فصل سوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی پركسیس:
مكتب ماركس كه در جریان عمل- یا به طور دقیقتر در جریان عكس العمل علیه افكار
روحانی و پنداره گرا- به وجود آمده بود نیز آئینی است كه برای عمل ساخته شده و یك
پركسیس است. بی علت نیست كه پیام به پرومته در نخستین صفحه ی نخستین كتاب ماركس و
همچنین در نخستین صفحه ی كتاب آزادی نوشته ی یكی از مریدان كنونی وی یعنی روژه
گارودی جای دارد [1].
فلسفه ی ماركسیسم در این كتاب به سه قسمت اساسی تقسیم شده است. قسمت نخست كه فصل
اول بود تحت عنوان «فلسفه ی جدلی» كه درواقع همان منطق دیالكتیك بود. در این كتاب آن را به
عنوان «فلسفه ی جدلی» ذكر كرده است، یعنی فلسفه ی دیالكتیكی، و در واقع توجه به جنبه ی دیالكتیك
یعنی به جنبه ی منطقی قضیه دارد. فصل دوم قسمتهای مادیگرایی و ماتریالیسم ماركس بود چه از
نظر ماتریالیسم فلسفی و جهانی (اصالت ماده) و چه از نظر ماتریالیسم تاریخی، یعنی اینكه تاریخ
هویت و ماهیت اقتصادی دارد و به عبارت دیگر هویت و واقعیت مادی دارد.
فصل سوم تحت عنوان «فلسفه ی پركسیس» آمده است. باید ریشه ی كلمه ی «پركسیس» را به دست
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 416
بیاوریم. این فلسفه را در واقع می شود گفت «فلسفه ی كار» یا به قول اینها «فلسفه ی عمل» یا بگویید
«فلسفه ی اصالت كار» . این فلسفه از این نظر یعنی از جنبه ی بخش پركسیس، فلسفه ی اصالت كار و
فلسفه ی اصالت عمل است در مقابل اصالت اندیشه. بنابراین، این فلسفه یك فلسفه ی انسانی یعنی
مربوط به انسان خواهد بود.
ماتریالیسم یك نظریه بود راجع به جهان، واقعیت جهان، كه در آنجا قائل به تقدم ماده شدند بر
روح (روح به معنای اعم كه اینها می گویند؛ اینها خدا را می گویند روح) ، به معنی تقدم ماده بر روح
و بر اندیشه و بر ایده مطلقا، و به معنای اصالت ماده و تابعیت ایده و اندیشه. ماتریالیسم تاریخی
مربوط به كل جهان نبود، مربوط به واقعیت تاریخ بود و درواقع مربوط به واقعیت جریان اجتماع
بشری؛ یعنی جامعه ی بشر به عنوان یك كل، هویتش چیست، واقعیتش چیست، جوهر ذاتش چیست
كه باقی دیگر همه- اگر به تعبیرهای خودمان بخواهیم ذكر كنیم- به منزله ی اعراض و توابع اند نه به
منزله ی هویت و ماهیت. آنجا بود كه رسیدیم به این مسئله كه ماهیت و هویت واقعی تاریخ،
اقتصادی است و به تعبیر دیگر مادی است؛ «ماهو» ی تاریخ مادی است و بنابراین هرچه غیر
مادی است، به هویت و واقعیت و جوهر تاریخ بستگی ندارد، به تعبیر خود اینها «روبنا» است. به
تعبیر فلسفه های ما اینها عرض و ظواهر است، مثل آنچه كه در عالم ماده می گویند كه یك سلسله
عوارض و ظواهر و فنومنها و پدیده ها می بینیم، آن وقت «نومن» ها و ذاتها و واقعیتها چیست؟ بحث
روی آن می كنند. اینجا درباره ی تاریخ، آن واقعیت اصیل تاریخ را مادی دانستند و غیر آن را، هرچه
كه معنویت است در هر شكلی، چه فرهنگ، چه دین و مذهب، اخلاق، هنر، همه ی اینها را به منزله ی
یك تابع دانستند؛ كه گفتیم این در واقع باز برمی گردد بیشتر به جنبه ی گرایشهای انسانی، گرایشهای
جامعه نه گرایشهای فرد؛ برمی گردد به گرایشهای جامعه، آن گرایشهای اصیل جامعه كه سایر
گرایشها تابع اوست، یا به تعبیر دیگر نیروی اصیل محرك جامعه كه سایر حركتها تابع آن حركت
اوّلی و نیروی اوّلی است.
اما در پركسیس مسئله ی انسان مطرح است. شاید بشود گفت كه بیشتر جنبه ی فردی دارد و نه جنبه ی
اجتماعی، ولی جنبه ی اجتماعی هم دارد، حالا بعد عرض می كنیم، اما در واقع این فلسفه می خواهد
به هویت واقعی انسان جواب بدهد. در ماتریالیسم جهانی می خواست به هویت واقعی جهان جواب
بدهد؛ در ماتریالیسم تاریخی می خواست به هویت واقعی تاریخ جواب بدهد؛ در اینجا می خواهد
به هویت واقعی انسان یعنی شخصیت انسان جواب بدهد كه چیست.
[1] ماركس و ماركسیسم، ص 37.