در
کتابخانه
بازدید : 1648363تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6)
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7)
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حال، اینها متكی به چه دلیلی است؟ اینها دیگر برای این افراد دلیل نمی خواهد چون تمام اینها حالت فرضیه دارد. این را ما مكرر گفته ایم كه ما وقتی می خواهیم از نظر جامعه شناسی درباره ی پیدایش یك پدیده فكر كنیم، اگر آن پدیده هیچ تكیه گاه منطقی برای بشر نداشته باشد، ناچار باید برای آن یك علت غیرمنطقی جستجو كنیم، یك علت اجتماعی، علت روانی، چنین چیزی، برای این كه منطق كه بشر را به اینجا نمی كشاند، پس یك امر دیگری، یك عادتی، یك خیالی، یك توهمی [سبب آن پدیده شده است. ] مثلاً ما اگر ببینیم كه مردم برای عدد 13 یك نحوست خاص قائل هستند، با توجه به این كه امكان ندارد كه بگوییم بشرِ گذشته به یك منطقی دست یافته كه طبق آن منطق عدد 13 با عدد 12 و عدد 14 متفاوت بوده است، می گوییم پس ناچار یك علتی غیر از منطق باید در اینجا دخالت داشته باشد. اینجا جای این هست كه انسان برود دنبال علل اجتماعی، علل روانی. آن وقت فرضیه ها پیش می آید. گاهی هم دلیل پیدا می شود. اغلب هم دلیل پیدا نمی شود، یك فرضیه هایی در این زمینه ها ممكن است پیدا شود كه منشأ این پدیده چیست.

مثلاً چرا بعضی برای نعل اسب یك احترامی قائل هستند، تأثیری قائل هستند؟ این كه نمی تواند یك منطقی داشته باشد، پس ناچار یك جریان غیرمنطقی سبب آن شده است.
ولی اگر یك امری مبنای منطقی داشته باشد، ولو غلط، بشر فكر و منطقش او را به آنجا كشانده ولو در فكر و منطقش هم اشتباه كرده باشد. فرق است میان چیزی كه منطق ندارد و چیزی كه منطق دارد ولی بشر در منطق خودش اشتباه كرده است. مثلاً چرا بشر گذشته عناصر را چهارتا می دانست، آب و خاك و هوا و آتش؟ این را كه ما نمی توانیم آن جور در علتش جستجو كنیم كه در باب مبدأ [نحوست ] 13 جستجو می كنیم. این علم بشر بوده كه به آنجا رسیده، یعنی بشر با یك منطق به آن رسیده بوده است، عالم را این قدر كشف كرده بوده كه آنچه ما می بینیم مركباتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 356
هستند از اشیاء دیگرو آن مركبات مركبند از چند چیز دیگر، پس در نهایت امر باید یك عناصر اولیه ای باشد كه مركبات از آنها ساخته می شود و آن بسائطی كه مركبات از آنها ساخته می شود نامش «عنصر» است؛ منتها بشر گذشته در تحلیلهای خودش، در تجربه های خودش، در تجزیه های خودش آخرین حدی كه به آن رسید آب بود و هوا و آتش و خاك، چون اینها را دیگر قدرت نداشت تجزیه كند كه بفهمد آب هم تازه خودش عنصر نیست، مركب از دو امر بسیطتر است. این اشتباه است اما اشتباهی است كه منطق بشر، بشر را به این اشتباه كشانده، نه یك علت اجتماعی از قبیل علل پیدایش نحوست سیزده، شوم بودن صدای كلاغ و امثال اینها. یا مثلاً هیئت بطلمیوس كه امروز غلط شناخته شده، بیش از دو هزار سال هم بر جهان حكومت كرده است. چرا بشر آمد معتقد شد به این كه زمین مركز عالم است و ستارگان از جمله خورشید به دور زمین می چرخند؟ این را ما نمی توانیم تعلیل روان شناسانه و روان كاوانه یا جامعه شناسانه بكنیم كه مثلاً پس رانده شدن عوامل جنسی سبب شد كه بشر چنین فكری بكند؛ نه، بشر در رابطه ی زمین و آسمان همیشه فكر می كرده؛ وضع زمین را می دیده، وضع آسمان را می دیده، شب را می دیده، روز را می دیده، فصول مختلف سال را می دیده. انسان زمین را می بیند، فكر می كند ساكن است، بعد می بیند كه خورشید می آید از بالا سرش رد می شود. بعد هم دیدند كه ماه یك حركت مخصوص به خود دارد، خورشید یك حركت دیگری دارد، حركت مثلاً ماه كندتر است، در 24 ساعت و 40 دقیقه مثلاً از افق تا افق طی می كند، [خورشید] در 24 ساعت. باز حركت فلان ستاره ی دیگر [را دیدند. ] بعد هم توانستند با حسابهایی بُعد و قرب ها را به دست بیاورند. آن وقت آمدند آن فرضها را كردند. تمام اینها ریشه ی منطقی دارد، می خواهد منطقش درست باشد می خواهد غلط باشد.
