در
کتابخانه
بازدید : 1647899تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2)
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7)
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینها به اینجا رسیدند، كه خود این رسیدن هم البته یك حرف ناتمامی است (بعد عرض می كنیم) یعنی این مطلب از نظر علمی اصلاً قابل اثبات نیست كه هر چیزی در سرشت خودش مشتمل بر ضد خودش است. با چهار تا مثال نمی شود این مطلب را به صورت یك اصل كلی در عالم بیان كرد. مثلاً آیا این در زیست شناسی صادق است؟ واقعاً هر چیزی عامل نفی خودش را در درون خودش دارد؟ این اولِ مطلب است كه قابل اثبات نیست. بعلاوه مسئله ی اینكه تضاد خودش پیش برنده است، در عین اینكه حرف درستی است، این نتیجه گیری كه اینها می كنند كه پس حركت نیازمند به محركی ورای این تضاد درونی نیست، سخت قابل مناقشه است، چطور؟ یك وقت ما می گوییم این شی ء و این شی ء با یكدیگر در تضاد هستند، بعد می گوییم این تضاد عامل حركت است، نفس این تضاد است كه عامل حركت است. یك وقت می گوییم كه در درون این نیرویی هست و در درون آن نیرویی، این دو شیئی كه در درون خودشان نیرو دارند، در حال تضاد است كه این نیروها به كار می افتد، یعنی تضاد نیروها را تحریك می كند و به كار می اندازد. آن وقت عامل حركت چه می شود؟ آیا عامل حركت، این تضاد است یا آن نیروها، و تضاد فقط سبب می شود كه آن نیروها به كار بیفتند، نه اینكه این تضاد است كه این شی ء را به حركت در می آورد.
مثلاً در باب علم می گویند: «حَیاةُ الْعِلْمِ بِالنَّقْدِ وَ الرَّدِّ» حیات علم به این است كه انتقاد و رد بشود. می گویند اگر یك نفر عالم فقط نظریه بدهد علم [آنقدر] پیش نمی رود كه یك عالم دیگری در مقابلش بایستد، به حرفهای او ایراد بگیرد و دائماً نقد كند. هرچه كه دیگران به حرفهای او نقد كنند حرفهایش بهتر تصفیه و اصلاح می شود؛ یعنی وقتی كه تنها برای خودش دارد حرف می زند یا می نویسد، این یك فكر نپخته است. وقتی كه فكر خودش را در معرض انتقاد یك جمع قرار می دهد [فكرش پخته می شود. ] این است كه درس دادن اثری دارد كه در نوشتنِ به تنهایی نیست.

انسان خودش در اتاق خودش تنها شروع می كند یك چیزی نوشتن. به خیال خودش خیلی خوب و درست هم نوشته. ولی وقتی كه حرف خودش را در میان جمعی از فضلا طرح می كند و آنها نقد می كنند و ایراد می گیرند، بعد خودش به نقاط ضعف حرف خودش بهتر واقف می شود، یعنی نقاط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 296
ضعف حرف خودش را بهتر درك می كند. بسا هست همه ی ایرادهایی كه آنها می گیرند در نهایت او را از عقیده ی اصلی خودش منصرف نمی كند بلكه راسختر می كند ولی در اثر همان حرفها او بر نقاط ضعف خودش بیشتر فائق می آید. حال، این تضاد نقشی دارد در پیش بردن این فكر، اما آن كه واقعاً فكر می كند كیست؟ انسان. و همچنین در موارد دیگر همیشه این طور است كه تا نیرویی وارد نشود و ضربه ای وارد نكند نیروهای موجود به حركت نمی افتند.
