در
کتابخانه
بازدید : 1647830تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Collapse پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
خود كمونیستها هم این را تكذیب كردند، زیرا اگر می خواستند به حرفهای ماركس قانع باشند باید صبر می كردند قضیه خود به خود رخ دهد. مثل بچه ای كه از مادر باید متولد بشود؛ ماما باشد یا نباشد بچه بالاخره متولد می شود. لهذا ماركس تكیه اش فقط روی طبقات بود، چون آگاهی را از طبقه می دانست. لنین كار بزرگی كه كرد این بود كه آمد حزب تشكیل داد. منتها گفت حزب است كه باید آگاهی طبقات را منعكس كند. این اصلاحی است در ماركسیسم. از نظر ماركسیسم وجود حزب لغو است. این یك نارسایی در ماركسیسم بود، ولی لنین بدون اینكه به روی خودش بیاورد كه این اصلاحی است در ماركسیسم و تخطئه ای است از ماركسیسم و مكمّل آن است، گفت باید حزب وجود داشته باشد. لنین ثابت كرد كه آگاهی را حزب می دهد نه طبقه.
نكته ی دیگر مسئله ی ایدئولوژی داشتن است. برای ماركس مسئله ی ایدئولوژی (یك ایدئولوژی منظم مرتب) مطرح نبود. طبق طرز تفكری كه داشت خواه ناخواه این فكر به طور خودكار و طبیعی در افراد پیدا می شد ولی اینكه یك ایدئولوژی لازم است- حتی تعلیم و تربیت كمونیستی- و اینكه افراد باید تعلیمات ببینند، با تعلیمات ماركس جور در نمی آید. كار دوم لنین عرضه ی یك ایدئولوژی حساب شده بود كه ماركس نكرده بود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 251
اینها كارهایی بود كه لنین كرد و در واقع نبوغ لنین این كارها را كرد و ماركسیسم را لنین در دنیا نجات داد و الاّ در همان قلمرو خودش هم بكلی از بین رفته بود. نویسنده بدون اینكه این قضیه را آب و تاب بدهد، به مطلب اقرار كرده است. این هم این مطلب.
در ابتدا (در صفحه ی 195) جمله ای می گوید راجع به همین بحث «افق رو به گسترش» . اشاره می كند به یك نظریه ای كه اساساً به آینده ی جهان بدبین است. ما دو مسئله را طرح كردیم: یكی اینكه آیا آینده رو به تكامل هست یا رو به تكامل نیست؟ بحث دیگر این است كه اصلاً آینده ای خواهد بود یا نخواهد بود؟ احتمال این هست كه اصلاً بشر در اثر همین پیشرفت صنعت و تكنیك خودكشی كند ولی خودكشی دسته جمعی. اگر یك جنگ جهانی با مقیاس اسلحه های كنونی- تا چه رسد به اسلحه هایی كه تا مثلاً پنجاه سال دیگر به وجود می آید- رخ بدهد، ممكن است كره ی زمین خاكستر شود. می گوید بله این احتمال را نمی شود نفی كرد ولی در عین حال ما نباید بنا را بر این احتمال منفی بگذاریم. این احتمال هم هست كه این قضیه رخ ندهد. می گوید از مرگ خود فرد كه بالاتر نیست. مگر فرد یقین ندارد كه می میرد؟ ولی به دلیل اینكه یقین دارد كه روزی می میرد، دست از طرح برای آن مقدار زندگی ای كه احتمالاً خواهد داشت برنمی دارد.
بعد وارد همین مسئله می شود. عرض كردیم كه از آن سه قسمت (قدرت، آزادی و آگاهی) قدرت را كه اصلاً طرح نمی كند، آزادی را بعدها به طور مختصر طرح می كند، بیشتر تكیه اش روی آگاهی است. می گوید:
آغاز تاریخ از وقتی است كه انسان بجای تصور گذشت زمان همچون جریان طبیعی، آن را رشته ای از حوادث مشخص پنداشت كه افراد آگاهانه در آنها درگیر بوده اند و می توانند آگاهانه بر آنها اثر بگذارند.
بعد یك تعریف خیلی شیرینی برای تاریخ از بوركهارت نقل می كند، می گوید:
تاریخ عبارت است از جدایی از طبیعت در نتیجه ی بیداری حس آگاهی.
تاریخ به معنای سرگذشت را جمادات هم دارند، زمین هم دارد. تاریخ به معنای اخص را می گویم.

خیلی تعبیر خوبی است: جدایی از طبیعت در نتیجه ی بیداری حس آگاهی [1]. آن وقتی كه انسان به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 252
مرحله ی آگاهی رسید، حسابش از حساب طبیعت جدا شد. ابتدا طبیعت به طور خودكار عمل می كرد، انسان هم به طور خودكار. بعد انسان رسید به آنجا كه درگیریهایش با طبیعت به صورت آگاهی درآمد: طبیعت است، منم در مقابل طبیعت، من باید بر طبیعت اثر بگذارم، كه اگرچه نویسنده تعبیر «بر نهاد و برابر نهاد و هم نهاد» (یعنی تز و آنتی تز و سنتز) را به كار نبرده ولی عملاً همان است. بعد می گوید: «دوران كنونی، این كشمكش را به نحوی انقلابی بسط داده است. اینك بشر در صدد درك و نه فقط نفوذ در محیط بلكه در خویشتن است. » آن مرحله، مرحله ی آگاهی بر محیط و نفوذ در محیط بود. اكنون انسان رسیده به مرحله ی خودآگاهی، آگاهیِ از خود و نفوذ در خود. «و این، بُعد جدیدی به عقل و نیز تاریخ داده است. » این هم یك مسئله. آنگاه می گوید:
دگرگونی در دنیای معاصر كه رشد آگاهی بشر از خویشتن را در برداشت می توان گفت با دكارت آغاز شد.
این هم حرفی است كه گفتیم صحیح نیست. بعد می گوید: ولی این رشد آگاهی (یعنی اینكه انسان به خود و مسائل خود اندیشید) اگرچه از دكارت آغاز شد ولی ظهور و بروز و آشكار شدنش در دوره ی روسو در قرن هجدهم بود. دكارت در قرن شانزدهم بوده. دو قرن بعد در دوره ی روسو (یعنی دوره ای كه منادیان آزادی برای آزادی ندا سر دادند) این رشد آگاهی آشكار شد [2]. اینجا آزادی را در واقع تحت الشعاع آگاهی قرار داده. به اعتبار اینكه بحث از آگاهی می كند بحث از آزادی را مطرح می كند نه اینكه آزادی را [به طور مستقل مطرح كرده باشد، ] یعنی آزادی را به نوعی خودآگاهی تعبیر كرده است.

[1] همین مرحله است كه مرحله ی عقل و فروكش كردن غریزه است.
[2] دوره ی دوم كه از دكارت آغاز شد (آگاهی از آگاهی) در حقیقت در قرن 18 به اوج خود رسید كه به مسئله ی آزادی توجه شد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است