در
کتابخانه
بازدید : 1647801تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Collapse پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینها جنبه های مختلف بحثی بود كه. . . [1]ببینیم این حرفهایی كه در این زمینه ها گفته اند تا چه اندازه درست است تا چه اندازه درست نیست. ابتدا بحث ما درباره ی مسئله ی اندیشه است كه آیا اولاً به طور كلی منطق قدیم بر اساس این بود كه اندیشه معیار اندیشه است و به هیچ وجه معتقد نبود كه عمل معیار اندیشه است؛ و ثانیاً آیا حرف اینها صحیح است كه اندیشه معیار اندیشه نیست به طور كلی، همیشه عمل معیار اندیشه است؟ خیر، نه اساس منطق قدیم بر این مطلب بود كه همیشه اندیشه معیار اندیشه است و نه این حرف درست است كه هیچ وقت اندیشه معیار اندیشه نیست و همیشه عمل معیار اندیشه است. اما در مسئله ی تعریفات یعنی در باب تصورات كه می گفتند تصور معیار تصور است، این یك مطلبی است كه در قدیم و جدید گفته اند، آن حرف هم اگر در قدیم می گفتند مقصودشان این بود كه اگر بتوان به كنه اندیشه ای از نظر تصور رسید، جز با تحلیل آن اندیشه به عناصر اولیه ی خودش میسر نیست؛ یعنی اگر ما بخواهیم یك اندیشه ی مركّب را به دست بیاوریم جز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 449
اینكه آن اندیشه را به عناصر اولیه ی خودش تحلیل كنیم راهی برای شناخت نداریم؛ یعنی همین طور كه اگر ما بخواهیم یك مركّب عینی را بشناسیم راهش این است كه آن را در لابراتوار تجزیه كنیم ببینیم چه عناصری از آن پیدا می شود، لدی الامكان آن اجزائی كه پیدا شده اگر قابل تجزیه باشند آنها را هم باز تجزیه كنیم، در نهایت امر برسیم به اجزاء غیر قابل تجزیه، در باب تعاریف نیز اگر ما بخواهیم به كنه یك تصور برسیم جز اینكه آن را در ظرف ذهن تحلیل كنیم به اجزائش و اجزائش را به اجزاء اجزائش تا برسیم به اجزاء اولیه، راه دیگری وجود ندارد. اما [اینكه ] لابراتوار ذهن بشر قدرت چنین تجزیه ای را دارد یا ندارد یك مطلب است، راه این است مطلب دیگری است.

راجع به اینكه بشر چنین قدرتی دارد یا ندارد، بحثی است كه حتی از زمان فارابی شروع شده كه گاهی گفته اند كار بسیار مشكلی است، گاهی گفته اند كار نشدنی است، یعنی مسئله ی تعریف كردن اشیاء به اجزاء اولیه ( «حد تام» به اصطلاح منطقیین) ، به دست آوردن حد تام یعنی تجزیه كردن نهایی عناصر فكری، یك عمل غیرممكن است؛ به تعبیر دیگر اجناس و فصول اشیاء را دقیقاً به دست آوردن گفته اند یا متعسّر است و یا متعذر. امروز هم راه بهتری برایش پیدا نكرده اند. با عمل، تعریف یك شی ء را نمی شود به دست آورد. امروز و دیروز آخرش رسیده اند به اینكه در مقام تعریف اشیاء، اشیاء را به خواص و آثارشان باید تعریف كرد نه به ماهیتشان. این در باب تصورات.
در باب تصدیقات هم آنها مبادی تصدیقات را متعدد می دانستند. این دیگر در ابتدائی ترین منطقها هست. می گفتند مبادی برهان شش چیز است: بدیهیات اولیه (كه نه منتهی به حس باطنی می شود و نه حس ظاهری) ، محسوسات، وجدانیات، تجربیات، فطریات و متواترات. در میان اینها لااقل دوتایشان كه محسوسات و تجربیات باشد یعنی عمل، یعنی تصدیقی كه از مشاهده گرفته ایم، تصدیقی كه از مبدأ تجربی گرفته ایم. پس این یك تهمت است كه بگوییم به طور كلی علم قدیم اندیشه را فقط از اندیشه می خواهد و به غیر اندیشه اساساً تكیه ندارد.
