستی انتزاع می شود. بعد می گفت: در عالم عین هم نیستیها از هستیها انتزاع می شوند.

هگل حرفی می زد كه از ریشه خراب بود، ولی با پذیرفتن آن مبنای نادرست می توانست چنین چیزهایی بر آن بنا كند و این گونه سخنهای نامربوط بهم ببافد و بگوید در عالم عین نیز مانند عالم ذهن حركت از تضاد انتزاع می شود نه تضاد از حركت. می گفت: شدن از تضاد انتزاع می شود. می گفت اولین مقوله ای كه ذهن آن را وضع می كند مقوله ی هستی است، در مرحله ی بعد ذهن می بیند كه هستی مطلق وجود ندارد، لذا حكم می كند كه هستی نیست (و از همینجا روشن می شود كه هگل اصالة الماهیتی فكر می كرده است و اینكه بعضیها می گویند هگل هم اصالت وجودی فكر می كرده اشتباه است) ، پس نیستی عارض هستی شده و نیستی از هستی انتزاع می شود. بعد می گوید: همین قدر كه نیستی در هستی وارد شد هستی شد نیستی، پس هستی در عین اینكه هستی است نیستی است، و از اینجا ذهن مقوله ی «شدن» را انتزاع می كند، پس حركت منتزع از هستی و نیستی است، و لذا درست است كه گفته شود هستی و نیستی وقتی در یكدیگر فرو می روند حركت انتزاع می شود. بنابراین اگر آن انتزاعات ذهنی او درست می بود «شدن» معلول تضاد بود ولی اینها كه این حرف را قبول ندارند (و اساسا هم درست نیست) ، پس چطور می توانند بگویند حركت ناشی از تضاد است؟ اینها كه تضاد را و همچنین حركت را یك امر عینی می گیرند، چطور می توانند حركت را معلول تضادها بدانند و بعلاوه خود تضادها چگونه توجیه می شوند؟ وقتی در عالم جز حركت چیزی وجود ندارد، خود ناشی شدن ضدی از ضدی و رشد كردن ضد در آن، همه تحت قانون حركت خواهد بود، پس بنابر قول اینها حركت باید بر تضاد تقدم داشته باشد نه تضاد بر حركت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 864
*
حكمای ما در عین اینكه اجتماع نقیضین و اجتماع ضدین را محال می دانند، در بعضی موارد مسائلی را به شكلی طرح كرده اند كه گویی در آنجا اجتماع نقیضین یا ضدین را جایز دانسته اند، كه موارد آن را در درسهای پیش ذكر كردیم و گفتیم آنچه كه در این موارد گفته اند با حرفهای دیگرشان مخالف نیست، توضیح دادیم كه تعبیر را در آن موارد با چه عنایتی گفته اند.

مطلب دیگر اینكه قبل از هگل هم بعضی قائل به این بودند كه وضع كار عالم براساس این است كه هر شئ ضد خودش را به وجود می آورد و بعد این دو وضع با هم تركیب می شوند و وضع عالیتری را به وجود می آورند، ولی آنها اسم این را دیالكتیك نگذاشته بودند.

ولی هگل آمد همین مثلث را گرفت و آن را به گونه ای دیگر تفسیر كرد. تفسیر دیگران به همین نحو ساده بود كه جریان طبیعت به این نحو است كه هر وضعی وضع مقابل خود را به وجود می آورد، مثل نوعی قانون عمل و عكس العمل، بعد از جدال و تنازع میان ایندو، وضع ثالثی به وجود می آید. این را دیگران گفته بودند ولی نه آن را دیالكتیك می نامیدند و نه به عنوان جمع ضدین و جمع نقیضین تلقی كرده بودند. هگل برای اولین بار تفسیر جدیدی برای این وضع كرد و گفت این همان تناقض است و هر چیزی بالضروره در بطن خودش وضع مقابل خودش را دارد، انكار خودش و نفی خودش را بالقوه دارد.

البته از هگل نمی توان پرسید كه بالقوه دارد یا بالفعل؟ این سؤال به پیروان مادی او متوجه است؛ چون هگل برای اولین بار این مسأله را طرح كرد كه فلسفه برای توضیح جهان است نه تعلیل آن، زیرا با تعلیل نمی توان جهان را توضیح داد، و تقریبا می خواست بگوید همه تعلیلها را انسان از بیرون به دست می آورد و این تعلیلهای بیرونی برای انسان قانع كننده نیست؛ مثلا با تجربه به دست می آورد كه آب در درجه ی زیر صفر منجمد می شود، ولی این مقدار برای توضیح این پدیده كافی نیست، زیرا این سؤال باقی می ماند كه چرا در این شرایط منجمد می شود و مثلا بخار نمی شود؟ و همچنین اگر در سلسله ی علل و معلولات به علة العلل و علت نخستین برسیم باز این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 865
سؤال كه چرا علت نخستین علت نخستین شده است مطرح است، چون علت نخستین نمی تواند خودش را توضیح دهد.

ولی مسائلی ما داریم كه منطقا برای انسان حل می شوند و عقل درك می كند كه باید چنین باشد و نمی تواند چنین نباشد چون عقل به جریان واقعی آن پدیده رسیده است زیرا عقل عین واقعیت است و از واقعیت جدا نیست. هگل برای این گونه مسائل به ضرورتهای منطقی مثال می زند. مثلا اگر این، خط است و هر خطی كمیت است پس این كمیت است. این ضرورت عقلی است یعنی با فرض اینكه این، خط باشد و هر خطی كمیت باشد، بالضروره باید این، كمیت باشد و این، دلیل است نه علت؛ و فرق دلیل و علت این است كه نتیجه از شكم دلیل بیرون می آید؛ وقتی ما دلیل را تحلیل كنیم و بشكافیم، نتیجه از درون آن بیرون می آید و عقل در این گونه موارد خلاف آن را محال می داند. هگل حرفش این بود كه اشتباه است كه ما جریان طبیعت را جریان علت و معلولی بدانیم، بلكه جریان عالم جریان دلیل و مدلولی است؛ و از اینجا بود كه قائل به تطابق و عینیت ذهن و خارج بود [1].

پس، از نظر هگل آنتی تز از تز و وضع مقابل از وضع [اصلی ] استنتاج می شود و وضع اولی دلیل است برای وضع ثانوی. بنابراین، این حرف برای هگل معنی ندارد كه آیا وضع مقابل بالقوه موجود است یا بالفعل؟ او فقط روی ذهن كار می كند و فلسفه ی خودش را هم عالیترین فلسفه ها می داند كه كل وجود را می تواند توجیه كند.


[1] . سؤال: خطاها را او چگونه توجیه می كند؟ جواب: او می گوید عقل هیچ وقت خطا نمی كند، تمام خطاها را همان جریان دیالكتیك می داند و همان مسأله نسبی بودن حقیقت در اینجا پیش می آید. لذا از نظر او تمام فلسفه ها درست بوده و تكامل فلسفه ها نمودار تكامل عالم هستی محسوب می شود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است