در
کتابخانه
بازدید : 1648062تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Collapse دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Collapse اجتماعی یا انفرادی بودن انسان اجتماعی یا انفرادی بودن انسان
Expand تكامل اجتماعی انسان تكامل اجتماعی انسان
Expand زندگی اشتراكی زندگی اشتراكی
Expand انتقال به دوره ی برده داری (1) انتقال به دوره ی برده داری (1)
Expand انتقال به دوره ی برده داری (2) انتقال به دوره ی برده داری (2)
Expand دوره ی برده داری دوره ی برده داری
Expand پیدایش دولت پیدایش دولت
Expand پیدایش مذهب پیدایش مذهب
Expand انتقال از دوره ی بردگی به دوره ی فئودالیسم انتقال از دوره ی بردگی به دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به هر حال مسئله این است كه آیا انسان بالطبع اجتماعی است یا بالطبع اجتماعی نیست؟ نقطه ی مقابل اینكه می گوییم انسان بالطبع اجتماعی است این است كه انسان بالاضطرار (به یك معنا) یا بگوییم به حسب قرارداد (به یك معنی دیگر) اجتماعی است. اینها شكلهای مختلفی پیدا می كند.
در قرن هجدهم عده ای پیدا شدند و در رأس آنها ژان ژاك روسو كه این نظریه را بكلی طرد كردند. او در كتابقرارداد اجتماعی- كه ترجمه و چاپ شده و از كتابهای خوب قرون اخیر شمرده می شود- تقریباً این مطلب را تأیید كرد كه انسان به حسب طبع خودش انفرادی است و به حسب قراردادْ اجتماعی است، زندگی اجتماعی برای انسان یك زندگی قراردادی است. آنوقت نظیر اجتماعات قراردادی می شود كه در داخل جامعه صورت می گیرد، مثل یك شركت كه تأسیس می شود. فرض كنید یك واحد فرهنگی تأسیس می شود. این واحد فرهنگی خودش یك جامعه ی كوچك است اما این جامعه ی كوچك مسلّم یك اجتماع طبیعی نیست. اگر عده ای مثلاً آمدند مؤسسه ی علوی را به وجود آوردند، یك ریشه ای در طبیعت اینها وجود ندارد بلكه اینها به حسب قرارداد یعنی با فكر و اندیشه و انتخاب [به این كار دست زده اند، یعنی ] هدفهای مشتركی داشته اند و به حسب آن هدفهای مشترك آمده اند این زندگی اجتماعی فرهنگی را انتخاب كرده اند كه یك واحد فرهنگی به وجود آورده اند. حرف روسو این است كه زندگی اجتماعی برای انسان چنین زندگی ای است، بنابراین طبیعی نیست.
گفتیم طبیعی نبودن با دو تعبیر بیان می شود: یكی به شكل اینكه طبیعی نیست، قراردادی است، یعنی صد درصد یك امر اختیاری است. انسانها به حسب طبع منفرد هستند ولی انسان چون یك موجود عاقل و متفكری است و حساب سود و زیان خودش را می كند و حساب كرده كه اگر به صورت اجتماعی زیست كند بهتر می تواند زندگی كند، از این جهت زندگی اجتماعی را انتخاب كرده، پس صد درصد اختیاری است- اختیاری حتی در مقابل اكراهی و اضطراری- مثل همان شركت تجارتی یا واحد فرهنگی و امثال اینها.
تعبیر دیگرِ «طبیعی نیست» این است كه طبیعی نیست ولی اضطراری است نه صد درصد اختیاری؛ یعنی اگر اختیاری هم هست اختیار از روی اضطرار است، اكراه و اجبار است، به این معنا كه جبر طبیعت انسان را به زندگی اجتماعی وادار كرده نه اختیار سود بیشتر. یعنی انسان وقتی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 539
در مقابل طبیعت قرار گرفته (طبیعت بی جان و طبیعت جاندار) دیده اصلاً برایش زندگی انفرادی امكان ندارد، از بین می رود، اضطراراً زندگی اجتماعی را انتخاب كرده است. آن صورت اول این است كه اضطراری نبود ولی سود بیشتر را در این دید. در آن صورت فكر می كرد منفرد سود كمتری دارد، این جور سود بیشتر. ولی یك وقت هست كه اضطرار است، مثل بسیاری از وحدتهای اضطراری كه در میان انسانها پیدا می شود. گاهی نیاز و ضرورت، افراد را به یكدیگر نزدیك می كند. «بیا سوته دلان گرد هم آییم» . آن امر مشترك به این شكل اینها را مجبور می كند كه گرد یكدیگر بیایند.