در باب پیدایش فكر «خدا» اگر هیچ منطقی، ولو در حد یك منطق غلط، یعنی هیچ انگیزه ی عقلانی وجود نمی داشت جای این فرضیه ها بود. ولی وقتی كه انگیزه ی عقلانی به هر حال وجود داشته است و خود شما هم نمی توانید این مطلب را انكار كنید پس جای این نیست كه ما دنبال این فرضیه های نامربوط برویم. بشر وقتی كه خودش را یك امر حادث می بیند یعنی فكرش به این قدر می رسد كه من نبودم بعد پیدا شدم، آن یكی هم نبود بعد پیدا شد، آن چیز دیگر هم نبود بعد پیدا شد، بعد هم فكرش به مجموع همه ی اشیائی كه نبوده اند و بعد پیدا شده اند [منتقل می شود، از آنجا به موجودی كه همیشه بوده است و پدیدآورنده ی آن اشیاء است پی می برد. ] همان داستان حضرت ابراهیم است: من نبودم پس مرا ستاره به وجود آورد. آن هم كه مثل من است. پس ما را ماه به وجود آورد. آن هم كه در گردش و متغیر و مثل من است. پس همه ی ما را خورشید به وجود آورد.

آن هم كه مثل من است. یكدفعه می گوید پس همه یكجا [به وسیله ی یك موجود غیرمتغیر به وجود آمده ایم. ] این یك منطق عقلانی است. یا این نظامات فوق العاده ای كه بشر در این موجودات
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 357
می بیند، در شب و روز می بیند، در فصول سال می بیند، و می بیند كه شب و روز با یك حساب معینی پدید می آید، فصول سال تكرار می شود، بهار را می بیند، تابستان را می بیند، پاییز را می بیند، زمستان را می بیند، برای هر كدام از اینها خاصیتهایی قائل است، می بیند اگر بهار نبود نمی شد، تابستان هم نبود نمی شد، پاییز هم نبود نمی شد، زمستان هم نبود نمی شد، یا آنچه در خلقت خودش، در خلقت بچه های خودش، حیوانات و گیاهها می دیده، بالاخره اینها كافی بوده برای این كه او این فرض را بكند كه موجود شاعری تدبیركننده ی این عالم است. حال چرا آدم بیاید بگوید نه، این از این راه بوده كه بشر فضیلتها را در خودش سراغ داشته، بعد به خود بدگمان شده و آمده چیز دیگری [را در بیرون وجود خودش به عنوان منبع فضائل فرض كرده است. ]
به هر حال اینها حرفهایی است كه بلادلیل است؛ صرف فرضیه است، فرضیه هایی كه تا اول ما این مطلب را فرض نكنیم كه هیچ دلیل منطقی در كار نیست، اصلاً جای این فرضیه ها نیست. البته خود این فرضیه هم امروز رد شده است؛ و حتی من تعجب می كنم، این كتاب هم ذكر نمی كند، خود این فرضیه با همان حرفهای كارل ماركس هم جور درنمی آید، به جهت اینكه این فرضیه بر این اساس است كه انسان دارای دو وجهه و دو جنبه است، جنبه ی عِلوی و جنبه ی سفلی، یعنی جنبه ی فضیلت و نیكی و پاكی، و جنبه ی شهوانی و حیوانی، و آن [جنبه ی علوی ] را فطری انسان می داند، در صورتی كه اینها خودشان به چنین جنبه ای قائل نیستند. اصلاً فلسفه ی مادی ماركس به نیكی ذاتی قائل نیست و این كه در كلمات خود ماركس بعضی جاها به تبع