قضیه ی فرزدق هم قیام علیه منافع است. فرزدق یك شاعر درباری بود یعنی حقوق بر دستگاه
بنی امیه بود در زمان سلیمان بن عبد الملك. هشام در حالی كه ولیعهد بود با دبدبه و طنطنه وارد
مكه شد. در كعبه طواف كرد، خواست حجرالاسود را استلام كند، هجوم جمعیت اجازه نداد و
نتوانست. رفت كناری و كرسی گذاشتند و از آن بالا منظره ی مردم را تماشا می كرد. در این بین
حضرت علی بن الحسین علیه السلام آمدند، یك مردِ تنها و در زیّ همه ی مردم دیگر. تا آمدند، مردم كه
می شناختند، بی اختیار كوچه دادند. حضرت رفتند و استلام كردند و برگشتند. شامیهایی كه همراه
هشام آمده بودند تعجب كردند: چطور مردم به ولیعهد اجازه ندادند، این كی بود كه چنین كردند؟ از
هشام پرسیدند او كه بود؟ هشام با اینكه شناخت گفت من نمی شناسم. فرزدق كه خودش یكی از
حاشیه نشینهای آنجا و اصلاً حقوق بر بود اینجاست كه یكمرتبه غیرتش و اصلاً فطرتش تكان
خورد، گفت: تو نمی شناسی؟ ! دنیا او را می شناسد.
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته
البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
تمام این سرزمین او را می شناسد، این خانه او را می شناسد، حرم او را می شناسد، خارج حرم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 886
می شناسد. هذا ابن بنت رسول اللّه. ایستاد همان جا یك قصیده ی غرّایی انشاء كرد، از آن وقتهایی كه
شاعر وقتی به هیجان می آید نبوغش می شكفد كه در غیر آن حال اگر ده شبانه روز هم روی مغز
خودش فشار بیاورد نمی تواند [مانند آن ] بگوید. یك قصیده ی بلندبالایِ این گونه گفت. بعد هم
مدتها در عَسَفان زندانی بود، حقوقش هم قطع شد و حتی بنی هاشم برایش پول جمع كردند و
فرستادند، پول را قبول نكرد و گفت: من این قصیده را برای خدا گفتم. گفتند آخر ما می خواهیم به
تو هدیه بدهیم. نمی گوییم برای پول گفتی. گفت: نه، من نمی خواهم حتی همین مقدار هم كارم را
آلوده كنم.