در
کتابخانه
بازدید : 304794تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مطلب دیگری هم در اینجا هست كه باید ذكر شود و با ذكر آن بحث تضاد به پایان می رسد و آن اینكه:

تضاد به معنای دیگر را دیگران (غیر ماركسیستها) و ما قبول داریم، عالم ما عالم تضادها و اختلافهاست؛ مسأله تضادها و اختلافها و جنگ و ستیزها از مهمترین مسائلی بوده كه از قدیم الایام فكر بشر را متوجه خود ساخته است.

در این زمینه به طور كلی سه نظریه میان متفكران پیدا شده است:

یك نظریه همان نظریه ی معروف ثنوی است كه مدعی است در عالم دو نظام در كنار یكدیگر وجود دارد: نظام توافقها و سازگاریها و نظام تضادها و ناسازگاریها. تا آنجا كه نظام عالم نظام توافقها و تجاذبها و سازگاریهاست، نظام، نظام خیرات و بایستنی هاست و تا آنجا كه نظام، نظام ناسازگاریها و تدافعهاست، نظام شرور و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 873
نبایستنی هاست. خیر آن چیزی است كه باید باشد و شر آن چیزی است كه نباید باشد و عالم ما تركیبی است كه از این دو جنس بافته شده است، دو جنس متباین و متخالف، جنس خیرات و سازگاریها و جنس شرور و ناسازگاریها.

این نظر در باب خیرات و شرور، اندیشه ها و احساسهای مختلفی را برانگیخته است كه یكی از آن اندیشه ها همان فكر ثنوی درباره ی مبدأ عالم است. از نظر اینها چون عالم یكدست نیست نمی تواند یك مبدأ داشته باشد، اگر یك مبدأ می داشت یكدست بود.

دیگران هم اگر به ثنویت كشیده نشدند، یا به الحاد كشیده شدند و یا به لا ادری گری و بدبینی. از [علل ] عمده ی الحاد در دنیای گذشته و حال همان وجود تضادها و در نتیجه نامطلوب [دانستن ] نظام عالم است. راسل و غیر راسل در سخنانشان خیلی بر این موضوع تكیه می كنند و می گویند این جهان یك چیز جالب و مطلوبی نیست كه انسان غصه اش را بخورد.

از همینجاست كه عده ای، چه به زبان جد و چه به لسان شوخی، آرزو می كنند كه ای كاش این عالم نمی بود (داستان آن دیوانه ای كه پی خدا می گشت تا به او بگوید: ای مرد حسابی! ! مگر مجبور بودی 18 هزار عالم و 18 هزار آدم خلق كنی كه در اداره اش معطل بمانی؟ ) .

در اشعار شعرای بدبین هم این مطلب زیاد آمده است:

گر بر فلكم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلك را زمیان
از نو فلكی چنان همی ساختمی
كآزاده به كام دل رسیدی آسان
پس در این نظریه، در عالم توافقها و عدم توافقها، سازگاریها و ناسازگاریها هست كه سازگاریها باید باشد و ناسازگاریها نباید باشد ولی متأسفانه این پارچه ی عالم را از این دو جنس بافته اند، جنس بایستنی و جنس نبایستنی، مثل پارچه ی ابریشمی كه نخ پنبه ای با آن مخلوط كنند كه انسان می گوید حیف كه نخ در آن داخل شده است.

نظریه ی دیگر نظریه ی معروف ارسطویی است و آن این است كه اساس كار عالم را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 874
سازگاریها و توافقها تشكیل می دهد و تضادها و ناسازگاریها امور اقلّی و طفیلی است كه لازمه ی این نظام هم هست.

این نظریه متضمن دو مطلب است: یكی اینكه چاره ای نیست از وجود این تضادها؛ اگر این تضادها نباشد خود متضادها نباید باشند و نبود متضادها مساوی با نبودن عالم است، تضادها لازم لاینفكّ نظام عالم و شرور لازم لاینفكّ خیرات است. دیگر اینكه تضادها یك نقش اساسی در نظام عالم ندارند، یك سلسله امور طفیلی و اقلّی هستند كه لازم لاینفكّ نظام عالم می باشند. این نظریه هم مثل نظریه ی اول قبول می كند كه نقش تضادها نقش نبایستنی است، ولی چون پای مصلحت اهم در میان است، امر دائر است بین اینكه این شرور اقلّی نباشند و همه ی توافقها و سازگاریها هم نباشند و اینكه این شرور اقلّی در كنار سازگاریها و توافقها باشند. قهراً شقّ دوم را باید پذیرفت. پس در اینكه نقش [شرور] منفی است هر دو متوافقند، فرقشان در این است كه نظریه ی قبلی قبول نداشت كه شرور لازم لاینفك هستند و نیز اقلّی بودن آنها را قبول نداشت بلكه می گفت شرور در بافت عالم داخل است.