ثانیاً این نظریه كه در همه جا اندیشه را با عمل باید ثابت كرد و اندیشه را با اندیشه نمی شود ثابت كرد، یعنی بی ارزشی قیاس منطقی، مطلبی است كه ما دراصول فلسفهو جاهای دیگر بحث كرده ایم و این مطلب صددرصد غلط است. یكی از مبادی استدلال انسان بدیهیات اولیه است و بدیهیات اولیه به هیچ وجه استناد به حواس ندارد و نمی تواند داشته باشد از باب اینكه بدیهیات اولیه از عناصری تشكیل می شود كه آن عناصر نمی تواند محسوس باشد، بلكه مبادی اولیه ی فكر بشر مبادیی است كه از عناصری تشكیل شده كه مبدأ حسی ندارند، برای اینكه در آن مبادی اولیه مفهوم «ضرورت» (همین حتمیتی كه در مورد حتمیت تاریخی به كار می برند) یا به تعبیر دیگر حتمیت (نقطه ی مقابلش امتناع و نقطه ی مقابل دیگرش امكان) هست و اینها به هیچ وجه معانی حسی نیست. حتی خود مفهوم وجود [و مفهوم ] عدم [حسی نیستند] و بشر تا مفهوم «عدم» را در باب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 450
شناخت وارد نكند هیچ چیز را نمی تواند بشناسد. در شناخت انسان این ساده بینی است كه كسی خیال كند كه شناخت فقط با عمل پیدا می شود، به این معنا كه اینها می گویند، یعنی تو با عمل با واقعیت عینی برخورد می كنی، بعد آن در ذهن تو منعكس می شود آنچنان كه صورت در آینه.
این همان فكر بسیاربسیار ابتدائی است كه گمان شده است كه اندیشه های انسان در مرحله ی حتی تصدیقات انعكاسات مستقیم عالم عین است، در صورتی كه در خود اروپا برای اولین بار كانت پی برد- گو اینكه نتوانست حلش كند- كه عناصری كه ذهن از عالم عین می گیرد كه انعكاسات عالم عین است جزئی از عناصر شناخت ما را در ذهن تشكیل می دهد. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، چه مشكلش را بتوانیم حل كنیم چه نتوانیم، در عناصر شناخت ما و شما- كه این حرف را می زنید- عناصری وجود دارد كه انعكاس مستقیم عالم عین نیست. این بحث اصلاً قابل شك و تردید نیست. پس [اینكه می گویید] صددرصد عمل كلید اندیشه است، عمل معیار شناخت است، شناخت را درك نكرده اید، شناخت را نشناخته اید. این حقیقتی است كه شناخت را نشناخته اید؛ اگر اینها شناخت را شناخته بودند به این جزم نمی گفتند كه عالم عینی معیار شناخت است، كه معنای این حرف این است كه انسان فقط از طریق حواس خودش با دنیای بیرون ارتباط دارد، هرچه بیشتر با دنیای بیرون گلاویز بشود بیشتر دنیای بیرون در ذهنش منعكس می شود.

