در
کتابخانه
بازدید : 304770تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Collapse 5 تكامل 5 تكامل
Expand 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حالا برویم دنبال بحث تكامل. اساساً تكامل چیست و تعریف آن چگونه است؟ در تعریف تكامل خیلی حرفها زده اند. تكامل از ماده كمال است و كمال (به اعتبار قدما) یك مفهوم مشكّك است و اگر تشكیك در عالم وجود نداشته باشد كه یك حقیقت با حقیقت دیگر مابه الاشتراك شان عین مابه الامتیاز باشد، كمال و نقص معنی ندارد و شدت و ضعف معنی ندارد. كمال و نقص، شدت و ضعف، این خصوصیت را دارند كه نسبتشان با یكدیگر به این نحو است كه مابه الاشتراك شان عین مابه الامتیاز است. تكامل در جایی صادق است كه یك امر مشترك در كار باشد، یعنی میان ناقص و كامل باید یك امر مشترك وجود داشته باشد، و در عین حال مابه الامتیاز هم باید در كار باشد كه از سنخ مابه الاشتراك باشد و الا اگر مابه الاشتراك باشد ولی مابه الامتیاز از سنخ مابه الاشتراك نباشد، این، تكامل نیست، زیاده هست ولی تكامل نیست. مثلاً اگر دو نفر باشند یكی تنها پرتقال داشته باشد و دیگری پرتقال و سیب، در اینجا تكامل در آنچه كه دارند نیست، بله تكامل در اصل داشتن یا میوه داشتن [هست ] كه باز هم به مابه الاشتراك برمی گردد. تكامل این است كه یك شئ یك مرتبه از واقعیتی را داشته باشد، بعد در مرحله ی بعد همان واقعیت را در درجه ی بالاتر داشته باشد.

اینها تكامل را به شكلهای دیگری تعریف كرده اند كه این تعریفها در عین اینكه درست است ولی تعریف حقیقی از واقعیت خود تكامل [نیست ] ، یعنی بیشتر تكامل را به چیزهایی تعریف می كنند كه از نظر ما اینها آثار تكامل است نه خود تكامل.

مثلاً می گویند تكامل عبارت است از باز شدن، شكفته شدن، گسترده شدن، توسعه پیدا كردن و كارآیی بیشتر پیدا كردن یك شئ. مثلاً نطفه كه ابتدا حالت بستگی دارد، بعد كه تكامل پیدا می كند باز و شكفته می شود.

گاهی می گویند تكامل عبارت است از پیچیده تر شدن روابط؛ یعنی یك شئ كه دارای اجزاء و ابعاضی است، قهراً میان اجزاء و ابعاضش روابط باید باشد، این روابط در ابتدا ممكن است روابط ساده ای باشد، ولی وقتی كه حالت پیچیده تر پیدا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 776
كرد این شئ تكامل پیدا كرده است. مثلاً دستگاههای صنعتی كه در ابتدا بین اجزاء و ابعاض آنها روابط ساده ای وجود دارد، بعد هرچه كه تكامل پیدا می كنند روابطشان پیچیده تر می شود.

اسپنسر كه از فلاسفه ی معتقد به تكامل است و معاصر با داروین هم بوده (منتها داروین تنها در مسائل زیست شناسی مطالعه كرده ولی اسپنسر فلسفه اش فلسفه ی تكامل است در همه ی عالم هستی) گفته است تكامل از چند چیز پیدا می شود، یكی تراكم، دیگر تنوع و سوم انتظام؛ یعنی اولاً تا اجتماع چند چیز نباشد تكامل معنی ندارد. شئ تنها را اگر در نظر بگیریم تكامل در آن معنی ندارد، چند چیز باید جمع بشوند تا ماده ی اصلی تكامل فراهم شود. ولی صرف قرار گرفتن چند چیز در كنار یكدیگر برای تكامل كافی نیست، شرط دومش تنوع و تقسیم كار است. مثلاً یك عده بیست نفری یك جایی جمع بشوند، صرف این جمع شدن تكامل نیست، اما وقتی كار آنها را تقسیم كردیم و از آنها یك واحدی به وجود آوردیم، مثلاً یكی را رئیس و دیگری را معاون و. . . قرار دادیم و تنوع در میان آنها به وجود آوردیم، یك پایه ی دیگر از پایه های تكامل به وجود می آید. پس در واقع تنوع به نوعی اختلاف برمی گردد. پس در تكامل، یك شرط، اختلاف خاصی است میان اعضاء و اجزاء.

شرط سوم انتظام است؛ یعنی اختلاف كه كثرت و تكثر است اگر به نوعی وحدت برنگردد تكامل نیست. مثلاً همان بیست نفر فرض شده، اگر هر كدام را پی كاری بفرستیم كه ارتباطی با كار بقیه ی افراد نداشته باشد و وحدتی میان اینها نباشد تكامل نیست. پس بعد از آنكه اختلاف و تكثر صورت می گیرد، اگر نظام واحد بر آنها حكمفرما شد، آنوقت تكامل است.