پس در واقع در این جور موارد نقش تضاد شبیه نقش تشویق تشویق كننده است. تشویق تشویق كننده چه نقشی دارد؟ فقها یك حرفی دارند در باب «اعانت به اثم» و چه حرف خوبی است! می گویند اعانت به اثم به دو صورت انجام می شود كه در هر دو صورت، هم شخص عامل مجرم است و هم شخصی كه اعانت به اثم كرده است. یكی به این نحو است كه یك نفر می آید دیگری را وسوسه می كند به یك موضوع گناه آمیزی، مرتب تشویق می كند تا بالأخره او را وادار می كند به گناه كردن. عامل گناه در اینجا كیست؟ تشویق كننده به عنوان تشویق كننده عامل است، اما نه اینكه حالا كه این عامل است او دیگر عامل و گناهكار نیست، چون این تشویقش كرده پس او دیگر مسئولیتی ندارد؛ نه، او هم عامل گناه است؛ او عامل مباشر است، این عامل تسبیبی؛ هم عامل مسبب عامل است هم عامل مباشر. صورت دیگر جهت عكس قضیه است؛ یعنی نه به صورت تشویق یك شخص به یك گناه، بلكه به صورت ایجاد ناراحتی شخص در یك جهتی كه به سبب آن یك گناه را مرتكب بشود. مثل اینكه یك نفر به دیگری فحش می دهد. این وقتی كه به او فحش می دهد غیر از این است كه او را تشویق به فحش دادن كند كه بیا به من فحش بده. این فقط به او فحش می دهد ولی فحش دادن این سبب می شود كه او تحریك بشود و او هم یك فحش به این بدهد. این فحش دهنده ی اوّلی دو گناه مرتكب شده، یكی اینكه فحش داده به آن دومی و دیگر اینكه سبب شده است كه دومی تحریك بشود به فحش دادن به خودش؛ یعنی در فحشی هم كه او به این داده یك گناهی مرتكب شده است، شریك است در گناه او، نه شریك به معنای اینكه پس او دیگر عامل نیست، بلكه او یك گناهكار جداگانه است، این یك گناهكار جداگانه.
حال، تضادها نقش تشویق و ترغیب را در كار عالم دارند، یعنی كارِ یك نیرویی كه محرك یك نیروی دیگر است برای عمل كردن، نه نیرویی كه خود مستقیماً عمل می كند. این است كه نقش تضاد نقش عامل مستقیم نیست كه ما تمام نیروها را در عالم انكار كنیم و بگوییم یگانه عاملی كه محرك است عامل تضاد است؛ گویی هیچ نیروی دیگری وجود ندارد؛ نه، در حالت تضاد است كه نیروها فعالیت خودشان را به حد اعلی انجام می دهند. پس باید نقل كلام كنیم به آن نیروهای اصلی كه در اثر تضاد تحریك می شوند برای آنكه كارشان را انجام بدهند. پس باز مسئله ی ماده و قوه مطرح می شود [كه ] پس در طبیعت قوه هایی و نیروهایی هست كه این قوه ها و نیروها به هر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 297
حال فعالند و در اثر تضاد فعالتر می شوند. پس دومرتبه ما برگشتیم به حرف اول كه ماده و قوه در عالم چگونه عمل می كنند؟ قوه كه روی ماده عمل می كند و ماده را حركت می دهد خودش متحرك است یا متحرك نیست؟ همان بحثها باز تكرار می شود. حالا این «جدل، منطق نیروها» را توضیح بدهید:
- می گوید پس جدل عبارت می شود از مطالعه ی پیوستگی تضادهایی كه تاریخ را به وجود می آورند. حركت تاریخ بر مبنای جدل شد و جدل هم مطالعه ی همین تضادهاست، و بعد می گوید منظور از جدل جدال افكار نیست بلكه جدال نیروها و برخورد قدرتهاست. در قسمت بعد مكانیسم جدل را توضیح می دهد كه خود این هم چند بخش دارد. . .