همین قدر كه منعكس شد پس شناخت پیدا شد؛ خیر، شناخت را نشناخته اید كه چنین حرفی را می زنید. اگر آن عارف حرفی می زند حرف او خیلی عمیقتر از حرف اینهاست. حرف او چیز دیگری است. او برای روان انسان دو دروازه قائل است: یك دروازه به طرف طبیعت كه آن باز منقسم می شود حداقل به پنج دروازه اگر پنج حس داشته باشیم. دروازه ی دیگر را به جای دیگر متصل و مرتبط می بیند و می داند، و می گوید انسان اگر كوشش كند كه از آن دروازه و از آن سو برود و خودش را آماده كند آن وقت [چیزهایی ] را از آنجا دریافت می كند. همین طور كه در اینجا اگر ما چشمهایمان را بسته باشیم جایی را نمی بینیم، گوشهایمان را ببندیم چیزی را نمی شنویم، لامسه ی خودمان را به یك وضعی تخدیر كنیم چیزی را لمس نمی كنیم، و همین طور حواس دیگرمان، در آنجا هم [اگر دروازه ی قلبمان را باز نكنیم چیزی دریافت نمی كنیم. ] ولی اگر ما دروازه ی قلب را باز كنیم، آن وقت به ما اشراق و الهام می شود چیزهایی كه مستقیماً از آنجا گرفته ایم؛ و اصلاً آن شناختی كه او می گوید غیر از این شناخت است، از این سنخ و تیپ نیست و لهذا قابل بیان هم نیست؛ معانی ای است كه لفظ ندارد، چون الفاظ بشر برای آنها وضع نشده:

ألا إن ثوباً خیف من نسج تسعة
و عشرین حرفاً عن معالیه قاصر
یعنی جامه ای كه از این بیست و نه حرف بافته شده است، جامه ی الفاظ و كلمات، برای آن اندام كوتاه است، به آن اندام راست نمی آید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 451
معانی هرگز اندر حرف ناید
كه بحر بیكران در ظرف ناید
او حرف دیگری می گوید غیر از این حرف؛ یعنی تیپ آن شناخت با تیپ این شناخت متفاوت است.
و اما آن مسئله ی دوم كه باز شناخت معیار شناخت است، یعنی مسئله ی منطق. گفتیم دو مسئله است: یكی اینكه اندیشه وسیله ی كسب اندیشه است، و دیگر اینكه اندیشه معیار تصحیح اندیشه است. آن هم باز مسئله ی ارزش منطق می شود كه آیا منطق [ارسطو] ارزشی دارد یا ارزشی ندارد؟ آیا واقعاً می تواند اندیشه معیار اندیشه واقع شود؟ این را ما در جای خودش مفصل بحث كرده ایم كه منطق ارسطویی منطق صورت است نه منطق ماده. مقصود این است كه فكر انسان مانند یك شی ء خارجی، مثل این اتاق، ماده ای دارد و صورتی. همان طور كه این اتاق ماده اش عبارت است از آجر و سیمان و آهن و گچ و. . . ، شكلش این است كه به این وضع ساخته شده؛ می توانست این شكل از ماده ی دیگری ساخته شود، می توانست این ماده ها شكل دیگری داشته باشد؛ فكر انسان هم این طور است؛ یك سلسله مواد اصلی است كه بعد شكل خاص پیدا می كند، بعد كه شكل خاص پیدا كرد زاینده و مولّد می شود. كار منطق ارسطو این است كه نشان می دهد كه شكل دادن به فكر باید چگونه باشد، یعنی معیارِ شكل دادن است. مثل می زنند می گویند مثل شاقول بنّاست. شاقول بنّا به اینكه ماده از كجا آمده كاری ندارد ولی می گوید وقتی تو می خواهی دیوار بسازی، من به تو نشان می دهم آن دیوار را راست بالابرده ای یا كج. یا مثل تراز بنّا كه نشان می دهد این دیوار را تو صاف و افقی چیده ای یا كج. در این جهتِ خودش هم علم صددرصد موفقی بوده است، یعنی منطقْ معیار شناخت صحیح فكر كردن [بوده است، ] كه خود فكر یعنی شكل دادن به موادی كه در ذهن وجود دارد. ابتدا در اروپا خیلی گرد و خاك كردند ولی حالا به عنوان اینكه منطق ارسطو بالأخره منطق صورت است و برای صورت مفید است- كه خود او هم بیش از این ادعایی نداشت- در آن بحثی ندارند؛ حداكثر این است كه بعضی گفته اند ما تكمیلش كردیم. تكمیل هم كرده باشند همان را تكمیل كرده اند، چیز دیگری كه نیست.
بعد ما می آییم سراغ این مسئله كه گفتند پركسیس و عمل شرافت ذاتی دارد و چرا شرافت ذاتی دارد؟ كافی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 452
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 453

[1] [چند ثانیه ای نوار افتادگی دارد. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است