نظریه ی سوم این است كه تضادها در اركان عالم دخالت دارد و برخلاف دو نظر قبل نقش تضادها را منفی نمی داند و می گوید: اگر یك روزی آرزوهای خیام مآبانه تحقق یابد و تضادها و ناسازگاریها از میان برود، آن روز است كه عالم تنوع و زیبایی و احیاناً حركت خویش را از دست خواهد داد. تنوع و زیبایی، بستگی به تضادها دارد زیرا اگر تضاد و اختلاف نباشد همه ی عالم می شود یك سلسله امور متشابه كه نمی توانند روی یكدیگر اثر بگذارند. تا اختلاف و تضاد نباشد و روی یكدیگر اثر نگذارند اشیاء به همان حالت اولشان باقی می مانند. مثلاً اگر عالم را خداوند از صد یا دویست عنصر خلق كرده باشد و با هم اختلاف نداشته باشند، از ازل تا به ابد این عناصر به یك حالت در كنار یكدیگر باقی خواهند ماند و التقاء ساكنین می شود. پس باید این ناسازگاریها و اختلافها باشد تا منتهی به سازگاری در سطح عالیتر بشود.

از همین جا می توانیم پی ببریم كه تضاد چگونه باعث حركت می شود و نقش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 875
تضاد چیست، آیا نقش تضاد نقش عامل محرك است یا نقش عاملی كه رفع مانع از حركت می كند همان گونه كه فلاسفه ی ما می گویند؟ آنها كه می گویند: «لو لا التضاد ما صحّ دوام الفیض عن المبدأ الجواد» به این معنی است كه اگر ماده حالتی را كه دارد حفظ بكند نوبت به حالت بعدی نمی رسد، به فیض بعدی نمی رسد و آن حالت قبلی خودبه خود زایل نمی شود؛ اگر تضادی در كار نباشد و عوامل دیگری نباشند كه این صورت را زایل و فاسد و منهدم كنند صورت دیگری كائن نمی شود. حالا اینكه چرا این صورت فاسد بشود، این خودش مسأله ای است. اصلاً چرا پیری در ماده پیدا می شود؟ شما كه می گویید صورت عاشق ماده است و ملائم با اوست چرا او را رها می كند تا نوبت به صورت دیگر برسد؟ امثال بوعلی كه فلسفه شان فلسفه ی كون و فساد است معتقدند كه زوال و فساد صورت از همین راه تضاد است، معتقدند كه چون صورت به طبع خودش عاشق ماده است و میان آنها تلائم وجود دارد فناها فقط معلول تضادهای بیرونی است؛ یعنی عواملی در خارج وجود دارد كه نابود كننده و فرسوده كننده ی صورت است و چون آن عوامل خارجی صورت را فاسد می كنند صورت دیگر پیدا می شود. مثلاً یك ماده صورت گیاهی پیدا می كند و قاعدتا نمی بایست این صورت زایل شود ولی عوامل خارجی آن قدر توی سر آن می زنند كه آن را از كار می اندازند و پیری و فرسودگی پیدا می شود؛ یعنی اگر شئ از خارج تحت تأثیر قرار نگیرد، هر ماده ای هر فعلیت و هر صورتی را كه پیدا می كند الی الابد آن فعلیت را خواهد داشت. بنابراین مرگها و پیریها با علل بیرون از شئ توجیه می شوند، لهذا اگر انسانی را فرض كنیم كه هیچ مزاحمی از خارج برایش پیدا نشود دلیل ندارد كه پیری و فرسودگی بر او عارض شده و عمر جاودان نداشته باشد [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 876
پس نظریه سوم برای تضادها نقش مثبت هم قائل است و این نظریه یگانه نظریه ای است كه الهیون و مادیون جدید در آن توافق دارند و لهذا اینها (مادیون پیرو هگل) به تضاد خلاّق قائلند و در اینجاست كه نظر الهیون با آنها یكی می شود چون الهیون هم تضادها را آفریننده و دارای نقش مثبت می دانند.

