در
کتابخانه
بازدید : 1648337تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2)
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7)
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
همین جا باید خیلی توقف كرد. ما قبل از اینكه به بحث ماتریالیسم تاریخی برسیم- كه اصل بحث ما آن است- الآن داریم منطق هگل را می خوانیم. مؤلف در ابتدا می گوید ما باید دو موضوع اصلی اندیشه ی هگل را به عقد یكدیگر در آوریم. آن دو موضوع اصلی، یكی موضوع سه دوره ی تحول حیات است كه حیات در سه دوره تحول پیدا می كند: تولد، رشد، تنزل. زندگی بر این اساس است كه حیات اول تولد پیدا می كند، بعد در یك مدتی رشد می كند، بعد هم تدریجاً تنزل پیدا می كند، و اگر مرگ را یك مرحله ی جداگانه بدانیم قهراً چهار مرحله می شود. مثلاً انسان را در نظر بگیریم، اول تولد پیدا می كند، یك مدتی رشد می كند، بعد یك مدتی رو به انحطاط می رود، پایانش هم مرگ است. حالا آن را ذكر نكرده. این یك چیزی است كه گویا فكر هگل را خیلی به خود مشغول كرده بوده، سه دوره ی تحول حیات. می دانیم كه این سه دوره از مختصات حیات است. این خودش یك مسئله ی مهم و جالب توجهی است. در غیر حیات این طور نیست، یعنی بیجانها سه دوره ندارند بلكه دو دوره دارند، تولد و سپس تنزل. مثلاً اگر آبی در عالم تكوین بشود، همان ساعت اول تولد آب ساعت تنزل آب هم هست، یعنی این جور نیست كه آب یك مرحله ی رشدی را بخواهد طی كند.

(البته تنزل هم در آن هست، كه حالا تنزل در آن هست یا نیست، عرض می كنم) و هر موجود بیجانی همین طور است. یك شی ء معدنی اگر تكوّن پیدا كند، بعد تدریجاً رو به پیری می رود (همان كه به آن «آنتروپی» می گویند) ولو در درون خودش بدون آنكه محسوس باشد، در اثر تشعشعهایی كه مثلاً در اتمهایش پیدا می شود. تنها حیات است كه به ظاهر از این قانون مستثنی است؛ یعنی حیات، اول كه پیدا می شود از ضعف شروع می كند، بعد مدتی رو به رشد می رود، بعد كه دوره ای را طی كرد (رشدش تا بی نهایت ادامه ندارد) كم كم دوره ی كهولتش شروع می شود، بعد رو به تنزل می رود تا منتهی می شود به نیستی.
البته دو گروه می توانند به این مطلب ایراد بگیرند، بگویند اساساً ما چنین سه دوره ای نداریم.

یكی اینكه یك كسی بیاید در مورد بیجانها بگوید در بیجانها همان تولد است و تنزل هم نیست.

مثلاً آبی اگر پیدا شد آب، دیگر در درون خودش رو به تنزل نیست مگر اینكه یك عامل بیرونی آن را از آب بودنش خارج كند و الاّ آب همیشه آب باقی می ماند. پس اساساً در مورد بیجانها همان تولد است و بعد هم ادامه، نه رشد است و نه تنزل.
نقطه ی مقابل، این است كه [كسی ] قائل بشود در حیات هم این سه دوره وجود ندارد، كما اینكه خیلیها امروز این حرف را می زنند، از جمله آقای مهندس بازرگان در كتابهایش خیلی روی این قضیه (ترمودینامیك) اصرار دارد. اینها مدعی هستند در موجودات زنده هم علیرغم اینكه ما خیال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 301
می كنیم كه موجود زنده یك مدتی رو به رشد می رود بعد رو به تنزل، اتفاقاً از همان اول كه متولد می شود دارد پیر می شود. در مدتی هم كه رو به جوانی می رود باز رو به پیری می رود، یعنی همانچه كه در فیزیك «كهولت» می نامند كه موجود زنده تعادل خودش را از دست می دهد، همان حالت كه مصرفش بیش از گرفتنش است، از همان اول شروع می شود و لهذا این اصل را كه انسان از اول كه متولد می شود رو به مرگ می رود، اینها به این معنا توجیه می كنند، می گویند واقعاً مرگ یك امری است تدریجی نه دفعی و از همان لحظه ی تولد هم واقعاً مرگ شروع می شود. اگر این حرف را هم كسی بگوید باز [طبق ] حرف آقای هگل ما سه دوره نداریم، حتی در مورد جاندار.