استاد: درباره ی این مطلب یك توضیح مختصر عرض بكنم. در این فصلی كه تحت عنوان «جدل، منطق نیروها» است می خواهد مشخص جدل ماركسیستی (جدل هگلی) را بیان كرده باشد. مقصود از «جدل» همان دیالكتیك است. می گوید افلاطون هم به دیالكتیك و همان مفهوم جدل قائل بوده است. اصلاً این كلمه شاید اولین بار به وسیله ی افلاطون مطرح شده است. ولی نظر افلاطون (قبل از افلاطون هم بوده، نظر قدما) در باب دیالكتیك و جدل فقط به جدال افكار بود. الآن هم در منطق ما می بینید كه «صناعات پنجگانه» داریم: صنعت برهان، صنعت جدل، صنعت خطابه، صنعت شعر، صنعت مغالطه. در منطق، اینها را «صناعات خَمس» می گویند. این صنعت جدل كه آنها می گویند، جدل به آن معنای خاصی كه به كار می برند، به قول مؤلف در واقع همان نوعی جدال افكار است، كه در اصطلاح قرآن هم كلمه ی «جدل» تقریباً به همین معناست: «اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» [1]. مجادله همان زد و خورد فكرهاست. مجادله كن یعنی تصادم فكری با آنها پیدا كن، تصادم در سخن، با آنها مجادله ی در كلام كن، ولی این مجادله باید به نحو احسن باشد.
می گوید آن جدال فقط جدال افكار با یكدیگر است، دیگر بیش از آن نیست، ولی جدلی كه در منطق دیالكتیك آمده است جدل نیروهاست، یعنی نه تنها افكار با یكدیگر در حال تخاصم و مبارزه هستند، اصلاً به طور كلی نیروهای طبیعت با یكدیگر در حال مجادله هستند. این «جادِلْهُمْ » یك فرمانی است تكوینی كه گویی بر همه ی اجزاء طبیعت صادر شده است كه با یكدیگر در حال مجادله هستند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 298
حالا «مكانیسم جدل» را بخوانید. این مكانیسم جدل در واقع همان اصول دیالكتیك است.
- در دو بخش بحث می كند، یكی در اندیشه و دوم در عمل. در اندیشه، همان قضیه ی معروف تز و آنتی تز و سنتز، یا تصدیق و نفی و نفی در نفی و یا برنهاده و برابر نهاده و هم نهاده، كه هر شیئی به عنوان تز یا برنهاده در درون خودش نفی خودش را ایجاد می كند، می شود آنتی تز یا برابرنهاده و بعد سنتزی ایجاد می شود كه این سنتز امتیازش در این است كه در یك سطحی بالاتر در عین اینكه تصدیق (تز) و نفی (آنتی تز) را در بر می گیرد در یك سطح بالاتری مطرح می شود. می گوید:
«مزیت سنتز در به عهده گرفتن، «آفهیبن» [2]و فراتر رفتن است ضمن حفظ آنچه مورد تأیید تز و آنچه مورد انكار آنتی تز بود. » بعد در این مورد مثالهایی می زند. از جمله می گوید: «مانند نوجوانی كه از راه مخالفت با والدین به تأیید شخصیت خود می پردازد» .
