در
کتابخانه
بازدید : 1648234تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Collapse بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این مطلب درست است به این معنا كه تا محیط یك شخص دانسته نشود معنا و مفهوم جمله ی او فهمیده نمی شود. این اتفاقاً در همه جا هست. مرحوم آقای بروجردی یكی از امتیازاتی كه بر همه داشت و كسی در این قضیه رقیب او نبود، این بود كه بر مسائل فقهی حتی از جنبه ی تاریخی احاطه داشت، یعنی آن زمانها را می شناخت، رجال و راویها را شخصاً می شناخت كه او اهل چه شهری بوده، در آن شهری كه او بوده چه فقهایی بوده اند و چه مسائلی در آن جوّ مطرح بوده. می آمد مثلاً می گفت كه «فلان راوی آمده از امام چیزی را سؤال كرده و امام جوابی داده. » خوب، معمولاً دیگران انگار این را مجزا حساب می كنند، كتابوسائلرا باز می كنند، فلان راوی فلان سؤال را از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 468
امام كرده، امام جواب داده، ظاهر عبارت این است و قضیه تمام شد. ولی ایشان می گفت این راوی اهل فلان جا بوده و در آنجا فتوای فلان فقیه- مثلاً ابوحنیفه- رایج بوده و این مسئله به این شكل مطرح بوده، پس آنچه در ذهن این راوی بوده كه آمده سؤال كرده این مسئله بوده است. آنوقت ذهن راوی را مشخص می كرد كه در ذهن او چه بوده. با توجه به اینكه او از محیط خودش آمده و آنچه در ذهنش مطرح بوده این بوده، پس او وقتی از امام سؤال كرده این را سؤال كرده، امام هم كه جواب داده با توجه به مسئله ای كه در ذهن او بوده جواب داده است. می دیدیم روایت معنای دیگری پیدا كرد، اصلاً معنای روایت فرق كرد، غیر از آن چیزی شد كه تا حالا می گفتیم.
همین طور هم هست؛ یعنی اینكه یك نفر فقیه فقط بیاید مثلاً یك كفایه ای بخواند و رسائلی و مكاسبی، چهار صباحی درس خارج بخواند و بعدوسائلرا باز كند بگوید من فتوا می دهم، جور در نمی آید؛ یعنی تا انسان آن جوّ و محیط و تاریخ زمان و عصر ائمه را نشناسد و اینكه چه اندیشه ها و افكاری حاكم بوده و ائمه وقتی كه مسئله ای را بیان می كردند چه را می خواستند رد كنند و چه را می خواستند اثبات كنند، [نمی تواند مقصود روایت را درك كند. ] برخی امور روی قرائن مقامی است. مثلاً ما الآن چون به جوّ و محیط خودمان آگاه هستیم یك كسی یك اشاره ای به مطلبی بكند می فهمیم كه چه می خواهد بگوید، بعد با توجه به آن، حرف می زنیم. پنجاه سال دیگر حرفهای ما اصلاً معنی ندارد، می گویند چه می خواسته بگوید؟ چون آنچه او مختصر گفته با قرائن زمان بوده، ما هم با همان قرائن زمان جواب می دادیم. پنجاه سال دیگر قرائن از بین می رود و فقط الفاظ باقی می ماند، در نتیجه معنایش عوض می شود و اساساً یك چیز دیگر می شود.
تا این مقدار البته حرف درستی است؛ یعنی انسان اگر بخواهد افراد را بشناسد ولی با زندگی و احوال شخصی آنها كاری نداشته باشد و آنها را از جوّ و تاریخ خودشان مجزا بكند و هیچ نخواهد اطرافشان را روشن كند، نمی تواند آنها را بشناسد؛ مثل اینكه بر یك كسی كه در یك ظلمتی هست یك نورافكنی بیندازند در همان حدی كه فقط اندام او را نشان بدهد، او به این وسیله شناخته نمی شود؛ باید جوّ و اطراف و محیط او را بشناسند، آنگاه او را در جوّ خودش خوب می توانند بشناسند.
ولی اینها یك حرف بالاتری می خواهند بگویند، گو اینكه غیرقابل قبول است، و آن این است كه اصلاً انسان و فكر و اندیشه اش و همه چیزش، بلكه هیچ چیزی از جامعه اصالت ندارد جز بنیاد اقتصادی جامعه، و هرچه وجود دارد انعكاسی از این است. آنوقت انسان نمی تواند یك انعكاس را درك بكند بدون آنكه عاكس را بشناسد، عكس را درك كند بدون آنكه عاكس را بشناسد. به قول اینها اگر فلان نظریه را بوعلی سینا داده، ببینید وضع اقتصادی زمانش چه بوده، این فكر را از وضع تولیدی زمانش الهام گرفته، تو منشأ الهامش را باید بشناسی. اگر آن وضع اقتصادی جور دیگری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 469
بود بوعلی هم جور دیگری فكر می كرد.