آنهایی كه این حرف را در مورد جاندارها می گویند قهراً در مورد بیجانها هم می گویند. پس چه جاندار و چه بیجان دو دوره بیشتر ندارد، تولد همان و تنزل همان. چون این بحث یك بحث علمی است و زیاد فلسفی نیست علما حق دارند این ایراد را به هگل بگیرند.
بعد مؤلف مدعی است كه ما باید این دو مضمون اصلی اندیشه ی هگل را به عقد یكدیگر در بیاوریم، ولی نمی گوید چگونه به عقد یكدیگر در بیاوریم كه اینها به عقد یكدیگر در نمی آیند.

مطلب دوم هگل همان سه پایه است. همان طوری كه در پاورقی می گوید این سه پایه هم سابقه دارد و از ابتكارات هگل نیست. معاصران او كه كمی قبل از وی بوده اند مثل شلینگ و فیخته این نظریات را تا حدی گفته بودند، و آن همان مسئله ی تز و آنتی تز و سنتز است كه در آن نظریه نه تنها این سه دوره نیست، بلكه نفی این سه دوره است، یعنی در آن نظریه تولد است و رشد، دیگر تنزل وجود ندارد. درست توجه كنید. اینها را مؤلف آن طور كه باید توضیح نداده است و حال آنكه اگر ما باشیم و همین علوم طبیعی، علوم طبیعی این حرفها را قبول ندارد. همانهایی كه این فلسفه را انكار می كنند می گویند قضیه این طور نیست، چه كسی چنین چیزی می گوید كه هر چیزی كه پیدا شد بعد تبدیل به ضد خودش می شود، بعد تبدیل به سنتز می شود و سنتز مرحله ی عالیتر است؟ اگر این طور باشد باید اصل آنتروپی در عالم وجود نداشته باشد، یعنی باید كهولتی در عالم نباشد.

هرگز چنین چیزی نیست. كِی چنین چیزی هست كه یك شی ء به این صورت تبدیل می شود؟ ! مسئله ی بقای نوع در جاندارها مسئله ی دیگری است. این را به این صورت بیان كردن غلط است. اگر پدری و مادری تولید فرزند می كنند و بعد این فرزند باقی می ماند اولاً این معنایش این نیست كه اینها واقعاً تكامل پیدا كرده و رفته اند. اینها كه تكامل پیدا نكرده اند، اینها فانی شده اند، یك موجود جدیدی از نو به وجود آمده. والاّ ممكن است یك پدر ده فرزند داشته باشد، آیا می توانیم بگوییم شی ء واحد در ده شاخه دارد تكامل پیدا می كند؟ ! این بقای نوع است نه بقای فرد و حال آنكه این تكاملی كه اینها می گویند به صورت تكامل فرد باید توجیه بشود. به صورت بقای فرد اصلاً در عالم چنین جریانی وجود ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 302
- شاید آنها مواد نو را ملاك قرار بدهند.
