ماركسیسم از اینجا به سلب مالكیت خصوصی سرمایه دار می رسد، كه روی مسئله ی حق و عدالت و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 686
این جور مسائل چندان فكر نمی كند، روی خاصیت جبری طبیعتِ تولید و تضاد میان خصلت قوّه ی
تولیدی و خصلت مالكیت خصوصی و اینكه این تضاد خود به خود منجر به مالكیت اجتماعی
می شود، فكر می كند، می گوید خصلت طبیعت ماشین این است كه تولیدش تولید اجتماعی است
تولید انفرادی نیست یعنی باید عده ی زیادی كارگر اینجا جمع بشوند تا اینكه این ماشین كار بكند. در
یك كارخانه هزار تا ده هزار نفر كارگر باید كار بكنند. پس تولید ماشینی تولید اجتماعی است نه
تولید انفرادی مثل تولیدی كه یك كشاورز و دهقان دارد یا یك كارگر صنعت دستی مثلاً با چرخ
نخریسی خودش ایجاد می كند كه به تنهایی می تواند تولید كند. تولید، اجتماعی است ولی رابطه ی
تولیدی یعنی مالكیت، اختصاصی است یعنی این ابزار تولید به یك نفر یا دو نفر تعلق دارد. تولید،
اجتماعی است ولی مالكیت ابزار تولید انفرادی و اختصاصی است. طبیعت تولیدِ اجتماعی با
مالكیت اختصاصی ابزار تولید ناسازگار از آب در می آید، چرا؟ برای اینكه آن كه مالكیتش بر ابزار
تولید، اختصاصی است قهراً دنبال سود فردی می رود، در نتیجه همواره كوشش می كند كه بر میزان
سود خودش بیفزاید. این كوشش برای افزایش میزان سود به اینجا منتهی می شود كه بر میزان زمان
كار كارگر بیفزاید برای اینكه تولید را بیشتر كند، تولید را كه بیشتر می كند عرضه به بازار بیشتر
می شود و بعلاوه دیگران هم مثل او تولید را اضافه می كنند و این سبب می شود كه نرخ پایین بیاید.
از طرف دیگر باز برای اینكه پایین آمدن نرخ و به دست آوردن سود را جبران كنند بر تولید
می افزایند. افزایش تولید این دستگاههای بزرگ سبب می شود كه به تدریج تمام كارخانه های
كوچك تعطیل بشود و كارگران آنها به صورت كارگر ساده به این كارخانه ها بیایند، و كارگر ساده ی
كارخانه حداكثر مزدش همان اندازه ای است كه بتواند زندگی روزمره ی خود و خانواده اش را تأمین
كند، در نتیجه جامعه تقسیم می شود به دو قطب: قطب سرمایه دار و قطب كارگر، قطب كارگری كه
به دلیل اینكه كارگر است و مزدش كم است قوه ی خریدش كم است. بعد به ایجاد بازارهای جدید
دست می زند و كم كم در بازارهای جدید هم همین وضع به وجود می آید. هرچه كه بر تولید افزوده
می شود از آن طرف متقابلاً از قوه ی خرید كاسته می شود چون آنها تبدیل به كارگر می شوند و كارگر
طبعاً قوه ی خریدش ضعیف است. وقتی قوه ی خرید ضعیف شد تراكم كالا به وجود می آید یعنی این
كالایی كه تولیدش روزافزون است بازار ندارد، در نتیجه بحران به وجود می آید. طبقه ی كارگر هم كه
روز به روز بیشتر بر او فشار وارد می آید؛ و از طرف دیگر كارخانه اینها را در زیر یك سقف جمع
كرده. قهراً فشار، اینها را وادار به طَرَفیّت و انقلاب می كند و با انقلاب كردن خود به خود دستِ
مالكین خصوصی را از ابزار تولید كوتاه می كنند و بعد مالكیت ابزار تولید به صورت مالكیت
دسته جمعی درمی آید. پس این یك حركت جبری تاریخی است كه خود به خود به این امر منجر
می شود؛ نه از باب اینكه وجدانها حكم می كند كه به دلیل اینكه طبقه ی كارگر استثمار می شود پس
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 687
عدالت چنین حكم می كند. مسئله ی عدالت مطرح نیست، مسئله ی جبر تاریخ است كه اینچنین می شود.