در
کتابخانه
بازدید : 1648055تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Collapse تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در زبان عربی دو لغت نزدیك به یكدیگر داریم، یكی لغت «تمام» و دیگر لغت «كمال» و در مقابل هر دو هم كلمه ی «نقص» به كار برده می شود. می گوییم تامّ و ناقص، یا می گوییم كامل و ناقص. آیا این دو لغت یك مفهوم و یك معنا دارد؟ تامّ یعنی كامل و كامل یعنی تامّ؟ یا ایندو با همدیگر فرق دارند؟ می گویند كه ایندو با همدیگر فرق دارند و این نكته ای بوده كه از قدیم به آن توجه داشته اند.

از جمله بوعلی درشفابه مناسبت خاصی- كه فلاسفه تقسیمی می كنند در موجودات، می گویند موجودات بر چند قسمند: یا تامّند یا ناقص یا مستكفی و یا فوق التمام- این بحث را مطرح می كند كه فرق میان تامّ و كامل چیست؟ و همین بحث به مناسبتی در تفسیر آمده یعنی بحث قرآنی شده است، چون در آیه ی كریمه آمده است: اَلْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 215
اَلْإِسْلامَ دِیناً [1](دین شما را كامل كردم و نعمت را تمام كردم) . در مورد كلمه ی «دین» لفظ «اكمال» آمده است و در مورد «نعمت» كلمه ی «اتمام» . تفسیرالمیزاننیز در ذیل همین آیه این بحث «تمام و كمال» را مطرح كرده كه فرق ایندو با یكدیگر چیست؟ من الآن دقیقاً یادم نیست كه در تفسیر المیزانچه مطلبی هست ولی علی الظاهر همین چیزی است كه اكنون عرض می كنم.
یك شی ء اگر مركّب از یك سلسله اجزاء باشد، چنانچه فاقد یك یا چند جزء از اجزاء لازم باشد می گوییم ناقص است، و اگر همه ی اجزاء را داشته باشد می گوییم تمام است. مثلاً یك خانه برای اینكه خانه بشود به اجزائی نیاز دارد از پایه و دیوار و سقف گرفته تا لوازم اوّلی مثل لوله كشی و سیم كشی. تا وقتی كه یك یا چندتا از اینها نباشد می گوییم هنوز ساختمان ناقص است. وقتی كه همه ی اجزاء به آخر رسید می گوییم الآن این ساختمان تمام است. پس «تمام» را در جایی می گوییم كه یك «كل» موجود باشد مركّب از اجزاء؛ وقتی كه جامع همه ی اجزاء باشد به آن می گوییم تمام، اگر فاقد باشد می گوییم ناقص (در مقابل تمام) . بنابراین اگر بچه ای متولد بشود در حالی كه یك انگشت نداشته باشد یا كور مادرزاد متولد بشود، می گوییم ناقص متولد شده ولی اگر این جور نباشد بلكه نقطه ی مقابلش باشد و همه ی اركان و عناصرش وجود داشته باشد می گوییم تمامْ خلقت متولد شده است.
و اما كاملِ در مقابل ناقص معنی دیگری دارد. یك شی ء كه از نظر اجزاء تمام است و از این نظر نقصی ندارد ولی بالقوّه می تواند چیز دیگری بشود یعنی می تواند متحول بشود از مرتبه ای و درجه ای به مرتبه و درجه ی بالاتری، مادام كه آن مراتب را طی نكرده به آن می گوییم «ناقص» ، وقتی كه مراتب ممكن را طی كند به آن می گوییم «كامل» . پس «تمام» در مقایسه با اجزاء است و «كمال» در مقایسه با مراتب و درجات. كودكی كه تمامْ خلقت متولد می شود، از نظر انسان بودن ناقص است؛ یعنی انسان كامل نیست، انسان تمام هست ولی انسان كامل نیست، زیرا هنوز انسانی است كه می تواند عالم باشد و عالم نیست، می تواند صنعتگر باشد و صنعتگر نیست، می تواند كارهایی را انجام بدهد ولی هنوز آن كارها را انجام نداده است، همه ی اینها را بالقوّه داراست، بالقوّه مجتهد است ولی اكنون مجتهد نیست، . . . چون همه چیز را بالقوّه دارد و هیچ چیز برایش فعلیت پیدا نكرده، باید مراحلی را طی كند تا استعدادهایش به فعلیت برسد. هر وقت استعدادهایش به فعلیت رسید آنوقت به او می گوییم «انسان كامل» . اگر رسید به مرحله ای كه تمام استعدادهای انسانی او- حال، استعدادهای انسانی هرچه هست- به مقام فعلیت رسید به او می گوییم «كامل» .
این است كه در ذیل آن آیه ی شریفه كه راجع به مسئله ی خلافت امیرالمؤمنین است (اَلْیَوْمَ أَكْمَلْتُ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 216
لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی ) اساساً به مجموع اسلام به دو دید نگاه شده. از یك دید، دین مجموعه ای است از دستورها كه از ناحیه ی خدا یكی بعد از دیگری می آید. مثلاً نماز یك دستور است، روزه دستور دیگری است، حج، زكات و خمس هریك دستور دیگری است و هریك از این دستورها نعمتی است برای ما. به اعتبار اینكه آخرین دستور رسیده و مثل این است كه آخرین جزء و آخرین خشت این ساختمان گذاشته شده است «اتمام نعمت» گفته اند. اما به اعتبار یك امر دیگر «اكمال دین» گفته شده است و آن امر دیگر حقیقت دین است كه چیزی است از نوع معارف و معنویت. این دستورها پوششهای دین است، به اصطلاح مقررات ظاهری است، پیكری است كه روح آن همان معارف و معنویات است مثل خود توحید و نبوت و امامت. انسان بدون نبوت با فكر شخصی خودش می تواند به یك توحیدی برسد اما نه توحیدی كه شایسته ی یك انسان است، بلكه یك توحید ناقص. همچنین هیچ یك از توحید و نبوت بدون اینكه امامت باشد به مرحله ی كمال خود نمی رسند؛ یعنی نبوت مكمل توحید است، به این معنی كه مبیّن توحید است (البته هدف اصلی همه ی اینها توحید است) و به وسیله ی نبوت، آن كه روح دین است- یعنی توحید- كمال پیدا می كند و به وسیله ی امامت، بیشتر.
پس، از آن نظر كه معنویت به آخرین حد و به اوج خود می رسد، این طی مراحل است [و كلمه ی] «أَكْمَلْتُ» [به كار رفته است و] به آن اعتبار كه دستوری از دستورهای دین رسیده و این دستور كه پس از دستورهای دیگر آمده آخرین خشتی است كه در این ساختمان به كار رفته، كلمه ی «أَتْمَمْتُ» استعمال شده است.
در اصطلاح ما نیز كلمه ی «كمال» - بنا بر همین تعریف- در جایی گفته می شود كه یك استعداد طبیعی در یك شی ء وجود داشته باشد و این استعداد امكان این را كه به فعلیت برسد دارا باشد. این امر بالقوّه وقتی كه به صورت طبیعی به حال بالفعل در می آید (یعنی در طبیعت شی ء باشد و به مرحله ی فعلیت برسد) هر مرحله ی فعلیت نسبت به مرحله ی امكان قبلی كمال است چون همان است كه به مرحله ی وجود و واقعیت می رسد، یعنی قبل از این به صورت بطون و به طور مضمر و ضمنی در شی ء وجود دارد [و در این مرحله به فعلیت می رسد. ] مثلاً در یك تخم هندوانه، بالقوّه یك هندوانه ی واقعی وجود دارد ولی فعلیت ندارد. اما وقتی كه ما این تخم را كاشتیم و درست مراقبت كردیم و بعد، از این تخم بوته ای به وجود آمد و از آن بوته چندین هندوانه پدید آمد، این همان قوّه است كه به فعلیت رسیده و قهراً هر فعلیتی نسبت به قوّه ی خودش كمال است چون در نهایت، كمال و نقص به وجود و عدم برمی گردد كما اینكه فعلیت و قوّه هم به وجود و عدم برمی گردد، یعنی نیستی ای كه امكان هستی دارد تبدیل به هستی می شود.
بنابراین ما تكامل جامعه را این جور می توانیم تعریف كنیم: [به فعلیت رسیدن ] استعدادهای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 217
فطری ای كه در جامعه هست و می تواند به مرحله ی فعلیت برسد. با كشف استعدادها فعلیت را می توان به دست آورد كما اینكه با شناخت فعلیت گاهی استعدادها [كشف می شود. ] [2]البته این را ما به طور جزم نمی گوییم كه همیشه قبلاً (قبل از مرحله ی فعلیت) قوّه و امكان را می توان به دست آورد و از امكان فعلیت را، زیرا گاهی تشخیص آن خیلی مشكل است. و گاه انسان در خودش استعداد یك امری هست و خودش از استعداد خودش بی خبر است، بعد كه حادثه ای پیش می آید این استعداد، خودش را نشان می دهد یعنی به مرحله ای از فعلیت می رسد و تازه انسان وجود این استعداد را- و در واقع خودش را- كشف می كند، و كمتر كسی است كه [قبل از آنكه دست به كاری بزند استعداد خود در آن كار را دریابد. ] مثلاً یك نویسنده قبل از اینكه دست به نویسندگی بزند استعداد خودش را در نویسندگی كشف نمی كند، بلكه همین قدر كه دست به قلم می برد می بیند كه استعداد دارد.
بنابراین، تعریف تكامل روی این حسابها تا اندازه ای روشن می شود ولی كشف این مطلب كه كمال انسان در چیست و كمال جامعه ی انسان در چیست، می توان گفت مسئله ای است كه هنوز درباره ی آن لااقل وحدت نظر پیدا نشده است. این است كه مسئله ی تكامل خیلی مشكل می شود.

اصلاً ما چرا بحث را روی جامعه ببریم، از اول روی خود انسان و فرد ببریم كه ساده تر است [3]. در این صورت نیز هنوز نظریه ی واحدی در جهان برای كمال انسان پیدا نشده. به عبارت دیگر انسان كامل چه انسانی است؟

[1] مائده/3.
[2] آیا به وسیله ی كشف استعدادها می توان فعلیت آینده را شناخت؟ آیا به وسیله ی شناخت فعلیت، استعداد كشف می شود؟ انسان نمی تواند بدون تجربه و عمل استعداد خود را كشف كند، در عمل غالباً خود را كشف می كند. ولی انسان با یك جرقه ی عملی می تواند میزان استعداد خود یا دیگری را كشف كند (داستان بوعلی و بهمنیار و خواستن آتش از همسایه) .
[3] همان اشكالی كه در شناخت انسان كامل و معیارهای آن هست، به طریق اولی در شناخت جامعه ی كامل هست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است