در
کتابخانه
بازدید : 1648070تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Collapse عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نابغه های دیگر را در نظر بگیرید، نابغه ی علم یا نابغه ی صنعت را در نظر بگیرید. یك نابغه ی صنعت هنرش در این بوده كه طبیعت را شناخته و براساس طبیعت قدم برداشته است، یعنی توانسته طبیعت را بشناسد و خودش را با طبیعت هماهنگ كند. آن كسی كه هواپیما را ساخت اگر می خواست از نبوغ خود استفاده كند و به قوانین طبیعت كاری نداشته باشد آیا می توانست هواپیما بسازد؟ نه، اصلاً نبوغش در این است كه طبیعت را بهتر از دیگران شناخته و بهتر از دیگران توانسته خودش را با طبیعت- یا به تعبیر ما فطرت- هماهنگ كند. نوابغ تاریخ هم نبوغشان به این است كه بهتر از دیگران طبیعت تاریخ را شناخته و خود را با طبیعت تاریخ هماهنگ كرده اند. پس تاریخ، خودش طبیعتی دارد نه اینكه چیزی نیست و آنها هوس كرده بودند این جور بشود این جور شد و اگر هوس كرده بودند جور دیگری بشود جور دیگر می شد؛ به هوس آنها بسته نیست.
پس نه آنها در واقع جهت تاریخ را انتخاب كرده اند (تاریخ خودش جهتی دارد به سوی تكامل) و نه ملتها و توده ها هیچ نقشی نداشته اند. اگر هنگامی كه نابغه ظهور می كرد، افرادی نبودند كه اراده ی او را اجرا كنند و طرح او را به مرحله ی عمل درآورند آیا كاری انجام می شد؟ ! حال بگوییم خود ماركس یك نابغه است و طرحی آورده. اگر مردم دیگری نبودند كه آن طرح را به مرحله ی اجرا درآورند آیا اكنون ماركسیسمی در دنیا وجود داشت؟ ! پس معنی نابغه این است: آن كسی كه از یك هوش و یك اراده ی خارق العاده ای برخوردار است كه در اثر این هوش و اراده ی خارق العاده ی خود بهتر از دیگران طبیعت تاریخ را شناخته و توانسته است نیروهای تاریخی را به خدمت بگیرد، یعنی در جهت آن آگاهی صحیح و شناختی كه داشته توانسته است نیروهای تاریخ را استخدام كند و به حركت درآورد.
مثلاً حضرت رسول صلی الله علیه و آله ظهور می كند. قطع نظر از مسئله ی وحی، او نابغه است؛ یعنی بهتر از هركس دیگری زمان و جامعه ی خودش را می شناسد و می داند راهی كه باید از آن راه این مردم را نجات داد چه راهی است. چیزی را او می فهمد كه دیگران نمی فهمند. از یك هوش بیشتر و از یك اراده و تصمیمی برخوردار است، به علاوه ی یك سلسله صفات دیگر: إِنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ [1]، یك سلسله خصلتها كه در جذب نیروهای دیگر تأثیر دارد. خود همان گذشت، ایثار، فداكاری، تقوا و پاكی، مجموع اینها كه در یك فرد جمع شود می تواند ناگهان نیروهای نهفته ی تاریخ را- كه یا خفته اند و یا اگر حركتی دارند در جهت ضد تكامل تاریخ است- بیدار كند. مردم زمان او یكدیگر را غارت می كنند، به خاطر عصبیتها با همدیگر جنگ و نزاع می كنند. او نیروهای خفته را بیدار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 62
می كند، نیروهایی را كه جهت انحرافی دارند در جهت اصلی می اندازد. یكمرتبه شما می بینید نیرویی تشكیل می دهد و جامعه را به جنبش می آورد كه دنیا را تغییر می دهد. این معنایش این نیست كه [كار او] بر ضد احتیاجات بوده، حتماً بر وفق احتیاجات بوده است. اگر بر ضد احتیاجات باشد اصلاً او نابغه نیست، و اصولاً نبوغ این است كه احتیاجات را خوب تشخیص می دهد. و نیز معنایش این نیست كه مردم هیچكاره اند، فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ [2]. به مردم نگفت شما بروید در خانه بنشینید من كه نابغه هستم به جای شما می روم همه ی كارها را انجام می دهم. برعكس، این منطق را رد كرد، گفت خود شما هستید كه مسئول هستید و باید مجاهد باشید، یعنی نیروهای تاریخ را در جهت تكاملی تاریخ به حركت درآورد.
حال اگر چنین بگوییم، آیا در این شك است كه نوابغ نسبت به دیگران نقش بیشتری در ساختن تاریخ دارند؟ شك ندارد، جای بحث هم نیست، و حتی می شود گفت بسیاری از مردم در این دنیا می آیند كه اصلاً در تمدن شركت ندارند؛ نمی گویم استعدادش را هیچ ندارند، ولی می آیند و می روند در حالی كه در تمدن و فرهنگ شركت نكرده اند. آن بابایی كه از اول عمرش به هر علتی در یك ده بوده و جز یك عمل تكراری هیچ كاری انجام نداده آیا واقعاً در تمدن و فرهنگ بشر شركت داشته؟ نمی گویم استعدادش را هیچ نداشته. اگر مدرسه ای می بود می توانست شركت داشته باشد. به هر علتی بالاخره او شركتی در تاریخ و جامعه ی خود نداشته، یعنی نقشش در جامعه با نقش گاو زراعتی یا تراكتورش فرق نمی كند. همان طور كه آن گاو فقط ابزاری بوده برای تولید، این بابای دهقان هم ابزاری بوده برای تولید و نقشی در تاریخ و جامعه ی خود نداشته است. اینكه عرض كردم «نقش نداشته» غیر از این است كه صلاحیت نداشته كه نقشی داشته باشد. ممكن است صلاحیت داشته ولی بالاخره نقش نداشته است.
