در
کتابخانه
بازدید : 304736تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
فولكیه، زنون الیائی را اولین كسی می شمارد كه این كلمه را در اصطلاح خودش به كار برده است. بعد از او هم دیگران به كار بردند تا به سقراط و افلاطون رسید كه ایندو باز هریك اصطلاح خاصی در این كلمه داشتند. دیالكتیك سقراط و افلاطون مربوط به فن گفتگوست و از انسان و فكر انسان تجاوز نمی كند و می شود گفت كه بخشی از منطق است [1].

وی می گوید افلاطون این كلمه را به كار برد و یك مفهوم خاص فلسفی به آن داد و روش خاص خود را به این نام نامید. البته درست معلوم نیست كه این روش خاص تا چه حدش از خود افلاطون و تا چه حدش از سقراط است، زیرا افلاطون كتابش را تماماً از زبان سقراط نوشته است، همه آن به صورت محاوره بین افراد مختلف است كه آنها را فرض كرده است كه فلان چنین گفته و فلان چنان، و مطالبی را كه به نظرش حق و صواب بوده از قول سقراط نقل كرده و ممكن است مقداری از این افكار، افكار خودش بوده كه از سقراط نقل كرده است، لهذا معمولاً بین نظر افلاطون و سقراط اشتباه می شود.

در مورد اینكه افلاطون چگونه فكر می كرده و آیا واقعاً اشراقی بوده- چنانكه علمای ما تصور می كنند- تردید زیاد است. علمای ما به خود افلاطون نسبت می دهند كه به اشراق و عرفان و ریاضت و این گونه مسائل معتقد بوده و روش اشراقی را روش افلاطونی تلقی می كنند. شیخ اشراق هم در روش خاص خودش از خیلی ها نام می برد، از یونانیها و دیگران، ولی كسی را كه در این جهت امام فلاسفه می داند افلاطون است. ولی این مطلب محل تردید است و در جزوه ی كلیات علوم اسلامی(بخش فلسفه) این تردید و شك را منعكس كرده ام. البته جزم هم نمی شود پیدا كرد ولی جای شك و تردید است و ثابت هم نیست كه افلاطون نظریه اشراقی به آن معنای عرفانی ما داشته است كه باید از راه تهذیب نفس حقایق را كشف كرد. قدر مسلّم این است كه به عشق و زیبایی معتقد بوده ولی معلوم نیست آن عشقی كه او می گفته همان عشق الهی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 832
است.

مخصوصاً كتابهای ما از نظر تاریخی خیلی درهم و برهم است. مثلاً در كتابهای ما اشراقیون و رواقیون یك معنی می دهد. حاجی در منظومه در باب «هیولی» می گوید: «فالرواقی اعتقد» و منظورش اشراقیون است، در صورتی كه رواقیون گروهی بودند قبل از سقراط و در رأسشان هم شخصی بود به نام زنون رواقی و در «تاریخ فلسفه ی» امروز اساساً او را ماتریالیست می دانند. راسل و امثال او وی را ماتریالیست می دانند. پیروان افلاطون را آكادمی ها می دانند و اینها اساساً مخالف آنها بودند. ولی می گویند رواقیها در نهایت امر گرایش افلاطونی پیدا كردند، اما بالاخره رواقی غیر از افلاطونی است. در فلسفه ی افلاطون مسأله ی مثل یك امر مسلّمی است در صورتی كه رواقیون مخالف این رأی هستند. در اواخر، اینها گرایشی به نظریه افلاطون پیدا كردند. یك امپراطور هم داشتند به نام «اورلیوس» كه مقارن حضرت مسیح بود و غیر از مأمون، پادشاه فیلسوف دیگری سراغ نداریم.

در ملل و نحل شهرستانی، افلاطون را به عنوان مشّائی یاد می كند و در وجه تسمیه «مشّائی» نسبتی را كه به ارسطو می دهند به افلاطون می دهد كه در حال قدم زدن تعلیم می داد. خلاصه اینكه نسبتهایی كه در كتابهای ما می دهند، معلوم نیست كه با واقع مطلب انطباق داشته باشد. در خود كتابهای افلاطون كه من مطالعه كردم و همچنین تاریخ فلسفه هومن هیچ اثری از این فكر اشراقی در او نیست، ولی در تاریخ فلسفه نویس ها تنها راسل است كه افلاطون را مثل مسلمین اشراقی معرفی می كند. بله، فیثاغورس یك روش عرفانی داشته و مسافرتهای زیادی هم به مشرق زمین كرده و مركز اشراق هم مشرق زمین بوده و می گویند او عقاید اشراقی را از مشرق گرفته، و همین مطلب ظاهراً باعث تصور اشراقی بودن افلاطون شده، چون افلاطون خیلی مطالب از فیثاغورس گرفته. ولی خوب، این تنها باعث حدسی می شود و الاّ از این راه اطمینان نمی شود پیدا كرد، چون در كتابهای افلاطون مثلاً جمهوریت اثری از این فكر نیست.

