در
کتابخانه
بازدید : 1648216تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Collapse عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بشر متوجه این مطلب شده است كه ذهن خطاپذیر است. در این جهت ذهن مثل آینه است. آینه نیز خطاپذیر است. اگر كج یا شكسته باشد، صورت را كج یا شكسته نشان می دهد. ولی یك خصلت برای ذهن بشر شناخته شده است [كه آینه دارای چنین خصلتی نیست ] و آن خصلتِ خطایابی و خطاسنجی و خطا اصلاحی است، یعنی انسان می تواند خطای خودش را بیابد و بعد با معیارهایی آن خطاها را اصلاح كند. از اینجا منطق به وجود آمده. آینه دیگر این كار را نمی تواند انجام دهد.

آینه خطا می كند ولی چون موجود خودآگاه نیست [نمی تواند خطای خود را اصلاح كند. ]
یكی از فرقهای آینه و ذهن این است كه ذهنْ خودش را می یابد ولی آینه خودش را نمی یابد، خودش را منعكس نمی كند. فرق دیگر آینه و ذهن این است كه آینه كه خطا می كند، نه به خطای خودش آگاه است و نه می تواند خطای خودش را اصلاح كند؛ حال اگر به وسیله ی آینه ی دیگر بشود اصلاح كرد باز انسانها هستند كه اصلاح می كنند، خودش این خصلت را ندارد. ولی ذهن انسان می تواند خطاهای خودش را اصلاح كند كه «منطق» كوششی است برای این كار یعنی برای اصلاح قسمتی از خطاها نه همه ی خطاها، چون منطق (منطق صورت یا منطق ارسطو) اصلاح صورت قیاس را می كند نه ماده ی قیاس را. راجع به اینكه آیا منطقی برای اصلاح ماده هم هست یا نیست، كوششهایی در عصر جدید شده است. به هر حال منطق یعنی آن معیاری كه با آن معیار انسان خطاهای خودش را اصلاح می كند. اگر انسان یك پایگاه آزاد از شرایط عینی و ذهنی و یك پایگاه مستقل در فكر خودش داشته باشد [ «منطق» می تواند مفهوم داشته باشد] ضمن اینكه انسان در برخی قسمتها تحت تأثیر شرایط عینی و ذهنی خودش قرار می گیرد و این حقیقت است. به قول مولوی:

چون تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت
آدمی دور خودش كه چرخ بزند خیال می كند همه ی دنیا دارد چرخ می زند.

گر تو باشی تنگدل از ملحمه
تنگ بینی جوّ دنیا را همه
انسان وقتی اوقاتش تلخ است دنیا را تاریك می بیند، درون خودش تاریك و تنگ است دنیا را همین طور می بیند.

ور تو خوش باشی به كام دوستان
این جهان بنمایدت چون بوستان
وقتی انسان خودش خوش است دنیا را هم خوش می بیند.
شك ندارد كه چنین چیزی هست. ولی آیا انسان مقام بالاتری هم دارد كه همین را درك می كند كه اگر من اینجا این را تاریك می بینم الآن حالم چنین است، اگر می بینم اتاق می چرخد می فهمم كه اشتباه می كنم؟ آیا خود این «می فهمم اشتباه می كنم» نیز تحت تأثیر همین شرایط قرار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 104
می گیرد یا نمی گیرد؟ اگر قرار بگیرد این خودش یك منطق دیگر می خواهد. پس این منطق یعنی پوچ، خواه منطق دیالكتیك باشد، خواه منطق صورت و خواه هر منطق دیگری. اگر انسان یك پایگاه آزاد و مستقل فكری، پایگاه آزاد از اینكه تحت تأثیر شرایط خاص عینی و ذهنی قرار بگیرد، پایگاه خاصی كه تحت تأثیر غرض قرار نگیرد [نداشته باشد در این صورت «منطق» مفهوم نخواهد داشت. ] كلام امیرالمؤمنین است: مَنْ عَشِقَ شَیْئاً اَعْشی بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ [1]
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
این مقدار را همه فهمیده اند، راست هم هست. آدمی وقتی در موردی غرضی پیدا می كند آن غرض حجابی می شود برای بصیرت و برای دل او. این حقیقتی است، ولی مسئله این است كه آیا چیزی ماورای این وجود دارد كه من بفهمم اینجا غرض است و من به حكم غرض دارم این جور فكر می كنم؟ یعنی بتوانم غرض را، هوای نفس را، اموری را كه می بینم تأثیر می گذارند [تشخیص بدهم و] از بالا سر اینها قضاوت كنم؟ اگر چنین چیزی موجود باشد معیاری برای اصلاح خطا كه نامش «منطق» است می تواند وجود داشته باشد، حال می خواهید آن را منطق ارسطویی بدانید می خواهید منطق دیالكتیك بدانید. منطق دیالكتیك هم منطقی است كه می گوید اگر می خواهی فكرت را اصلاح كنی كه درست فكر می كنی یا غلط، آن را بر این اصول عرضه بدار. می گوییم خود این اصول چگونه است؟ آیا خود این اصول هم بازیچه ی شرایط است یا بازیچه ی شرایط نیست؟ اگر بازیچه ی شرایط است، این اصول هم باز منطق دیگری می خواهد كه صحت آنها را برای ما تضمین كند و اگر بازیچه ی شرایط نیست پس این اصل غلط است كه انسان جبراً به حكم اصل تأثیر متقابل، فكرش تحت تأثیر شرایط عینی و ذهنی است.
گذشته از دلایل دیگری كه می توان بر ضد این مطلب اقامه كرد، خود این دلیل- كه اكنون عرض كردیم- كه روی این حساب اصلاً منطق در دنیا غلط است بلكه اساساً صحیح و خطا در دنیا غلط است [برای رد این مطلب كافی است. ] اینها مجبور شدند كه مسئله ی حقیقت نسبی و خطای نسبی را- كه ما دراصول فلسفهطرح كرده ایم- مطرح كنند و ما در آنجا گفته ایم كه این به هیچ وجه قابل توجیه نیست. ما یا باید مسئله ی خطا و حقیقت را بدون مسئله ی نسبیت [بپذیریم ] یعنی برای ذهن آن ارزش را قائل باشیم كه بدون مسئله ی نسبیت، خطا و حقیقت را درك می كند و یا اگر همین قدر گفتیم خطا و حقیقت نسبی است دیگر ذهن را از اعتبار انداخته ایم. بعلاوه «حقیقت نسبی است» یعنی چه؟ اگر حقیقت نسبی باشد، كاخ نشین آنچه فكر می كند حقیقت است، چون [مطابق این نظریه ] معنی «حقیقت» مطابقت با واقع و نفس الامر نیست بلكه مطابقت با شرایط محیط است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 105
و آن با شرایط محیط او منطبق است و او آینه ای است كه شرایط خودش را خوب منعكس می كند.

آن آدمی هم كه در ویرانه نشسته حرفش حقیقت است، زیرا او هم شرایط خودش را بازگو می كند و درست بازگو می كند. طبق این منطق، كسی كه در كاخ است نمی تواند مانند یك ویرانه نشین اظهارنظر كند. اگر چنین چیزی ممكن بود نظر او خطا بود، ولی چنین چیزی ممكن نیست. یك ویرانه نشین هم نمی تواند مانند یك كاخ نشین قضاوت كند. اگر ممكن بود، قضاوت او خطا بود ولی طبق فرض اینها چنین چیزی محال است. البته عملاً خلافش پیدا شده، ولی ما طبق فرضیه ی اینها سخن می گوییم.

[1] نهج البلاغه، خطبه ی 107.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است