شما همین جامعه ی خودمان را در نظر بگیرید. از میان سی میلیون جمعیت مردم ایران، شاید به پنجاه هزار نفر نمی رسند افرادی كه جامعه ی آینده را می سازند؛ همین گروههایی هستند كه به شكلی روی دیگران اثر می گذارند و به قول خود اینها روشنفكرها، سیاستمداران و روحانیین، این گروههای مختلف با همه ی جهتهای مختلفی كه دارند، و الاّ باقی مردم یك خصلت انفعال و پذیرشی دارند. شخص پای رادیو نشسته ببیند رادیو چه می گوید، هرچه رادیو بگوید همان را قبول می كند.

اگر یك سخنران مذهبی سخن بگوید همان را می پذیرد، یك لامذهب هم سخن بگوید همان را می پذیرد. در مدرسه هرچه معلم بگوید [همان را می پذیرد. ] یك عده استاد و یك عده معلم، یك عده نویسنده، یك عده روزنامه نویس، یك عده واعظ و یك عده مؤلف، یك عده افرادی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 63
استقلال فكری دارند، اینها هستند كه روح جامعه را می سازند. باقی مردم نقشی ندارند. ممكن است آدمی باشد كه پول خیلی زیاد هم داشته باشد، یك ملاّك فوق العاده یا یك تاجر درجه ی اول باشد ولی از نظر فكری و فرهنگی صد درصد منفعل و تأثیرپذیر است، تحت تأثیر یك روشنفكر یا آخوند محل خودش قرار می گیرد. بنابراین نقش افراد را در ساختن تاریخ و جامعه نمی توان یكسان دانست.
- بنابراین یك مطلب هست كه تعبیر از یك واقعیتی است كه این جور هست ولی آیا این واقعیت صحیح است یا غیر صحیح. . .
استاد: ما به صحیح و غیر صحیحش كار نداریم. صحبت این است كه واقعاً چی هست؟ آیا تاریخ را نوابغ ساخته اند یا نوابغ نساخته اند؟ عرض كردیم [این نظر كه تاریخ را نوابغ ساخته اند] اگر به معنی این است كه می خواهد همه چیز را حتی جهت تاریخ را هم از نوابغ بداند، یعنی نوابغ منهای نیاز و عدم نیاز، بدون اینكه نیازها را در نظر گرفته باشند، بدون اینكه جهت تكامل جامعه را در نظر گرفته باشند و بدون اینكه توده ها را دخالتی بدهند، اگر چنین بخواهیم بگوییم مسلّم دروغ است. نابغه ترین نابغه ها پیغمبران بودند. قیام پیغمبران نه بر این اساس بوده كه به مردم بگویند شما بروید در خانه هاتان بنشینید، تنها من هستم، با معجزه های خودم می آیم كار می كنم، و نه برخلاف نیازهای واقعی جامعه بوده است، برعكس: فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ اَلنّاسَ فَیَمْكُثُ فِی اَلْأَرْضِ [3]، حرفشان این بوده كه سخن من به دلیل اینكه حق و حقیقت است و با واقعیت منطبق است باقی می ماند. یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكافِرُونَ، `هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ كُلِّهِ [4]. به دلیل «هُدی » بودنِ آن باقی می ماند. «هُدی » یك واقعیت است. «راهنمایی» یعنی راهی وجود دارد، او آن راه را نشان می دهد نه راه را خلق می كند. او كه راه را خلق نمی كند. هادی است. هادی یعنی راهنما؛ یعنی راهی را كه در ذات خودش وجود دارد نشان می دهد نه اینكه راهی وجود ندارد، راه را خلق می كند. و بعلاوه روش او روش حق و حقیقت (در مقابل پوچ) است؛ به راهی نمی برد و آئینی نمی دهد كه آخرش دست خالی و پوچی باشد، حق است و واقعیت.
بنابراین [نظریه ی تأثیر نوابغ ] اگر به آن معنا بخواهد باشد مسلّم حرف پوچی است ولی اگر به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 64
این معنا در نظر بگیریم بدون شك [سخن درستی است. ] ما نمی خواهیم نوابغ را تنها عامل بدانیم و بگوییم فقط نوابغ هستند كه سازنده ی تاریخ و جامعه می باشند، ولی بدون شك نوابغ نقش بسیار اساسی داشته اند، فوق العاده هم نقش داشته اند. منتها ماركس و پیروانش نمی خواهند به عوامل زیستی توجه كنند، می گویند خود نابغه محصول شرایط تولید است (چون استقلال را از انسان می گیرند) . این اندیشه را نابغه از كجا پیدا كرد؟ الهامی است كه وضع اقتصادی به او كرده. همین طور كه نابغه- مثل غیر نابغه- در یك شرایط خاص طبقاتی زندگی می كند و نمی تواند غیر از این باشد، همچنین نمی تواند غیر از آنچه كه شرایط اجتماعی و زندگی اقتصادی و پایگاه طبقاتی اش به او الهام می كند فكر كند و بیندیشد. بنابراین نابغه، دیگر نبوغی ندارد؛ یعنی باز انسان را از اصالت می اندازند. ولی آن نظریه می گوید: خیر، انسان یك اصالتی دارد كه می تواند مافوق طبقه اش بیندیشد، بر ضد طبقه ی خود و بر ضد فرد خودش نیز قیام كند.

[1] قلم/4.
[2] مائده/24.
[3] رعد/17.
[4] توبه/32 و 33.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است