استاد: ملاك قرار نمی گیرد، این اصلاً تكامل نیست، یعنی به این صورت كه نوع شی ء باقی بماند و نوع شی ء افزایش پیدا كند، این چه ربطی به این مسئله دارد كه این شی ء تبدیل به آن شی ء شده است؟
از مثالهایی كه انگلس و دیگران گفته اند ذكر می كنیم. یك دانه ی جو را در زمین می كارید. بعد این دانه ی جو واقعاً در دوره ای رشد می كند. این حقیقتی است كه در دوره ای رشد كرده، ولی آن كه رشد می كند همین دانه است كه به صورت یك دستگاه درآمده و رشد می كند. این دستگاه در مجموع خودش، در جزء خودش یك دستگاه تولید مثل هم دارد، یعنی ضمناً دهها دانه ی جو هم تولید می كند. یك درخت زردآلو صدها هسته ی زردآلو هم تولید می كند كه این هسته های زردآلو را می شود در كنار همین درخت زردآلو كاشت تا درختهای زردآلوی دیگری به وجود بیاید و خود این درخت زردآلو هم سر جای خودش باشد. اینكه در خودش دستگاه تولید مثل دارد معنایش تبدیل شدن این به آن نیست. این هنوز خودش در حال رشد است كه شما می گویید مثلش هم [در كنارش موجود شده است. ] یا مانند یك انسان. شخصی در سن بیست سالگی دارای فرزند می شود، در سن چهل سالگی بچه ی بیست ساله پیدا می كند. این معنایش این نیست كه من تبدیل شدم به این و من وجود ندارم. این چه ربطی به این موضوع دارد؟ ! در غیر جاندارها كه اساساً هیچ جا این حرفها وجود ندارد. یك سنگ، یك خاك، از كجا می شود ثابت كرد كه این تبدیل به ضدش می شود و بعد به ضدضدش و تكامل [رخ می دهد؟ ] چه كسی می تواند در عالم بیجانها چنین تكاملی را كه اینها بیان می كنند ثابت كند؟ در عالم جاندارها هم كه به صورت بقای انواع و تولید مثل است نه به صورت متبدل شدن یك شی ء.
آنگاه اینها بعضی مثالهای شخصی و فردی، مانند مثالهای اجتماعی ذكر می كنند. یك نهضتی تبدیل می شود به نهضت دیگر، كه آنجا باز بابش باب دیگری است. فرضاً در آنجاها صادق باشد، در كل عالم این جریانها صادق نیست. این است كه مؤلف اینجا می گوید كه ما باید میان این دو مضمون اصلی اندیشه ی هگل، سه دوره ی تحول حیات یعنی تولد و رشد و تنزل و سه پایه ی فلسفی تز و آنتی تز و سنتز، عقد ببندیم، اما نمی گوید چگونه عقد ببندیم، اینها كه با همدیگر جور در نمی آید! گذشته از اینكه هم آن مخدوش است، هم این فی حدذاته مخدوش است، با همدیگر قابل جمع نیستند؛ چگونه قابل جمع است؟ ! این می گوید: تولد، رشد، بعد زوال. آن می گوید: تولد، بعد نفی (در واقع زوال) و بعد كاملتر. «سه پایه» در واقع این طور می شود: تولد و زوال (به معنای نفی) و بعد نفی در نفی كه مرحله ی سوم رشد است. «تولد و رشد و زوال» یعنی در مرحله ی اول تولد، در مرحله ی دوم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 303
تكامل، در مرحله ی سوم فنا. «سه پایه» می گوید در مرحله ی اول تولد، در مرحله ی دوم نفی و در مرحله ی سوم تكامل؛ چگونه اینها با همدیگر قابل جمع شدند و اینها را به عقد هم در آوردید؟
- شاید به این صورت بگویند كه در این تولد و رشد و نزول، به این شكل می شود تطبیق داد كه تولد و رشد را در مقابل «برنهاده» قرار می دهیم، نزول را مقابل «برابر نهاده» .
استاد: سومش چیست؟
- تولد جدید.
استاد: نه، این سه دوره را با آن سه دوره می خواهد به عقد همدیگر در بیاورد. شما سه دوره را تبدیل به دو دوره می كنید. تازه دو دوره هم با همدیگر تطبیق نمی شود. آن وقت مرحله ی سوم ندارد، می شود دو دوره.