این، دو تعبیر و دو نوع توجیه است برای اینكه زندگی انسان به هیچ نحو طبیعی نیست. می شود گفت كه نظریه ی آقای طباطبایی در تفسیرالمیزانهرجا كه بحث می كنند تقریباً چنین چیزی است.

گاهی تصریح هم می كنند كه انسان مدنیّ بالطبع نیست، بالتطبع است. گاهی هم می گویند انسان مدنیّ بالطبع است، ولی به این معنا كه مدنیّ بالفطره است اما آن فطرت را همان فطرت عقلانی انسان می گیرند؛ یعنی می خواهند بگویند انسان به حسب طبع اوّلی خودش استخدامگر و منفعت جوست ولی به حكم اینكه همه ی انسانها اینچنین هستند، بعد انسان تشخیص می دهد كه اگر بخواهد منفعتش تأمین بشود جز با اینكه به اجتماع تن بدهد [امكان ندارد. ] فطرتش حكم می كند كه باید به اجتماع تن بدهد، پس به طبع ثانوی به اجتماع تن می دهد.
این، دو نوع نظریه در زمینه ی اینكه انسان مدنیّ بالطبع نیست. و اما آنهایی كه می گویند انسان مدنیّ بالطبع است، این را به شكلهای مختلفی بیان می كنند. یك شكل آن كه از همه افراطی تر است و حتی باید گفت صد درصد غیر علمی و احمقانه است، همین است كه اینها (ماركسیستها) می گویند و آن این است كه انسان به حكم یك خاصیت فیزیكی زندگی اجتماعی دارد؛ به حكم یك نوع جذب و انجذابی از نوع جذب و انجذاب هایی كه با قوانین فیزیكی قابل توجیه است، مثل جذب و انجذاب های مغناطیسی یا جذب و انجذابی كه طبق قانون جاذبه ی نیوتن صورت می گیرد.

این مسلّم از نظر علمی قابل توجیه نیست كه انسانها (و در واقع اجسام انسان، چون قانون فیزیكی فقط به اجسام مربوط می شود و از حوزه ی جسم بیرون نیست) تحت تأثیر یك قانون فیزیكی به سوی یكدیگر كشیده می شوند. این فقط اجسام انسان است كه انسانها را به سوی یكدیگر می كشد!
نظریه ی دیگر این است كه انسان مدنیّ بالطبع است نه به حكم طبیعت فیزیكی، بلكه به حكم طبیعت زیستی و حیاتی. طبیعت حیاتی كه مربوط به قلمرو جاندارها می شود و قانونش هم یك قانون بیولوژیكی است غیر از قوانین فیزیكی است، چیز دیگری است و بسیاری از آنها اصلاً رمزش كشف نشده است. ما گاهی آنها را تحت عنوان «غریزه» بیان می كنیم. واقعیت غریزه را هنوز علم نتوانسته به دست بیاورد كه چیست. غریزه یعنی یك كشش درونی كه از آثار نیروی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 540
حیات است و ماهیت این كشش به هیچ شكل توضیح دادنی نیست. آنوقت نظیر زندگی طبیعی غریزی حیوانات اجتماعی می شود كه ضرب المثل همه ی اینها زنبور عسل است. اولاً بسیاری از حیوانات زندگی اجتماعی دارند ولی زندگانی اجتماعی آنها در یك سطح نیست. آن كه خیلی در سطح بالاست شاید در درجه ی اول زنبور عسل و موریانه و امثال اینهاست. زندگی اینها غریزی است به این معنا كه از همان اول كه این حیوان متولد می شود اجتماعی متولد می شود. «اجتماعی» و زندگی اجتماعی معنایش این است كه زندگی براساس تنوع و تقسیم كار باشد؛ یعنی این مجموع، حالت ارگانیك به اصطلاح داشته باشد، افراد به اعضای مختلف تقسیم شوند و هركدام با یك وظیفه و كار مشخص و احیاناً با خلقت مشخص؛ یعنی از اول كه متولد می شوند هر دسته ای طوری خلق می شوند كه ساختمانشان برای عهده داری نوعی وظایف آماده است نه برای وظیفه ی دیگر، و وضع غریزی و روحی و حیاتی شان هم به گونه ای است كه جز آن وظایف چیز دیگری را اصلاً درك نمی كنند و برایشان مطرح نیست.