حالا اگر ما می گوییم فلان موجود مثلاً انسان تكامل پیدا كرده است، معنایش این است كه اولاً اعضا و اجزای زیادتری مثلاً سلولهای زیادتری در وجود او شركت كرده اند، و ثانیاً تقسیم خیلی دقیقتری میان آنها هست. در اعضا و اجزای بدن انسان تقسیم كار بسیار دقیق و گسترده ای وجود دارد. این معنای تنوع و تقسیم كار است.

ولی در عین حال این تنوع به كثرت منتهی نشده است و تمام اینها یك ارتباط بسیار دقیق و منظمی با یكدیگر دارند و یك هماهنگی كامل بین آنها وجود دارد كه همان انتظام است. اینها كه تكامل را از جنبه ی مادی و حسی بررسی می كنند، در باب تكامل بیش از این قائل نیستند كه تراكمی و تنوعی و انتظامی در كار باشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 777
در كتاب مابعد الطبیعه پل فولكیه، ترجمه ی دكتر مهدوی، تعریف تكامل از نظر اسپنسر چنین آمده است:

«تطور عبارت است از تغیری كه بدان مجموعه ای از امور متجانس به نامتجانس، یا اموری كه عدم تجانس آنها كمتر است به اموری كه عدم تجانس آنها بیشتر است تبدیل پیدا كند [1].

حصول و وقوع این تطور نیز خود تابع دو مرحله است؛ یكی مرحله ی فرق یا تفصیل، و دیگر مرحله ی جمع یا اجمال [2]. مثلاً پروتوپلاسم نامتفرق- یعنی متجانس- كه اجزای آن با هم پیوستگی ندارد، به حیوان پستاندار كه از اعضای متعددی با تعقد و اندماج زیاد (فرق و تفصیل) تقوّم پیدا كرده است و این اعضا با هم سخت پیوستگی دارند (جمع و اجمال) تطور حاصل می كند. »
در این كتاب سه مرحله ی ذكر شده را در دو مرحله بیان كرده است. مرحله ی اول را كه تراكم بود «تجانس» می نامد و دو مرحله ی دیگر (تنوع و انتظام) را مرحله ی «عدم تجانس» نام گذاشته است و این مرحله را باز به دو مرحله ی فرق و مرحله ی جمع تقسیم كرده است.

سپس به تكامل جامعه اشاره می كند و می گوید:

«همچنین یك جامعه را «تطور یافته» وقتی گوییم كه اعضای این جامعه بالنسبه به اعضای یك جامعه ی ابتدائی در همان حال كه دارای فرق بیشتر از یكدیگر (به واسطه تقسیم كار مثلاً) هستند پیوستگی بیشتر هم با یكدیگر دارند. »
در تطور اجتماع، از جمله خصوصیات این است كه چون لازمه ی تكامل عدم تجانس است، هر اندازه تكامل جامعه بیشتر بشود عدم تجانس آن بیشتر می شود و این خودش یك مسأله ی مهم جامعه شناسی هم هست. در جامعه های ابتدائی افراد با یكدیگر متجانس ترند و شباهتهای روحی و اخلاقی و نظایر آن بین افراد آن بیشتر است. لازمه ی تكامل جامعه این است كه افراد بیشتر از یكدیگر جدا بشوند، و یكی از علل «از خود بیگانگی» كه امروزه زیاد از آن سخن می رود همین تطور جامعه است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 778
زیرا جامعه هرچه بیشتر تكامل پیدا می كند تقسیم كار بیشتر می شود، و هرچه تقسیم كار بیشتر می شود تخصص بیشتر می شود، و هرچه تخصص بیشتر بشود وجه اشتراك كارها از بین می رود. از طرف دیگر، مطلبی هست كه در بحث «پراكسیس» مطرح كردیم و آن اینكه: كار سازنده ی انسان است، و این حقیقتی است كه ما هم به نحوی قبول داریم، یعنی كار و نوع آن تأثیر دارد بر ساختن انسان كه انسان چگونه باشد؛ و چون كارها و تنوع آنها و تباینشان فوق العاده زیاد است، نتیجه این می شود كه انسانها هم تباین فكری و روحی شان زیاد می شود و اصلا هیچكدام از عالم یكدیگر خبر ندارند و هر كدام غرق در عالم خودشان هستند، در نتیجه این یك نوع انسان می شود و آن نوعی دیگر؛ و این خودش یك بدبختی است برای بشر كه در اثر تكامل جامعه گریبانگیرش شده است و چنانچه جنبه های مشتركی برای انسان به وجود نیاورند كه این تفرق و تلاشی را جبران كند، اساساً جامعه انسانی تهدید می شود چون تكامل جامعه، افراد را از نظر روحی در وضعی قرار می دهد كه كأنّه به انواع متعددی تبدیل شده اند و اختلاف یك انسان با انسان دیگر در حد اختلاف نوعی از حیوان با نوع دیگر خواهد شد و لذا می گویند باید كاری كرد كه انسان برگردد به حالت اولی، و اصل این نظریه از روسو است، او می گوید: «جامعه، بشر را فاسد كرده و بشر اگر بخواهد به حقیقت خودش بازگردد، هرچه بیشتر باید به طبیعت و حالت اولی بازگردد» و هنوز هم حرف او به شكلهای مختلفی مطرح است.