برای من كاملاً محسوس است كه اصلاً فلسفه در غرب آمیخته با ادبیات و شعر است؛ تعبیرات ادبی و شاعرانه است كه به این حرفها رنگ و روغن می دهد. اگر كسی همین طور عبور كند، تعبیرات ادبی و شاعرانه را به صورت یك فلسفه بپذیرد، خیلی حرفهای خوبی است، ولی اگر بنا باشد انسان مته به خشخاش بگذارد می بیند جز پوسته ای از ادبیات چیز دیگری باقی نمی ماند. مثلاً این خیلی تعبیر ادبی عالی است: هر فكر كه اول پیدا می شود (یا هر نهاد، چون فكر و نهاد از نظر هگل یك چیز هستند. گفتیم ذهن و واقعیت از نظر او یك چیز است) ، هر فكر و هر نهاد ابتدا تصدیق به موجودیت خود می كند، یعنی می گوید من هستم، این تعبیرِ ادبی مطلب است، یعنی موجود می شود. هنگامی كه ضمن رشد، خود را تحمیل می كند، مخالفتی بر می انگیزد (البته مخالفت از درون خودش بر می انگیزد) و ضد خود را ایجاد می كند، كه مرحله ی آنتی تز است. این ضد به منزله ی یك نوجوانی است كه از یك والدینی پیدا شده است كه به قول مؤلف چون می خواهد شخصیت خودش را تأیید كند در مقابل والدین سرپیچی می كند. یك جوان وقتی می خواهد در مقابل والدین بگوید من هم هستم، من هم كسی هستم، از حالت تسلیم مطلق در مقابل والدین سر باز می زند. می گوید:
مانند نوجوانی كه از راه مخالفت با والدین به تأیید شخصیت خود می پردازد و از مبارزه ای كه چنین (میان كهنه و نو) پدید می آید فكر یا نهاد برتری ظهور می كند كه اضداد را در یك سنتز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 304
برتر آشتی می دهد.
بحث سر همین است. چرا از جنگ اینها یك فكر و نهاد برتری ظهور می كند كه اضداد را در یك سنتز برتر آشتی می دهد؟ به چه دلیل؟ اینجا یك نكته ی خیلی عالی هست، توجه كنید. فرض كنید كه ما می گوییم الآن در اینجا یك نیرو وجود دارد كه آن «برنهاده» است و یك نیروی جوان هم به قول مؤلف وجود دارد كه اینها با یكدیگر در حال جنگ هستند. بعد می گوید یك نیروی سوم وجود پیدا می كند كه ایندو را در سطح برتر و بالاتر آشتی می دهد. این نیروی سوم از كجا به وجود می آید؟ از عدم به وجود می آید؟ چگونه است؟ تا حالا صحبت در حركت بود، می گفتند تضاد نیروی حركت دهنده است. اگر پای حركت دادن در كار باشد كمی مطلب آسان است كه همان هم خدشه داشت، گفتیم متحرك نمی تواند خودش محرك خودش باشد، اگر محركش هم خودش باشد آن محرك اگر متحرك باشد باز یك محرك دیگری لازم دارد، در نهایت امر باید متكی به بیرون خودش باشد. این مسئله ی حركت است. شما تنها به حركت كه قانع نیستید، می گویید این نیروی اول نیروی ثانی به وجود می آورد؛ این نیروی ثانی را از كجا به وجود می آورد؟ بعد، از جنگ اینها نیروی سومی به وجود می آید؛ نیروی سوم از كجا به وجود می آید؟ چون صحبتِ به وجود آمدن یك نیروی جدید است؛ نیروی سومی كه این دو متضاد اول را با یكدیگر آشتی می دهد، در خودش جمع می كند، یعنی بالاتر از هردو است كه این هر دو را در خود جمع می كند، آن از كجا به وجود می آید؟ قدما شبیه این حرف را داشتند. آنها می گفتند اگر دو عنصر با یكدیگر جنگ كنند و میلی تركیبی در آنها باشد و با یكدیگر تركیب بشوند، در اثر جنگ كردن، اینها اثر یكدیگر را خنثی می كنند، به این معنا كه این از خودش چیزی به او می دهد و او از خودش چیزی به این می دهد؛ منتها آنها كه روی همان حساب رطوبت و یبوست و برودت و حرارت و از این حرفها [سخن ] می گفتند، مثلاً می گفتند این از حرارت خودش روی آن اثر می گذارد، آن از برودت خودش روی این اثر می گذارد، نتیجه این است كه یك حالت متوسط میان ایندو به وجود می آید. ولی این امر در تركیب ایندو كافی نیست. اینجاست كه یك مزاج متعادل پیدا می شود. همین حالت متوسط را «مزاج متعادل» می نامند. با پیدایش مزاج متعادل، ماده قابلیت پیدا می كند برای صورت جدید یعنی قوه ی جدید، ناچار یك قوه ی جدید از مبدأ ماوراء به اینجا افاضه می شود. آن صورت جدید كه آمد، ایندو را با یكدیگر آشتی می دهد، یعنی ایندو را در زیر بال خودش می گیرد. پس عین این جنگ نیرویی و نیرویی و پیدایش نیروی سومی كه این نیروی سوم بتواند اینها را در زیر بال خودش بگیرد قدما هم به آن قائل بوده اند ولی بدون اینكه این نقطه ی ضعفِ این حرفها را داشته باشند. آنها نمی گفتند از این دو متضاد یكی از دیگری متولد می شود. گذشته از این، این دو متضاد كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 305
یكدیگر اثر می گذارند تازه زمینه یعنی قابلیت پیدا می شود برای نیروی جدید. دیگر نمی گفتند نیروی جدید خود به خود به وجود می آید. اگر خود به خود به وجود می آید، پس همه ی عالم خود به خود به وجود بیاید.
- اینها نمی گویند نیروی سوم به وجود می آید، می گویند حاصل تركیب نیروی اول و دوم است.
استاد: اگر بگوییم حاصل تركیب، دیگر یك شی ء سومی در كار نیست. حاصل تركیب حاصل جمع می شود، مثل اینكه جمع 2 و 2 می شود 4، جمع تركیبی می شود، یعنی این با خاصیت خودش آن با خاصیت خودش. لازمه ی تركیب این است كه این چیزی از خودش به او می دهد و چیزی از او می گیرد ولی در مجموع چیزی اضافه نشده. اگر ما یك لیتر آب گرم داریم و یك لیتر آب سرد، اینها وقتی به یكدیگر برسند، از گرمای این به آن منتقل بشود، یك حالت گرمای متوسط پیدا می شود. اگر گرمای یكی نود درجه بود و گرمای دیگری ده درجه، مثلاً یك گرمای پنجاه درجه در مجموع دو لیتر آب پیدا می شود ولی چیز سومی به وجود نمی آید.
- یعنی ما از یك تركیب نمی توانیم یك خاصیت جدیدی داشته باشیم كه نه در این باشد نه در آن؟
استاد: نه، خاصیت جدید اگر پیدا بشود از مبدأ جدید پیدا می شود، یعنی اول باید یك مبدأ خاصیت جدید پیدا بشود تا خاصیت جدید پیدا شود و الاّ ما هستیم و مجموع خاصیتهای گذشته، منتها خاصیتهای كسر و انكسار شده ی گذشته؛ مثل مجموع سرمایه هایی است كه روی همدیگر بریزند.

اگر ما باشیم و خود این سرمایه ها، از آنها چیزی اضافه دیگر پیدا نمی شود.
- منظورم در تركیبهای شیمیایی است.