این است كه در مسئله ی شناخت، این حرفی كه اینها می زنند راه را دوتا می كند. در باب شناخت، شما هر مطالعه ای در هر موضوعی بخواهید بكنید اینها قبول ندارند. هر محققی هرگونه تحقیق بكند اینها قبول ندارند، چرا؟ می گویند برای اینكه اگر اول زیربنا را شناختی و براساس آن زیربنا او را توجیه كردی، او را شناخته ای، اما اگر او را مجزا از زیربنای خودش در نظر بگیری نمی توانی او را بشناسی. پس این خیلی مسئله ی مهمی است. و ما باید ببینیم آیا واقعاً در مسئله ی شناخت همین طور است؟ یا نه، هر چیزی را در محیطش باید شناخت، پس اقتصاد را هم در آن محیط با توجه به جوانبش باید شناخت، غیر اقتصاد را هم با توجه به اطراف و محیطش باید شناخت، اما اولویتی برای یكی نسبت به دیگری نیست.
- انگلس بین بشر و حیوان فرقی قائل شده كه جالب است. می گوید: «بشر و حیوان هردو در طبیعت اثر می نمایند ولی فرق ایندو در این است كه یكی آن را تحت اختیار خود در می آورد و دیگری بدون توجه به حوادث بعدی فقط رفع احتیاج آنی می كند. این موضوع فرق اساسی بین بشر و سایر حیوانات است و مجدداً تذكر داده می شود كه این فرق فرع تولید است. یعنی از میان حیوانات گروهی انسان شدند، چون دست و پا و مغز و تمام اندام بدنشان متناسب با این تولید شد. [1]»
بعد در اثر این كار، شد انسان. آنوقت این فرق را پیدا كرد كه انسان آینده نگر است اما حیوان آنی مصرف می كند. این كار و این تولید چطور این حالت را در انسان ایجاد كرد؟ اینكه من با دستم خانه ساختم و هركار دیگر تولیدی كردم، چطور در من آینده نگری ایجاد كرد؟ یعنی ربط علت و معلولی بین این دو مطلب بحث جالبی است.
استاد: حداكثر این طور جواب می دهیم، می گوییم انسان با حیوان هیچ تفاوتی ندارد الاّ اینكه او از نظر زیست شناسی سلسله اعصاب و مغزش تكامل بیشتری پیدا كرده. ولی آیا با نوع كاری كه او می گوید، تكامل مغز قابل توجیه است؟ این همه كه دم از علم می زنند، آیا علم این مطلب را قبول می كند كه تكامل مغز انسان فقط معلول كار بیشتر انسان است آنهم چنین كاری؟
- البته تكامل مغز را این طور توجیه كرده كه انسان وقتی كار كرد شد انسان، بعد در طول این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 470
كار و تولیدش لازم دید كه. . .
استاد: همان اول كه «كار كرد، شد انسان» بحث سر همین جاست. با این جور كارها كسی انسان نمی شود (خنده ی استاد) . اینها را انگلس و جوانها گفته اند ولی حالا ماركسیستها این حرفها را نمی زنند.
- مقصودم بیان این مطلب بود كه اینها با همدیگر كار می كردند، بعد دیدند كه باید با هم اجتماعی كار كنند. در این تولید اجتماعی نیاز به رابطه ی با یكدیگر پیدا كردند و باز این نیاز خارجی تكلم و مكالمه را ایجاد كرد و زبان محصول این مطلب است. در اثر رد و بدل كردن كلمات، مغز تكامل پیدا كرد، چون در این سخن گفتن لازم بود كه یك انتزاعیاتی در ذهن ایجاد بشود، لذا مغز حیوان به مغز انسان تكامل پیدا كرد. اگر سایر حیوانها هم چنین بشوند تبدیل به انسان می شوند.
استاد: اتفاقاً همین را هم اینها نمی گویند. الآن دیگر علم هیچ پیش بینی نمی كند كه یك حیوانی در آینده تبدیل به انسان بشود كما اینكه در انسان هم می گویند دیگر از نظر زیستی متوقف شده و تكامل انسان فقط در جهت تكامل اجتماعی است. از وقتی كه انسان انسان شده، از نظر زیستی كوچكترین تغییری نكرده است.

[1] استاد: در واقع كار. از تولید، بیشتر نظرشان به عامل كار است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است