در
کتابخانه
بازدید : 304761تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ما همیشه بین ذهن و خارج در تصورات تطابق قائل هستیم، كه مسأله وجود ذهنی است، ولی در مقام تصدیقات عمل ذهن را متطابق با عمل خارج نمی دانیم (البته این محاسبه در كلمات حكمای ما نشده است و باید بشود ولی بالاخره معلوم است كه قائل به تطابق نیستند) و هیچ وقت یك حكیم اسلامی نمی گوید كه عین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 866
عملیات صغری و كبری و نتیجه كه در ذهن تشكیل می شود، در خارج وجود دارد، بلكه می گویند مقام ثبوت یك مقام است و مقام اثبات مقام دیگر، و این دو مقام احیانا متطابق است (آنجا كه از علت به معلول پی می بریم) و احیانا جریان مقام اثبات و مقام ثبوت معكوس است (وقتی كه در مقام اثبات آن شیئی علت است كه در مقام ثبوت معلول است) .

پس هگل كه می گفت هر وضعی وضع مقابل خودش را به وجود می آورد، یعنی استنتاج می شود و از نتیجه شدن وضع دوم از وضع اصلی، وضع سوم به وجود می آید و تركیب عقلی می شود، و تمام این جریان عقلی الگوی خارج است و اولین مقوله را مقوله ی هستی می دانست و می گفت «هستی محض» نیست و فورا می گفت كه از هستی نیستی استنتاج می شود (مثل هر اصالة الماهیتی كه وجود را امر اعتباری می داند و هستی نامتعین را مساوی با نیستی می داند) و نیستی در درون هستی راه می یابد، پس عقل اول هستی را تصور می كند كه وضع اصلی و تز است، بعد وضع مقابل یعنی نیستی در برابرش پیدا می شود و در اثر پیدا شدن وضع مقابل در برابر هستی و تركیب شدن آندو «شدن» به وجود می آید كه همان حركت و صیرورت است؛ از نظر او در «شدن» هستی و نیستی كه نقیض هم هستند در یكدیگر حل شده اند.

به این شكل، هگل آمد تناقض را در مفهوم دیالكتیك وارد كرد و گفت دیالكتیك عبارت است از جمع شدن نقیضها و حل شدن و تركیب آنها با یكدیگر، و گفت دو نقیض تا تركیب نشده اند با هم نقیضند ولی در مرحله ی بالاتر نقیضها با هم آشتی می كنند، كه البته از نظر ما روشن است متضادهایی كه با هم تركیب می شوند و با هم آشتی می كنند، متضادین باب تقابل نیستند بلكه متضادین باب شرور هستند و هگل اینها را با هم خلط می كند.

بنابراین، كاری كه هگل كرده است، این نیست كه تضاد را در استدلالها وارد كرده باشد تا سبب پیشرفت استدلال شود، بلكه كار هگل این است كه اولاً دیالكتیك سقراط را قانون طبیعت دانست نه فقط قانون استدلال كه به ذهن و فكر مربوط می شود؛ ثانیاً دیالكتیك را به جنگ نقیضها و جمع آنها در مركب و آشتی آنها تفسیر كرد، كه احدی قبل از او این حرف را نزده بود. ولی به هر حال آنچه كه در میان متأخرین از فلاسفه اروپا مختص به هگل است این است كه او هر سنتزی را واقعاً سازش نقیضها می داند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 867
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است