استاد: همان تركیب شیمیایی را می گویند همین طور است. می گویند در هر تركیب شیمیایی كه اثر جدید پیدا می شود ناشی از قوه ی جدید و صورت جدید است. اصلاً تحلیل روی همین [تركیب شیمیایی است. ] می گویند شما چون از نظر حسی نگاه می كنید می گویید اكسیژن و هیدروژن با همدیگر تركیب شدند، در اثر تركیب اینها آب پیدا شد. علم چون به محسوسات نگاه می كند بیش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 306
از این نگاه نمی كند. ولی فلسفه این را این طور تحلیل نمی كند، فلسفه می گوید اینكه اكسیژن با هیدروژن تركیب شد یعنی اینها روی یكدیگر اثر گذاشتند، با اینكه روی همدیگر اثر گذاشتند كار اینها این است كه مقدمه ی یك حالت جدید واقع می شوند، یعنی برای ماده قابلیتی ایجاد می كنند كه یك صورت جدید پیدا بشود، آن آب كه می آید صورت جدید است و خاصیت جدید هم از صورت جدید است، صورت جدید یعنی قوه ی جدید. نقش تركیب ایندو با یكدیگر فقط این است كه ماده را آماده می كند برای یك قوه ی جدید. به این شكل تكامل پیدا می شود.
اما اینها از درون خود این اشیائی كه با یكدیگر تركیب شده اند نمی خواهند بیرون بروند. این است كه سنتز غیر قابل توجیه می شود. البته در تعبیر هگل به این شكل هست- و تعبیر درست تری هم هست- كه سنتز عبارت است از سومی كه آندو را در بردارد. می گوید: «نهاد برتری ظهور می كند كه اضداد را در یك سنتز برتر آشتی می دهد» . این نشان می دهد كه یك قوه ی جدیدی است كه این دو ضد را با یكدیگر آشتی می دهد. ولی اغلب این مقدار را هم توجه ندارند. خیال می كنند ایندو كه با همدیگر تركیب شد دیگر می شود «كاملتر» . نه، ایندو با هم تركیب بشوند معنایش «كاملتر» نیست. تا یك فكر و نهاد جدید پیدا نشود اینها كاملتر نمی شوند؛ یعنی در مورد سنتز یك واقعیت كاملتری واقعاً پیدا شده، یعنی این صرفاً حاصل جمع دوتای گذشته نیست، از جمع این گذشته ها یك شی ء جدید پیدا می شود.
- به نظر قدما این قوه ی سوم، قوه ی جدید از كجا پدید می آید، از یك مبدأ [مفارق] ؟
استاد: بله، می گویند طبیعت همیشه نیروهای جدید خودش را، [از یك مبدأ مفارق می گیرد. البته ] هرچه می گیرد جدید است. همیشه از یك طرف آمادگی برای پذیرش است و از طرف دیگر افاضه برای دادن. تا وقتی كه شی ء قابلیت داشته باشد یعنی قوه را داشته باشد می گیرد، وقتی هم نداشته باشد آنچه كه گرفته فانی می شود و از بین می رود و مثل این است كه در واقع به اصل خودش برگردد. آن (حرف قدما) خیلی منطقی تر از این حرف است. این فقط ارزش ادبی دارد: هر فكر و هر نهاد تصدیق به موجودیت خود می كند. ضمن رشد بعد از اینكه خود را تحمیل می كند مخالفتی از درون خودش بر می انگیزد و ضد خود را ایجاد می كند و این ضد مانند نوجوانی كه برای تأیید شخصیت خودش مخالفت می كند، مخالفت می كند، بعد فكر نو ظهور می كند. اینها از كجا؟
- می شود گفت تز و آنتی تز علل معدّه هستند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 307
استاد: بله، علل معدّه اند ولی علل ایجادی نمی توانند باشند.
- «بدین ترتیب است كه به قول ماركس و انگلس نظام جماعتهای بدوی (تز) طی قرنها جای به نظام مالكیت خصوصی می دهد كه موجب برانگیختن مبارزات طبقاتی می شود (آنتی تز) ولیكن از نظام اخیر نظام اشتراكی ظهور خواهد كرد كه ضمن حفظ پیشرفتهای انجام شده در نظام سرمایه داری بشریت را در یك جامعه ی بدون اختلاف طبقاتی كه سنتز خواهد بود گرد هم خواهد آورد. » [1]
استاد: تا اینجا مكانیسم اندیشه بود. مكانیسم اندیشه همان منطق دیالكتیك بود، همان منطقی كه داشت بیان می كرد. حال به «مكانیسم عمل» بپردازیم.
