ما می دانیم كه انگشتان نقش فوق العاده ای دارد. در قرآن هم می بینیم كه راجع به قیامت روی
انگشتان یك تكیه ای شده است كه روی هیچ چیز دیگر نشده است:
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیامَةِ. `وَ لا أُقْسِمُ
بِالنَّفْسِ اَللَّوّامَةِ. `أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ آیا انسان گمان می برد كه ما این استخوانهای او
را گردآوری نمی كنیم؟ (شاید اینجا بیشتر توجه به این همه استخوانهای ریز و درشت است. )
بَلی
قادِرِینَ عَلی أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ [1]چرا، ما قادر هستیم حتی سرانگشتانش را هم به حال اول برگردانیم و تعدیل بكنیم. در میان اعضا و جوارح در صورتی كه از بعضی نظرها بخواهیم حساب كنیم، مثلاً از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 559
نظر دقت، ساختمان چشم شاید صد درجه دقیقتر از ساختمان سر انگشتهاست. همین طور جهاز
سامعه یا مغز و مراكز مغزی. ولی اینجا روی سرانگشتها تكیه شده است. اینها ممكن است كه این
حرف را به این شكل بگویند.
در اینكه مسئله ی سرانگشتان اهمیت دارد بحثی نیست. بعضی گفته اند اهمیت سرانگشتان به
واسطه ی این خطوط فوق العاده ای است كه دو نفر در دنیا در میان این چند میلیارد جمعیت پیدا
نمی شوند- و اگر پیدا بشوند شاید در دو سه میلیارد یك مورد پیدا بشود، آنهم به صورت احتمالی
- كه خطوط انگشتهای آنان با هم مشابه باشد و این نشان دهنده ی یك صنعت و یك فن خارق العاده
در خطوط سرانگشتهاست. «بنان» هم ظاهراً سرانگشت است نه خود انگشت.
دیگر- كه به نظر نزدیكتر می آید- این است: قرآن راجع به دو مسئله درباره ی انسان اهمیت
[قائل شده و چنین برداشت می شود كه ]
[2]علت تكامل انسان یكی قدرت بیان [است ] كه انسان می تواند منویّات خودش را به انسان دیگر بفهماند، كه البته این ضعیفش در حیوانات هست ولی در
انسان خیلی قوی است و این سبب رشد فوق العاده ی علم می شود. یعنی یك انسان دریافتهای علمی
خودش را به انسان دیگری منتقل می كند و آن انسان دریافتهای علمی خودش را به این انسان
منتقل می كند و این سبب می شود كه افراد انسان در زمان واحد یك نوع تعاون و مبادله ی علمی
داشته باشند، مبادله ی قوانین علمی و غیر آن. رابطه ی استاد و شاگردی از راه بیان برقرار می شود، و هر
دو انسانی هم كه همیشه با همدیگر در بازار می روند و صحبت می كنند، از تجربیات و معلومات
یكدیگر استفاده می كنند و این یك قدرت فوق العاده ی باروری برای انسان است.
اَلرَّحْمنُ. `عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ. `خَلَقَ اَلْإِنْسانَ. `عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ [3]. بعد از
خَلَقَ اَلْإِنْسانَ ،
عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ . قدرت نطق و قدرت بیان و قدرت اظهار منویّات یكی از چیزهایی است كه زندگی انسان را در این حد بارور كرده است.
یكی دیگر كه از نظر فراوانی به این حد نمی رسد ولی از یك نظر دیگر اثرش بیشتر است،
مسئله ی قلم است؛ یعنی قدرت ثبت وقایع برای نسلهای بعد، قدرت به ارث گذاشتن مكتسبات علمی
یك دوره برای دوره های بعد. در نتیجه در دوره ی بعد كه بشر می آید از نو نباید شروع بكند. آنچه كه
نسلهای قبل آموخته، آنها را نسل بعد دارد، بعد به مكتسبات جدید می پردازد. و لهذا شما می بینید
تكامل انسان تا قبل از دوره ی ماقبل تاریخ چقدر بطی ء بوده و از وقتی كه دوره ی تاریخ است چقدر
سریع شده است. علتش این است كه از وقتی كه انسان توانسته از این قدرت خودش استفاده كند،
توانسته هر دوره ای را [سریعتر پشت سر بگذارد. ] این است كه می گویند آنهایی كه در دوره ی بعد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 560
می آیند مثل افرادی هستند كه روی دوش مردم نسل قبل رفته باشند. اگر انسان مثل اسب و الاغ
سُم داشته باشد یا مثل هر یك از شتر و گوسفند و گاو و مرغ و شیر و سگ باشد، دیگر نمی تواند با
قلم سروكار داشته باشد. این امكان را ساختمان خاص سرانگشتها به انسان داده است.
تا اینجا مطلب درستی است. ولی حرف این است كه آیا انسان مقارن با اینكه دارای چنین
سرانگشتانی بشود، از نظر طبیعی و مغزی و روحی به مرحله ای از تكامل رسید كه می تواند از این
سرانگشتان استفاده كند یا نه، او در حد آن حیوانات بود، فقط سرانگشتانْ مغز او را تغییر دادند؟
اولاً علم امروز این مطلب را قبول نمی كند كه انسان بعد از آنكه ابزارساز شد مغزش با مغز
حیوانات دیگر فرق كرد. قبل از آنكه انسان ابزارسازی بكند تحول و تغییری در مغزش پیدا شد، و
ثانیاً ساختمان طبیعی مغز انسان فرق دارد. این معنی ندارد كه ابزارسازی ساختمان مغز را تغییر
بدهد. ساختمان مغز انسان با مغز حیوانات دیگر فرق می كند نه اینكه انسان از نظر ساختمان مغزی
در حد مثلاً میمون است، منتها این در اثر ابزارسازی یاد گرفته آن یاد نگرفته است. هزاران تغییرات
طبیعی در مغز انسان هست كه در حیوانات وجود ندارد.
[2] [نوار چند ثانیه ای افتادگی دارد. ]