پس از افلاطون، ارسطو هم این كلمه را به كار برد و در منطق خودش كه سه تا از صناعات خمس [یعنی برهان، جدل و سفسطه ] را نام می برد [2]میان برهان و جدل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 833
تفكیك كرده و از جدل (به همان معنایی كه می شناسیم) به نام دیالكتیك یاد كرده است. لذا ارسطو اصطلاح دیالكتیك را از معنای خاصی كه سقراط و افلاطون وضع كرده بودند- و آن را راهی برای رسیدن به حقیقت می دانستند- بیرون برد و به معنای «قیاسی كه مواد آن ارزش یقینی ندارد و هدف از آن غلبه بر خصم است» به كار برد.

مسلمین هم دیالكتیك را به «جدل» ترجمه كردند و تنها در فهرست ابن الندیم در یك جا كلمه ی دیالكتیك ذكر شده است. در آنجا در احوالات ابوالعباس احمد بن الطیب سرخسی می گوید: «و له كتاب فی الدیالكتیك» ؛ و ما در غیر فهرست ابن الندیم و حتی كتابهای بعد، این كلمه را حتی به صورت معرّبش هم ندیده ایم و همه جا كلمه ی «جدل» به كار رفته است.

پس از ارسطو در قرون وسطی این كلمه بسیار معمول بوده، ولی در هر دوره ای یك معنای مخصوص به خود داشته است و لذا وقتی این كلمه را به كار می بریم باید دقیقا مشخص كنیم كه كدام معنای آن را اراده می كنیم.

فولكیه می گوید تمام معانی مختلفی كه كلمه ی دیالكتیك در همه ی این ادوار پیدا كردند در یك جهت و یك اصل مشترك بودند، یعنی یك معنای واحد در این معانی مختلف مفروغ عنه بود و آن «امتناع اجتماع نقیضین» است. در همه ی این ادوار، دیالكتیك به چیزی كه شبیه منطق بوده اطلاق می شده است، منتها بعضی به آنچه كه ما فعلا «جدل» می نامیم «دیالكتیك» اطلاق می كردند [و بعضی به معانی دیگر به كار می بردند] ، ولی در جدل هم باز امتناع اجتماع نقیضین پذیرفته شده و مفروض است. بالاخره اصطلاح دیالكتیك نزد همه به چیزی از قبیل منطق گفته می شده نه اشیاء و ابزار خارجی.

اما از زمان هگل به بعد این كلمه یك مفهوم جدید پیدا كرد كه با تمام مفاهیم گذشته اش تفاوت دارد و آن مفهوم جدید این است كه تناقض را وارد مفهوم دیالكتیك كرد. احتمالا هراكلیت هم تناقض را وارد دیالكتیك كرده بود؛ البته لفظ دیالكتیك را به كار نبرده بود ولی اصل فكر را داشت.

وجه مشترك دیالكتیك هگل با دیالكتیك سقراط این است كه در اصطلاح سقراط دیالكتیك عبارت بود از آمدن یك فكر- در مقام استدلال- به جنگ فكر دیگر و پیدایش یك فكر جدید در سطح بالاتر، و هگل آمد این جنگ را تعمیم داد، نه به صورت یك امر دستوری و اختیاری كه انسان در مقام فكر كردن به كار می برد، بلكه به صورت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 834
یك ضرورت و به صورت یك اصل عام و كلی در همه هستی كه ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این قانون در عالم جریان دارد و جریان عالم به این نحو است كه یك شئ ضد خودش را برمی انگیزد و بعد، از جدال میان این شئ و ضد خودش شیئی در مرتبه ی كاملتر پیدا می شود و به این ترتیب تكامل در عالم تحقق پیدا می كند، چه در ذهن انسان و چه در خارج.

[اكنون به بررسی مفهوم «دیالكتیك» در دوره ی جدید براساس كتاب پل فولكیه می پردازیم ] .


[1] . برای آشنایی با دیالكتیك سقراط و افلاطون به كتاب كلیات فلسفه ترجمه ی سید جلال الدین مجتبوی مراجعه شود.
[2] . زیرا خطابه و شعر را بعد اضافه كردند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است