مورد دیگر، سوره ی نساء از آیه ی 65 تا آیه ی 69:
فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا
قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً [1]. نه، قسم به پروردگارت
لا یُؤْمِنُونَ اینها ایمان نمی آورند (یعنی ایمانشان ایمان نیست) مگر آنكه به
این مرحله برسند كه آنجا كه میان آنها مشاجره ای در مسائل حقوقی (مالی و غیرمالی) اتفاق
می افتد تو را حَكَم قرار بدهند و وقتی كه تو در میان آنها داوری می كنی، به سود هركدام و به زیان
هركدام كه بود، در جان خودشان هیچ ناراحتی احساس نكنند؛ یعنی آن كسی كه داوری به زیان
اوست یك ذره احساس ناراحتی نكند. یعنی ایمان آن وقت ایمان است كه انسان حق را و عدالت
را به خاطر خود حق و خود عدالت بخواهد. یك وقت هست انسان حق و عدالت را به خاطر
خودش می خواهد. در این صورت امكان ندارد كه اگر ترازوی عدالت به ضرر او بچرخد ناراحت
نشود. ناراحت می شود، زیرا او عدالت را برای منافع خودش می خواهد و عدالتْ بالذات برای او
مطلوب نیست. پس چنین آدمی در عین اینكه تسلیم عدالت می شود ولی راضی به عدالت
نمی شود. خیلی فرق است میان اینكه انسان اجباراً تسلیم یك قانون عدالت باشد و اینكه راضی به
آن قانون و خشنود از آن قانون باشد ولو آن قانون به ضرر او تمام بشود. اگر انسان اجباراً تسلیم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 864
بشود روی حسابگری تسلیم شده؛ یعنی می بیند بالاخره من به این قانون احتیاج دارم؛ قانون است،
یك جا به نفع من است یك جا به ضرر، در مجموع قانون به نفع انسان است. درست است كه اینجا
قانون به ضرر من است، ناراحت هم می شوم ولی در عین حال برای اینكه قانون از بی قانونی بهتر
است و در پرتو قانون حق من لااقل در برخی موارد یا هرجا كه حق واقعی من است محفوظ
می ماند پس آنجا هم كه قانون علیه من است من تسلیمش هستم. اینجا نیز انسان قانون را برای
منافع خودش می خواهد.
ولی یك وقت هست انسان به مرحله ای از رشد فكری می رسد كه اصلاً راضی به قانون و
خشنود از قانون است. قانون اجرا بشود به آن خوشحال و خشنود است، حال می خواهد به ضرر
خودش باشد می خواهد به منفعت خودش باشد.
قرآن می گوید ایمان آن وقت ایمان است كه مردم از «خودی» برهند و تابع حق و عدالت
باشند؛ به گونه ای باشند كه وقتی دو نفر با هم اختلاف می كنند و هریك خیال می كند حق با اوست،
آنگاه كه نزد تو آمدند و تو بیان كردی كه حق چیست، آن هم كه به ضرر او حكم كردی
كوچكترین ناراحتی در خودش پیدا نكند. این خودش یك امر معنوی است، یعنی باید رشد معنوی
در این حد باشد، یعنی شما باید این قدر حق پرست و حق دوست و عدالت دوست باشید.
آیه ی بعد:
وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اُقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اُخْرُجُوا مِنْ دِیارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ
أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً. `وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنّا أَجْراً
عَظِیماً. `وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً [2]. لَوْبرای امتناع است. یك وقت می گوید: «وَ اِنْ كَتَبْنا» یا «وَ اِذا كَتَبْنا» اگر. . . ، یعنی به حالت تردید
است. در فارسی همه ی اینها را ما با «اگر» می گوییم. در زبان عربی «لَوْ» را برای یك امر ممتنع كه
[واقع ] نشده می آورند كه ما كلمه ی «می» را اضافه می كنیم می گوییم اگر چنین «می بود» یعنی چنین
نیست؛ [واقع ] نشده ولی اگر می بود، اگرچه ممكن نیست كه می بود. «اگرچه ممكن نیست» را هم
در آن گنجانده، و لهذا می گویند كه «لَوْ» برای امتناع [خلاف ] آن چیزی است كه گذشته، كه
برخلاف آنچه گذشته واقع شود. می گوید:
وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اُقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ. . . به فرض محال اگر
ما بر اینها می نوشتیم یعنی اگر اینها را مكلف می كردیم كه خودتان را بكشید، یادار و دیار را بكلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 865
رها كنید و بروید، این امر ما را اطاعت نمی كرد مگر كمی از اینها؛ یعنی باز هم بودند عده ای كه
چنین [بكنند. ]
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً. قرآن می خواهد بگوید كه اگرچه ما
چنین چیزی امر نكردیم اما اینها باید بدانند كه هرچه كه خدا امر می كند حق است، اینها باید
اینچنین باشند كه آنچه كه خدا امر می كند ولو به زیان خودشان تشخیص می دهند آن كار را انجام
بدهند یعنی در فكر منفعت خودشان نباشند، امر او برای آنها ملاك باشد. بعد می فرماید: اگر این
كار را بكنند برایشان خیر است و از نظر تثبیت و پابرجا بودن (كه ظاهراً تثبیت ایمان است)
شدیدتر خواهند بود و آن وقت ما به آنها از نزد خودمان اجر عظیم می دادیم و آنها را به راه راست
هدایت می كردیم.
بعد:
وَ مَنْ یُطِعِ اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ. روح دعوتش را ذكر می كند: هركسی كه خدا و رسول را اطاعت
كند، می دانید چه می شود؟ حالا چه نویدی اینجا گذاشته؟ اگر خدا و رسول را اطاعت كنید چه به
شما می دهند؟ آیا تكیه روی امور مادی است؟ نه.
فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ
اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً [3]. هم درجه ی پیامبران می شوند، هم درجه ی صدّیقین می شوند، هم درجه ی شهدا می شوند، هم درجه ی صالحان می شوند و چه رفقای نیكویی
هستند، و اینها از همجواری چه كسانی بهره خواهند برد! پس مردم! پیامبر را اطاعت كنید برای
اینكه به چنین اموری برسید.
اینها آیا مادی است یا معنوی؟ معلوم است كه چیزی از آن، امر مادی نیست، یعنی هیچ روی
یك سلسله مسائل مادی تكیه نكرده. مردم را روی حساب معنویات به حركت درمی آورد: آنچه
كه پیغمبر به شما می گوید یا خدا در قرآن به شما می گوید اطاعت كنید، این اطاعتهاست كه شما را
به این همجواری ها می رساند. هیچ مربوط به مادیات دنیا نیست. بعد هم می فرماید:
ذلِكَ اَلْفَضْلُ
مِنَ اَللّهِ وَ كَفی بِاللّهِ عَلِیماً [4]آن است فضل الهی؛ یعنی كأنه در مقابل این فضل همه چیز دیگر هیچ است.