پس تكامل جامعه هرچه بیشتر بشود، فرد از واقعیت خودش سقوط می كند. به تعبیر دیگر، همه ی افراد انسان از استعدادهای مشابهی برخوردارند، در اثر تطور جامعه، یعنی پیچیده تر شدن و متنوع تر شدن روابط و تقسیم كارها و به وجود آمدن تخصصها [انسانها تباین فكری پیدا می كنند] .

در مورد تكامل علوم هم همین مطلب صادق است و تكامل علوم همان طور كه سبب پیشرفت علوم شده است، سبب بدبختی آنها نیز شده است. علوم از یكدیگر بی خبر شده اند و چون از یكدیگر بی خبر شده اند و اصل واحدی بر آنها حكومت نمی كند، اشتباهات و خلط مبحث های زیادی به وجود آمده است. در قدیم شخصی مثل بوعلی سینا بر علوم زمان خودش احاطه داشت، طبش از فلسفه اش باخبر بود و فلسفه اش از طبش، هر دوی اینها از ادبیاتش و همه ی اینها از منطقش و ریاضیاتش، در نتیجه میان علومش یك هماهنگی كاملی وجود داشت و انسان در هر علمی اثر علوم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 779
دیگرش را می دید؛ ولی بعد كه تقسیم كار به وجود آمد نه تنها بوعلی سینا برای همه ی علوم كافی نیست، برای طب تنها هم كافی نیست و مثل بوعلی سینایی مثلاً تنها در چشم پزشكی باید كار كند و در نتیجه هر دانشمندی از رشته های دیگر بی خبر می ماند و این بی خبری ها انتظام علوم را بكلی بهم زده است و لهذا هر كدام در اثر بی خبری علم دیگری را قبول ندارند(الناس اعداء ما جهلوا)و از اینجا- كه مواجه با مشكل شده اند- به فكر افتاده اند كه فلسفه ای برای علوم به وجود بیاورند كه بتواند علوم را با یكدیگر پیوند بدهد و رابطه ی میان آنها را مشخص نماید. فلسفه ی علوم، الآن خودش علمی شده است در دنیا و بعضی از دانشمندان رشته ی تخصصی شان فلسفه ی علوم است. خود فلسفه ی علوم هیچ علم خاصی نیست و حتی فلسفه ی اصطلاحی هم نیست، فقط كوشش می كند روابط میان علوم را به دست آورد و وحدتی میان آنها برقرار كند [3].

این تكاملی كه اینها می گویند جامعه بشری پیدا كرده است، در سه مورد قابل تصور است:

یكی تكامل در ابزار، كه این مطلب مسلّم است و جای شك نیست كه ابزار تكامل پیدا كرده.

دیگر تكامل به معنای اسپنسری، یعنی جامعه در روابط تكامل پیدا كرده و از نظر تنوع و تقسیم كار متكامل شده است. تكامل به این معنی هم غیر قابل انكار است. مثلاً جامعه ی ده قرن قبل ایران را یك شخصی مثل نظام الملك می توانست به تنهایی اداره كند ولی امروزه صدتا خواجه نظام الملك هم كم است، چون تنوع و تقسیم كار امروز قابل مقایسه با آن زمان نیست.

ولی مسأله ی دیگر (و مهمتر) مسأله ی معنوی است، كه آیا انسان همچنانكه از نظر ابزار و تشكیلات تكامل پیدا كرده است، از نظر معنوی هم تكامل پیدا كرده است؟ جنبه ی معنوی باز به دو قسمت تقسیم می شود: معنوی به معنای «علمی» یعنی علم و اطلاع و آگاهی و مانند آن. تكامل در این قسمت هم قابل انكار نیست. قسم دوم،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 780
معنوی به معنای انسانی، یا به قول اینها ارزشهای انسانی و ارزشهای اخلاقی. آیا جامعه به همان نسبت كه در آن دو سه قسمت تكامل پیدا كرده، در ارزشهای انسانی هم پیش رفته است؟ به آن نسبت كه بدون شك پیش نرفته و احدی هم ادعا نكرده و حتی اگر كسی بگوید «پیش كه نرفته سهل است، در این قسمتها عقب هم افتاده» به نظر ما حرف دور از حقیقت نگفته است.


[1] . منظور از «تجانس» همان تراكم اولیه و منظور از «عدم تجانس» اختلاف و تكثر است.
[2] . اینها همان اصطلاحات فلسفی و عرفانی خود ماست كه در اینجا به كار گرفته شده است.
[3] . اشكال: معلوم نیست این، نقص باشد بلكه ممكن است بهتر باشد.

جواب: برای كی بهتر است، برای فرد یا جامعه؟ برای فرد كه بدون تردید بهتر نیست. این چه بهتری است برای فرد كه مثلاً در چشم پزشكی علامه ی دهر باشد ولی نداند كه مثلاً ادبیات خوردنی است یا پوشیدنی. بله برای جامعه وجود افراد متخصص بهتر است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است