- «روش هگل عنصر دیگری نیز برای این كار فراهم می آورد. جدل كه بیان روانی خصلت پرتحرك آلمانی است، عمیقاً یك فلسفه ی قدرت به شمار می رود. جدل، اندیشه را برمی انگیزد و به عمل ترغیب می كند زیرا گویی همه ی رازها را آشكار ساخته است. جدل، روح را لابلای پیشامدها می برد و می توان گفت تاریخ را در اختیار انسان قرار می دهد، زیرا از دیدگاه جدل، تاریخ شامل یك رشته نیرو و ضد نیروست كه با تحریك آنها می توان حركتش را تسریع كرد. اصل منفی به زندگی حركت می بخشد. اما این فلسفه ی قدرت پس از رسیدن به این مرحله مستقیماً به تجلیل و تكریم از مبارزه منتهی می شود. قبلاً هراكلیت- كه پدر جدل محسوب می شود- این جمله ی ناشاد معروف را برای ما باقی گذاشته بود كه «جنگ، مادر همه است» . اما فیلسوف برلینی است كه عاقبت فرمول آشتی ناپذیری در مدح جنگ ارائه می دهد: «به هنگام صلح. . . انسانها زار و نزار می شوند. مرگ در چنین هنگامی است. . . دولت برای تصدیق فردیت خود باید یك دشمن به وجود آورد. . . خلقها در نتیجه ی جنگ قویتر می شوند. . . و غیره» . چه جای شگفتی است كه استفاده از این طریقه ی فكری توسط ماركس در زمینه ی اجتماعی به آئین مبارزه ی طبقاتی و انقلاب حاد منجر شود. این موضوع دورتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

پس معلوم شد ماركس- و هنگامی كه این نام را می نویسیم انگلس نیز منظور است- نه تنها روش تفكر خود را مدیون هگل است، بلكه به عنوان یك روشنفكر اهل عمل، اندیشه ی مربوط به اعمال خویش را نیز از او دارد. اما در حالی كه حكمت جدل، هگل را به محافظه كاری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 308
سیاسی می كشانْد، مریدش را به كمونیسم سوق می داد و ماركس طبقه ی برگزیده ی پرولتر را جایگزین ملت برگزیده ی پروس می كرد. علت این بود كه ماركس ضمن وفاداری كامل به روش استاد برلینی درست در جهت مخالف عمق افكار او قرار داشت. هگل پنداره گرا بود، ماركس با پذیرفتن همان مبانی منطقی مادیگرا شد. اینچنین دگرگونی را چگونه می توان توضیح داد؟ » [2]
- مكانیسم اندیشه همان اصول سه گانه ی تصدیق و نفی و نفی در نفی بود. اما گفت اگر این بخواهد در جهت عمل پیاده شود به مبارزه منتهی می شود. مثلاً اشتراك اولیه به عنوان یك تز در نظر گرفته می شود، بعد سرمایه داری باعث می شود كه طبقات ایجاد بشوند و این ایجاد طبقات مخالفت می كند با نظام اشتراكی كه آنتی تز می شود ولی یك خصوصیتی كه در این هست این است كه یك مقداری وسائل و ابزار و صنایع پیشرفت می كند، بعد این تز و آنتی تز با همدیگر آشتی می كنند در جامعه ی كمونیستی كه آن جامعه ی كمونیستی ضمن اینكه آن اشتراك اولیه را در بردارد صنایع و پیشرفتهای آن دومی را نیز در بردارد، یعنی آنچه كه واقعیت داشت در هر دو، آندو را نگه می دارد و آن تضاد را حل می كند. ماركس و انگلس هم می گویند تاریخ همین مبارزات طبقاتی است.

[1] ماركس و ماركسیسم، ص 22.
[2] همان، ص 23.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است