مثلاً این طور كه درباره ی زنبور عسل نوشته اند، یك دسته ی اینها كارگرند، یك دسته مهندس هستند، یك دسته سرباز هستند، یك عده ی دیگر مثلاً مأمور بازرسی هستند، ملكه یك شخصیت خاص دارد با یك ساختمان خاص، و هركدام هم طوری ساخته شده اند كه- البته به حكم قانون طبیعیِ حیاتی- نمی توانند از آن سرپیچی كنند، یعنی آن كه سرباز آفریده شده دیگر اندیشه ی غیر سربازی اصلاً برایش وجود ندارد. شاید حتی نمی داند در عالم كار غیر سربازی هم وجود دارد. از كارگر هم غیر از كارگری كاری ساخته نیست و جز آن راهی برای او وجود ندارد. و لهذا تغییر موضع اجتماعی هم برایشان امكان پذیر نیست؛ یعنی امكان ندارد آن كه در طبقه ی كارگر است بیاید در طبقه ی مهندس، طبقه ی مهندس بیاید در طبقه ی كارگر، سرباز مثلاً كودتا كند به جای ملكه بیاید، ملكه بیاید در جای او. این هم یك نوع است.
مسلّماً این هم مثل نوع اول درباره ی انسان صادق نیست. انسان به این نوع هم زندگی اش اجتماعی نیست. خیلی هم واضح است، یعنی این طور نیست كه هر گروهی از افراد انسان برای كار معین خلق شده باشند و صلاحیت كار دیگر نداشته باشند؛ یك عده از اول خلق شده اند كه نجار باشند، یك عده از اول خلق شده اند كه آهنگر باشند، یك عده از اول خلق شده اند كه عالم دین باشند، یك عده خلق شده اند طبیب باشند و. . . چنین چیزی وجود ندارد.
در بعضی از نظریات فیلسوفان كم و بیش- نه برای همه ی شغلها و كارها- در یك حدود معینی این فكر وجود داشته است به دو صورت: یكی آن فكری كه در دنیای قدیم و حتی از ارسطو نقل شده- و همین جهت یك نقطه ی ضعف بزرگ برای ارسطو گرفته شده است- كه نژادها مختلفند.

شاید بسیاری از فلاسفه ی یونان چنین عقیده ای داشته اند كه نژادها بالطبع مختلفند؛ بعضی نژادها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 541
برای كارهای یدی و بدنی آفریده شده اند و بعضی نژادها برای كارهای عالی فكری، روحی، هنری و امثال اینها آفریده شده اند. می گویند در جامعه ی یونان قدیم مردم به سه دسته منقسم می شدند:

گروهی كه از همه ی حقوق اجتماعی بهره مند بودند و می توانستند عالم باشند، فیلسوف باشند، هنرمند باشند. این گروه اربابان بودند. گروه دیگر گروه بردگان بودند. سوم بیگانگان بودند، آنهایی كه از جای دیگر آمده بودند. اینها را بربرها می نامیدند، مثلاً ایرانیها را می گفتند بربرها. راجع به بردگان اصلاً معتقد بودند كه یك نژادهایی برای كار بردگی آفریده شده اند، یعنی اینها در سطح انسانهای دیگر نیستند و بنابراین همین طوری كه نمی شود برای حیوان حقوقی مساوی با انسان فرض كرد (بگوییم آقا مگر این اسب جاندار نیست، چه فرق می كند، انسان جاندار است اسب هم جاندار است، تمام حقوقی كه انسان دارد اسب هم باید داشته باشد، معلوم است كه این حرف غلط است؛ هیچ كس هم در دنیا دیگر قائل به تساوی حقوق انسان با حیوان نشده) همین طور نژادهای سیاه و نژادهای این بردگان در طبیعت در سطح پایین تر آفریده شده اند. آنوقت می گفتند یونانی باید فكر كند، بیندیشد، فكر خلق كند، هنر بیافریند، خلاّق باشد، مغزش این گونه آفریده شده است؛ آن برده هم باید برده باشد. كم و بیش این فكر تبعیض نژادی هم كه الآن در بعضی نقاط دنیا عملاً وجود دارد- اگرچه عده ای ابراز نمی كنند- همان فكر قدیم یونانی است. در ایران قدیم این فكر به صورت یك فلسفه وجود نداشته ولی به صورت یك فكر اجتماعی و یك سنتِ پذیرفته شده مخصوصاً در دوره ی ساسانی وجود داشته است. چون در ایران قدیم اصلاً فیلسوف و مفكّر به آن معنا كه در یونان بوده وجود نداشته، همان موبدها و امثال اینها بودند كه این فكرها را می دادند و این فكر به هر حال به صورت یك سنت غیر قابل تخلف و سنت [پذیرفته شده وجود داشته است.

