در
کتابخانه
بازدید : 1647872تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Collapse پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تقدم كار بر اندیشه، به یك معنای وسیع و ابتدائی اش، قبل از ماركس و قبل از هگل [مطرح بوده است. ] اینها هم باز همه ریشه ی هگلی و ریشه ی فویرباخی دارد، یعنی از ماركس شروع نشده، از دیگران است، و بلكه حتی ریشه ی آلمانی دارد، یعنی اصلاً این طرز تفكر یك طرز تفكر نژادی و آلمانی است كه حتی انسان را آنها تعریف كرده اند به حیوانی كه كار می كند. اصل قضیه یك ریشه ی قدیمی تری دارد كه تقریباً از نهضت جدید اروپا ناشی می شود، از عصر دكارت و بیكن؛ یعنی از آن زمانی كه به اصطلاح منطق قیاسی طرد شد و منطق تجربی را جانشین آن كردند تقریباً همین مسئله مطرح است. یكی از مشخصات منطق قیاسی این است كه فكر بالاستقلال می تواند به حقیقت برسد، یعنی انسان با نیروی استدلال و با نیروی تفكر و مستقل از عمل و تجربه می تواند به حقیقت یا به حقایق برسد. منطق تجربی آمد گفت كه نه، راه رسیدن به حقیقت تجربه است (تجربه خودش كار است، عمل است) یا گفت استقراء است- كه البته استقراء غیر از تجربه است ولی در این جهت با تجربه یكی است- یعنی یك یك افراد را بررسی كردن و آمار گرفتن. گفت علم از عمل به دست می آید. پس در منطق قیاسی و استدلالی، اندیشه استقلال دارد از عمل و بلكه تقدم دارد بر عمل؛ یعنی در آن طرز تفكر، انسان ابتدا نه از راه عمل، از راه تفكر و اندیشه عالم می شود، فیلسوف می شود، بعد آنچه را كه از راه تفكر به دست آورده است می خواهد به مرحله ی عمل بیاورد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 419
و پیاده كند. فرض كنید درباره ی اندیشمندان قدیم مثل افلاطون این جور می گویند كه اینها- به قول خودشان- بر برج عاج می نشسته اند، یعنی در خلوتهای خودشان، در كاخها و قصرهای خودشان یا در مدرسه های خودشان (لازم نیست جنبه ی اشرافی به قضیه بدهیم) می نشستند و فكر می كردند، سروكارشان با ذهنیات خودشان بود، بعد طرحی هم برای جامعه تهیه می كردند، آن وقت می خواستند آن طرحشان در جامعه پیاده شود. نه، این ارزشی ندارد، چون قائل به تقدم فكر بر عمل بوده اند. ولی از روزی كه اندیشه را از عمل و تجربه و آمار و استقراء گرفتند، عمل مولّد و راهنمای اندیشه شد. از آن روز موفقیتها بیشتر شد. پس عمل معیار حقیقت شد به یك معنا، [و] به یك معنا از وقتی كه تجربه به میان آمد و قیاس طرد شد، عمل معیار اندیشه واقع شد نه اندیشه معیار عمل؛ عمل تقدم بر اندیشه پیدا كرد نه اندیشه بر عمل؛ و حتی تا حدود دوره ی دكارت و بیكن ما فقط به همین حد رسیده ایم كه منشأ علم عمل است؛ یعنی آنجا این بحث مطرح بود كه آیا منشأ علم عقل است (كه عقل یك امری است درونی) ، نیروی عاقله است، یا منشأ علم عمل و تجربه است؟ گفتند منشأ پیدایش علوم عمل و احساس و تجربه و استقراء است. بعد از آن مسئله ی دیگری مطرح شد كه در دوره های بعد از دوره ی دكارت و بیكن این قضیه مطرح شد راجع به مسئله ی معیار حقیقت، كه معیار حقیقت چیست؟ یعنی از كجا بفهمیم كه یك علم مطابق با حقیقت است یعنی واقعاً حقیقت است یا یك خیال باطل است، حقیقت است یا خطا، صحیح است یا غلط، معیار چیست؟ باز آمدند گفتند كه معیار خود عمل است. علم امروز تقریباً بر همین اساس است. در قدیم قضایا را به شكل خاصی تقسیم بندی می كردند، می گفتند علم بر دو قسم است، یا تصور است یا تصدیق؛ تصور هم یا بدیهی است یا نظری، تصدیق هم یا بدیهی است یا نظری. بعد می گفتند همه ی تصورات نمی تواند بدیهی باشد و الاّ مجهول برای انسان وجود نداشت؛ همه هم نمی تواند نظری باشد و الاّ هیچ معلومی برای انسان وجود نمی داشت چون هر نظری را جز از طریق تحلیل كردن به بدیهی نمی شود به دست آورد. در تصدیقات هم عیناً همین طور. پس قهراً بعضی از تصورات بدیهی است بعضی نظری، و بعضی از تصدیقات هم بدیهی است و بعضی نظری. می گفتند ما نظریات را بر پایه ی بدیهیات، با تحلیل كردن به بدیهیات اكتساب می كنیم. به بدیهیات كه می رسید، دیگر آنها اصولی بود كه به هر حال قطعی و غیر قابل تردید بود.