پس در مورد تضادها سه نظریه وجود دارد، یك نظریه می گوید اساساً تضادها نبایستنی است و ای كاش نمی بود؛ نظریه ی دوم برای تضادها نقش منفی قائل است ولی آنها را لازمه ی لاینفكّ نظام عالم می داند؛ نظریه ی سوم تضادها و شرور را لازمه ی خیرات می داند ولی نقش آنها را تنها منفی نمی داند و برای آنها نقش مثبت هم قائل است و معتقد است اگر تضادها در عالم نبود، تكامل و تنوع و تركیب هم نبود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 877

[1] . راجع به منشأ پیری و منشأ مرگ، نظریه ی امثال بوعلی این است كه عوامل بیرونی است كه هر موجودی را پیر می كند و اگر تضاد عوامل بیرونی [با آن موجود] نبود حالت جوانی و نشاط همیشه باقی بود.

اما مرحوم صدرالمتألّهین كه قائل به حركت در جوهر است با این نظریه مخالف است و قائل است به اینكه مرگ برای موجود زنده یك حالت طبیعی است و اگر هیچ علتی هم از خارج نباشد تدریجا خود این ماده صورت را رها می كند.

وی در جلد چهارم اسفار كه بحث مرگ را طرح می كند، همین نظریه ی بوعلی و امثال او را نقل كرده و بعد می گوید: نه، ما این مطلب را قبول نداریم، چون بنابر حركت جوهری خود طبیعت به حسب میل خودش صعود به عالم بالا دارد و نفس انسان كه با بدن همراه است تعلق تدبیری نسبت به آن دارد و در واقع ماده را برای استكمال خودش استخدام می كند و تدریجا وقتی می رسد به یك مرحله ای كه امكاناتش به فعلیت می رسد، بعد از آن نیازش قطع می شود. یعنی وقتی كه قضاء وطر [و رفع نیاز] كرد از بدن، خودبه خود آن را رها می كند و تعلق تدبیری اش از بدن قطع می شود و پیری معلول این است كه نفس تدریجا تدبیر خودش را از بدن می گیرد، و لهذا او می گوید كه مرگ تدریجی است به این معنی كه نفسی كه متولد می شود از همان «آن» اول به سوی عالم آخرت در حركت است و علاقه ی تدبیری اش به بدن برای نیازی است كه به بدن دارد و بعد به هر اندازه كه به فعلیت برسد تدریجا از تعلق تدبیری نفس به بدن كاسته می شود؛ یعنی از همان روز اول، پیری برای انسان شروع می شود و اگر هم فرض كنیم كه او را در یك محیطی قرار دهیم كه عامل فرسوده كننده ای از قبیل بیماریها و فشارها و بی تعادلی ها در او اثر نكند باز هم جاودانه باقی نخواهد ماند. البته نمی توان تعیین كرد كه چقدر باقی خواهد ماند، مثلاً ممكن است صد هزار سال باقی بماند ولی بالاخره نفس بدن را رها خواهد كرد و ذاتا اقتضای خلود در او نیست. ممكن است مرگش به تأخیر بیفتد ولی بالاخره خواهد مرد و به سوی مرگ خواهد رفت، یعنی به سوی یك حیات عالیتر و راقیتر خواهد رفت (زیرا حركت، حركت جوهریه است و در حركت جوهریه نفس نمی تواند در این مرحله ی جوهری باقی بماند، باید به مرحله ی بالاتر برسد) .

ممكن است گفته شود كه بنابراین كمّلین باید زودتر بمیرند چون زودتر به فعلیت می رسند. پاسخ این است كه نه، چون امكان كمال محدود به حدود معینی كه ما خیال می كنیم نیست و دایره اش خیلی وسیع است. بله، اگر در مورد شخص كامل فرض كنیم كه به مرحله ای برسد كه دیگر كمال برایش امكان نداشته باشد همین طور است، ولی حتی نسبت به پیغمبر هم نمی توانیم این حرف را بزنیم كه مثلاً در اول چهل سالگی از نظر سیر تكاملی اش به مرحله ای رسیده بوده كه دیگر حالت منتظره ای نداشته است، بلكه همیشه نسبت به تكاملهای بعدی حالت منتظره داشته است. ممكن است سؤال شود كه اگر چنین است پس چرا می میرند و به آن كمالها نمی رسند؟ جوابش این است كه آن مرگ طبیعی كه تحت تأثیر عوامل خارجی انجام نگرفته باشد (و به اصطلاح اخترامی نباشد) شاید اصلا در دنیا وجود نداشته باشد، اغلب و بلكه همه ی موتها موت اخترامی است؛ موت انبیاء و اولیاء كه همیشه همین جور است و حتی برخی خواسته اند روایت «ما منّا الاّ مقتول او مسموم» را بر همین معنی حمل كنند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است