فویرباخ آمده «نیكی ذاتی» این نیكی ذاتی با فلسفه ی ماركسیسم مخالف است. فلسفه ای كه می گوید زیربنای همه چیز اقتصاد است، همه چیز: اخلاق، دین، مذهب زاییده ی وضع اقتصادی است، پس [طبق این فلسفه ] هیچ چیز ذاتی نیست. بعلاوه (این را ما در درسهای «فطرت» گفتیم) اگر منشأ گرایشهای دینی این باشد كه آقای فویرباخ می گوید- كه اینجا چون خلاصه كرده، از حرف نویسنده نتیجه نمی شود ولی حرف فویرباخ فقط این نیست- كه بشر بعد از این كه انحطاط پیدا می كند و در جنبه های منحط وجود خودش سقوط می كند، در آن وقت است كه گرایش دینی پیدا می كند، آن وقت به خودش به نوعی بی ایمان و بی اعتقاد می شود ولی آن آرمانهای خودش را در بیرون جستجو می كند؛ اگر این طور باشد پس باید نسبت مستقیمی باشد میان گرایشهای دینی از یك طرف و سقوطهای اخلاقی از طرف دیگر، یعنی همیشه افراد هرچه بیشتر سقوط اخلاقی پیدا می كنند گرایش دینی بیشتر پیدا كنند؛ در صورتی كه قضیه درست برعكس است، یعنی انسان هرچه گرایشهای حیوانی، بیشتر پیدا می كند از دین دورتر می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 358
از اینجا انسان ارزش حرف قرآن را می فهمد كه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» [1]. همیشه می گویند یعنی چه «هدی للمتقین» ؟ ! یعنی تا انسان به آن تقوای فطری خودش باقی نباشد به این سو نمی آید. در آن سو هم «كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ» [2]می شود، یعنی هرچه انسان بیشتر سقوط اخلاقی پیدا كند بیشتر دور می شود، بعد كارش به انكار و الحاد می رسد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ اَلَّذِینَ أَساؤُا اَلسُّوای أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اَللّهِ» [3].
اتفاقاً یك نظریه ی دیگر كه درست عكس این نظریه است بیشتر قابل توجه و تأمل است تا این نظریه. بعضی می گویند دین كسی را نساخته، یعنی خوب نساخته؛ همیشه خوبها چون خوب هستند به طرف دین می روند؛ از بس كه دیده اند افرادی به سوی دین گرایش دارند كه آن ارزشهای انسانی در آنها زنده است نه آنهایی كه در دره ی حیوانیت سقوط كرده اند.
به هر حال این یك فرضیه ی مزخرفی است كه جناب فویرباخ در اینجا [دارد. می گوید] حال كه این طور است پس انسان در اثر گرایش به خدا و دین از خودش بیگانه شده است. برای این كه انسان به خودش بازگردد باید خدا و دین را كنار بگذارد تا به خودش ایمان پیدا كند و به خدایی جز خودش معتقد نباشد و خدای خودش را «خودش» بشناسد، كه مقصود از «خدای خودش» یعنی آنچه كه این فضیلتها و كمالات در او وجود دارد. آن ذات مستجمع جمیع صفات كمالیه را خودش بداند نه چیز دیگر و آنچه باید او را بپرستد، او را عبادت كند، در مقابل او تسلیم باشد، همان خودش باشد، یعنی همان جنبه های متعالی وجود خودش نه چیزهای دیگر.