معتقد بودند] [1]اصحاب شغلهای مختلف باید در همان شغل خودشان باقی بمانند و تغییر طبقه ندهند و طبقات باید مقفّل و بسته باشد، كسی حق ندارد كه از طبقه ای به طبقه ی دیگر برود و همان حسابها كه بچه ی موزه گر باید برای همیشه موزه گر بماند و بچه ی كوزه گر هم باید كوزه گر بماند. و اگر یك فرد می خواست از طبقه ای به طبقه ی دیگر منتقل بشود اینقدر تشریفات داشته، در حد تشریفاتی كه كسی از تبعه ی یك كشور بخواهد تابع كشور دیگر بشود، بلكه از این هم بالاتر: اینكه كسی تابع یك كشور باشد بعد بخواهد تابع كشور دیگر بشود تشریفاتش كمتر است از اینكه یك كسی كه در ایران قدیم داخل یك طبقه بوده می خواست وارد طبقه ی دیگر بشود.
به هرحال، این یك نوع نظریه است كه مسلّماً درباره ی انسان این حرف هم غلط است یعنی افراد انسان چه به حسب نژادها مختلف باشند (سفید باشند، سیاه باشند، زرد باشند) و چه آنهایی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 542
كه منطقه ها یا شغلها آنها را مشخص كرده (یكی دهاتی است یكی شهری، یكی عالم زاده است یكی طبیب زاده) این طور آفریده نشده اند؛ یعنی خیلی واضح و روشن است كه در همه ی طبقات و در همه ی نژادها همه گونه استعدادی هست. البته در این كه افراد انسان مختلف الاستعداد آفریده شده اند بحثی نیست، اما معنایش این نیست كه نژاد، آنها را مشخص می كند (هركه سیاه شد اینچنین، هركه سفید شد اینچنین) یا منطقه مشخص می كند (هركه یونانی بود اینچنین، هركه آسیایی بود اینچنین) . بله، بچه های یك خانواده از یك پدر و مادر با یك گونه استعداد به دنیا نمی آیند. یكی استعداد ریاضی اش خوب است، یكی استعداد طبیعی اش خوب است، یكی استعداد ادبی اش خوب است، یكی استعداد عملی و فنی اش خوب است، كه این مسئله ی دیگری است و وجود دارد.
پس این نظریه هم كه ما انسان را اجتماعی بالطبع بدانیم آن گونه كه حیواناتِ اجتماعی اجتماعی هستند، درست نیست. حال در اینجا نظریات دیگری هست.
ما در سخنان ارسطو در مورد اینكه انسان مدنیّ بالطبع است- نه در مورد مسئله ی بردگان و. . . كه آن را به عنوان مثال عرض كردم- یك مطلبی كه نظریه اش را كاملاً مشخص كند كه به چه معنا می گوید مدنیّ بالطبع، نداریم ولی احتمال می دهیم منظورش یكی از این نظریات باشد كه عرض كردیم. از این دوتایی كه الآن گفتیم اولی قطعاً منظورش نبوده و اگر فرض كنیم دومی منظورش بوده مسلّم غلط است، و بعید هم هست كه دومی منظورش بوده است.

[1] [چند ثانیه از نوار افتادگی دارد. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است