نقطه ی مقابل این نظریه نظریه ای است كه آن هم برای جامعه شخصیت و عینیت قائل است یعنی
منكر شخصیت و عینیت جامعه نیست. البته ما با نظریه هایی كه منكر این مطلب باشد كاری نداریم،
نظریه ای است كه حالا خودمان داریم می گوییم و آن این است كه جامعه دارای یك شخصیت و
یك عینیت است و جامعه در تمام جنبه های خودش یك حقیقت متحول و متكامل است (همین
طور كه در آن نظریه هم آمده بود) ولی جامعه یك حالت تعادل دارد مثل هر موجود زنده ای كه
یك تركیب است و هر تركیبی اگر بخواهد باقی بماند یك حالت تعادل دارد- كه بهترین حالت آن
تركیب حالت تعادلش است- و حالتهای افراط و تفریط (انحراف) دارد كه تا یك حد معینی
انحراف را از این طرف و تا یك حد معینی انحراف را از آن طرف می پذیرد و اگر از آن حد معین ها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 743
بیرون رفت مساوی است با مرگ آن تركیب.
یك اصطلاحی حكمای قدیم ما دارند كه كلمه ی «مزاج» از این اصطلاح پیدا شده. می گویند اگر
عناصر با یكدیگر تركیب شوند و امتزاج پیدا كنند و روی یكدیگر اثر بگذارند (البته عناصری كه با
یكدیگر میل تركیبی دارند و قابل تركیب هستند) یك كیفیت متوسط پیدا می شود كه «مزاج» نامیده
می شود. بعد می گویند این مزاج یك عرض عریض دارد، یعنی در میان دو حد نوسان دارد. مثلاً
(حالا در حسابهای قدما كه با عناصر آب و خاك و هوا و آتش می گفتند) از تركیب آب به نسبت
5، آتش به نسبت 2، خاك به نسبت 3 و هوا به نسبت 1 فلان مركّب به وجود می آید. ولی ممكن
است آب از 5 بیاید به 3، تا 3 هم اگر باشد باز این شی ء می تواند به هستی اش ادامه بدهد ولی اگر
از 3 پایین تر بیاید دیگر معدوم می شود. آتش اگر 2 هست، تا /15 هم اگر كم بشود یا تا 3 هم بالا
برود این شی ء می تواند باقی بماند. اما اگر نوسانش از آن بیشتر یا كمتر شد از بین می رود. همین
طور سایر عناصر. یا در بدن انسان، در حسابهای امروز، خون یك میزان معینی از فشار باید داشته
باشد كه اگر از یك حد معین پایین تر بود انسان می میرد و اگر از حد معین دیگری بالاتر بود باز هم
انسان می میرد. ولی در این حدود متوسط انسان می تواند زنده بماند. گویا اگر فشار از 4 پایین تر
بیاید انسان می میرد، از آن طرف هم اگر از 25 بالاتر برود انسان می میرد. حد متوسط و آن كه
می گویند فشار خون متعادل است مثلاً 13 است. یا می گویند گلبولهای سفید خون از یك میزان
معین نباید بیشتر باشد [و] از یك میزان معین و از یك حد دیگری نباید كمتر باشد، باید متوسط
باشد. بین اینها، در هر حدی باشد، انسان زنده است. آن هم یك حالت متوسطی دارد. یا فلان
ویتامین در بدن انسان اگر از یك مقدار معین بیشتر باشد عوارض سوئی دارد و بسا هست كُشنده
باشد، از یك مقدار معین هم كمتر باشد همین طور. ولی حد متوسطش نوسان دارد كه باز یك حد
معتدل دارد. یعنی هر تركیبی نوعی تعادل دارد كه اگر این تعادل بهم بخورد آن مركب منحل
می شود، ولی این تعادل خودش یك نوسان دارد.
جامعه یك تركیبی است از افراد. این هم یك حالت تعادل دارد كه البته خود آن حالت تعادلش
باز یك نوسانی دارد. برای اینكه جامعه باقی بماند باید آن تعادل در جامعه به وجود بیاید. اگر
تعادل جامعه چه در جهت افراط و چه در جهت تفریط بهم بخورد این جامعه متلاشی می شود.
مسئله ی عدالت در جامعه همین است. عدالت اجتماعی كه می گوییم و می گویند، یعنی جامعه تركیبی
است از افراد، باید در این تركیبْ تعادلی برقرار بشود. البته این تعادل جنبه های روحی و جنبه های
مادی دارد. مثلاً استثمار فرد فرد دیگر را، جامعه را از تعادل می اندازد. این استثمارها اگر زیاد
بشود اصلاً جامعه را به نابودی می كشاند. اینكه می گویند كه ظلم جامعه را به فنا می كشاند: اَلْمُلْكُ
یَبْقی مَعَ الْكُفْرِ وَ لایَبْقی مَعَ الظُّلْمِ چرا لایَبْقی مَعَ الظُّلْمِ؟ برای اینكه ظلم تركیب جامعه را از اعتدال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 744
خارج كردن است و این خارج كردن از اعتدال اگر به یك حد معینی برسد منجر به انفجار جامعه
می شود.