تا اینجا مرحله ی اول گرایش از ایده آلیسم هگل به ماتریالیسم ماركس است كه به وسیله ی فویرباخ انجام شده كه نه تنها گرایش از ایده آلیسم به ماتریالیسم است، ضمناً گرایش به اومانیزم هم هست، یعنی گرایش به ماتریالیسمی كه ضمناً ماتریالیسم اومانیست هم هست یعنی انسانگرا هم هست.
- بنابراین اگر رأیشان این باشد باید یك مصداق كاملی كه دارای این دو جنبه هم باشد فرض كنند و وجود خارجی به آن بدهند؛ آیا چنین می كنند؟
استاد: بله، می گویند انسان سوسیالیست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 359
- چه كسی بوده؟
استاد: خودشان (یك كتابی ترجمه كرده اند به نامانسان راستین) یا خود كارل ماركس را می گویند.
- آیا به سوی دین آمده؟ این كه به سوی دین آمده از جهت انحطاطش آمده. نه، آن انسان اولی كه دو وجود ذهنی و عینی داشته و كامل بوده مصداقش نزد آنها كیست كه طردش می كنند؟
استاد: آن انسان كه می گویند، به یك شخص نظر ندارند. اینها به صورت اجتماعی مطالعه می كنند؛ می گویند انسان یعنی جامعه ی انسان نه یك فرد انسان.
- حتماً باید یك فرد خارجی باشد؟
استاد: نه، اینها به یك فرد معین نظر ندارند؛ نمی خواهند بگویند كه به وسیله ی یك فرد معین این كار صورت گرفت. ملحدین قدیم- كه به آنها «زنادقه» می گفتند و منكر دین و خدا و همه چیز بودند- توجیهاتشان در باب پیدایش دین روی شخص انبیاء بود یعنی دین را صددرصد اختراع پیغمبران می دانستند. منتها بعضی از اینها كه نسبت به پیغمبران خوشبین بودند- كه خیلی از آنها این طور بودند- می گفتند كه پیغمبران یك سلسله مردمان مصلح و نابغه ای بوده اند كه قصدشان اصلاح بشریت بوده است و طرحهایی برای اصلاح بشریت داشته اند ولی نظر به اینكه اگر می گفتند این طرحها را ما خودمان شخصاً اظهار كرده ایم مردم گرایش پیدا نمی كردند العیاذباللّه آمدند این دروغ مصلحتی را گفتند و این را مستند كردند به مبادی غیبی و گفتند دنیایی قبل از این دنیا وجود دارد و دنیایی بعد از این دنیا وجود دارد و. . . آن گروهی كه حتی این مقدار هم قائل نبودند مثلاً العیاذباللّه گفتند پیغمبران به خاطر منافع خودشان اینها را فرض كردند یا با صاحب منافع ها ساختند. ولی در دنیای جدید دیگر این طور اظهار نظر نمی كنند، یعنی اینها بیشتر می روند روی زمینه های كلی اجتماعی. یك فرد را مسئول نمی دانند، لهذا می روند روی زمینه های روانشناسی، بعد می گویند ظهور پیغمبران هم در این زمینه هاست. آن كه مثلاً ریشه ی دین را جهالت می داند، می گوید این زمینه اول در جامعه به وجود می آید، بعد در این زمینه ی موجود پیغمبران به وجود می آیند. آنچه كه فویرباخ می گوید یك مطالعه ی جامعه شناسانه است. این در واقع زمینه ی پیدایش ادیان است.

می خواهد بگوید كه این حالت روانی و این حالت اجتماعی خود به خود به وجود می آید. یك نوع
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 360
توجیه روانشناسانه و یك نوع توجیه جامعه شناسانه. زمینه را دارد بیان می كند. پیغمبران هم كه به عقیده ی اینها فردی از افراد بشر هستند، منتها افرادی كه برجستگی خاص دارند كه وقتی در زمینه ای یك فكر پیدا شد قهراً این فكر در شخصی طلوع می كند، جهش پیدا می كند، به آن شكل ظاهر می شود. این حرف نامربوط است.

[1] بقره/2.
[2] مطففین/14.
[3] روم/10.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است