در دوره ی جدید قضایا اصلاً به این شكل طرح نمی شود كه یا بدیهی است یا نظری، نظری را از راه بدیهیات باید به دست آورد و بدیهیات معیار برای نظریات هستند، یعنی علم مقیاس علم است، چون بدیهی مقیاس نظری است. علم جدید اساساً این بحث بدیهی و نظری را كنار گذاشت، آمد به شكل دیگری قضایا را طرح كرد، یعنی منطق شكل دیگری گرفت و آن شكل این است، گفت كه هر امر مجهولی- به قول شما نظری- ابتدائاً دانشمند برای آن یك فرضیه می سازد، فرض می كند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 420
كه حقیقت این باشد، ولی نمی داند این هست یا نیست. بعد این را در مقام عمل تجربه و آزمایش می كند؛ یا در آزمایش جوابْ مطابق درمی آید یا مخالف. اگر آزمایشهایی كه روی این فرضیه به عمل می آید جواب مخالف داد این فرضیه طرد می شود، اگر آن را تأیید كرد قبول می شود. پس معیار اینكه یك فرضیه حقیقت است یا حقیقت نیست این نیست كه از بدیهیات اكتساب شده باشد یا نشده باشد؛ یعنی علم با علم توجیه نمی شود، علم با عمل توجیه می شود. فرض كنید راجع به فلان بیماری، ما نمی دانیم كه فلان دارو آیا برای این بیماری مفید است یا مفید نیست. برای اولین بار یك فرضیه پیدا می شود. حال این فرضیه چگونه پیدا می شود، این هم خودش یك مشكلی شده است كه بعضی ها این را تعبیر به «الهام» می كنند، می گویند یك نوع برقی در ذهن دانشمند می زند و گویی نوعی الهام برای او پیدا می شود ولی نمی داند كه آیا این الهام او حقیقت است یا حقیقت نیست. بعد- اگر این دارو برای سرطان است- چندین بیمار سرطانی را با این دارو آزمایش می كنند، یا روی حیوانات آزمایش می كنند ببینند عمل چه جواب می دهد، اگر جواب مساعد داد می گویند درست است؛ اگر نه، نه. یا در باب علت پیدایش یك بیماری؛ مثلاً آیا دود سیگار منشأ پیدایش سرطان هست یا نه؟ این را در عمل روی حیوانات آزمایش می كنند، مواد اصلی ای كه در سیگار هست آزمایش می كنند، نتیجه را می بینند.
پس به یك معنا از همان دوران بعد از دوره ی بیكن و دكارت در مسئله ی «معیار حقیقت چیست؟ » نظریات فرق كرد، یعنی قبل از آنها به قول اینها در منطق ارسطویی علم معیار علم بود، بدیهی معیار نظری بود، ولی در این دوره ی بعد عمل معیار علم شد، یعنی معیار حقیقت شد، معیار «درستی» شد، وسیله ی كشف مجهولات واقع شد.
این هم باز نوعی تقدم كار است بر اندیشه كه این مقدار را قبلاً دیگران هم گفته بودند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است