«برای پاسخ به این سؤالات كافی است دو مضمون اصلی اندیشه ی هگل را به عقد یكدیگر در آورد، از یك سو موضوع «سه دوره ی» تحول حیات (تولد، رشد، نزول) و از سوی دیگر موضوع ارتقاء مقام بشریت به صورتی كه گور هر نهاد همانا گهواره ی نهاد برتری است. آنگاه به نظر خواهد آمد كه هر هستی، هر فكر و هر نهاد، حركتی را در سه مرحله مطابق قاعده ی «سه پایه ی» معروف: «بر نهاده، برابرنهاده، هم نهاده» دنبال می كند یا به عبارت دقیقتر: تصدیق، نفی، نفی در نفی. »
در پاورقی می گوید:
«یادآور می شویم كه كشف این «سه گانگی» كه افتخارش را به هگل می دهند به طور كلی نسبی است. مكتب نوافلاطونی و به طریقی دیگر علوم دینی مسیحیت با اسرار تثلیث خود قبلاً این سه گانگی را استعمال كرده بودند. ضمناً هگل همچون اغلب فیلسوفهای آلمانی شناسایی بسیار خوبی از علوم دینی داشت. وی حتی سعی كرد دین مسیحی را در سیستم فلسفی خود بگنجاند طوری كه مسیح را مظهر آشتی دوباره ی اضداد یعنی خدا و بشریت سازد. از سوی دیگر اصل آنتی تز را اساساً فیخته با طرح مخالفت «من» و «نه من» تحویل داده بود. بهترین نمونه از جدل هگلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 299
داستان مشهور «ارباب و برده» است كه چون طولانی است در اینجا به نقل آن نمی پردازیم. »
ادامه ی متن:
«هر هستی، هر فكر و هر نهاد، ابتدا تصدیق به موجودیت خود می كند. این مرحله ی تولد و مرحله ی تز است. اما هنگامی كه ضمن رشد، خود را تحمیل می كند مخالفتی بر می انگیزد و ضد خود را ایجاد می كند كه مرحله ی آنتی تز است (مانند نوجوانی كه از راه مخالفت با والدین به تأیید شخصیت خود می پردازد) و از مبارزه ای كه چنین پدید می آید فكر یا نهاد برتری ظهور می كند كه اضداد را در یك سنتز برتر آشتی می دهد.

چه شكوهمند پیشرفتی و چه نیك فرجام فرایندی، زیرا تاریخ، بدون آنتی تز باید چون ترازویی بی حركت متوقف می شد. بدون طغیان پیشرفت هم نمی بود و بدون مفیستو [3]، فاوست [4]هم موجودیت نمی یافت. »
استاد: گوته كتابی دارد به نامفاوست. مثل این كه قهرمانشان فاوست است كه او مظهر خوبی است، آن وقت نقطه ی مقابلی دارد [كه مفیستو باشد. ] اشاره می كند به كتابفاوستگوته.
اما بدون سنتز هم مبارزه ابدی می شد. مزیت سنتز در بر عهده گرفتن «آفهیبن» و فراتر رفتن است، ضمن حفظ آنچه مورد تأیید تز و آنچه مورد انكار آنتی تز بود. (به عبارتی روشنتر:

آنچه در هر یك از ایندو حقیقی یا به قول هگل واقعی بود. ) چنین است كه می بینیم حكومت سلطنتی تسلیم انقلاب می شود و سپس حكومت انقلاب با بازمانده های حكومت سلطنتی تركیب می شود و حكومت امپراطوری را پدید می آورد. (ناپلئون افكار هگل را به راستی مسحور خود كرده بود. ) [5]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 300

[1] نحل/125.
[2] . aufheben [در پاورقی آمده است: در واقع هگل با تكیه بر مفهوم دوگانه ی «آفهیبن» كه به معنای حفظ كردن و در عین حال برداشتن است نظریه ی پیش افتادگی جدلی را ارائه می دهد. ]
[3] Mephisto.
[4] Faust [در پاورقی آمده است: فاوست قهرمان بسیاری از آثار ادبی، از جمله قهرمان یكی از نمایشنامه های گوته به همین نام است كه در آن مفیستو كه تجلی شیطان است به فاوست پیشنهاد می كند در برابر غنائم دنیوی روحش را به او بفروشد. ]
[5] [در پاورقی آمده است: هگل كه در سال 1806 پس از نبرد ینا ( Iena ) با ناپلئون ملاقات كرده بود، نوشت: «مشاهده ی تجلی روح عالم در یك شخص و مشاهده ی اینكه فردی كه اینجا در یك نقطه تمركز یافته و بر اسب نشسته، دست خود را بر جهان می گسترد و بر آن تسلط می یابد چیز فوق العاده باشكوهی است» . ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است