مسئله ی دیگر اینكه قرآن چه چیزهایی را مانع پذیرش می داند
[1]؟ یعنی وقتی كه مردم را دعوت می كند و عده ای می پذیرند عده ای نمی پذیرند، در منطق خودش چه چیز را مانع می داند؟ اینهایی
كه تاریخ را مادی تفسیر می كنند قهراً در باب مانعها باز می روند سراغ همین مسائل [طبقاتی ] ،
می گوید بله، این رفیقْ «فلان كس» اینجا كوتاهی كرد، باید ببینیم چه گرایش بورژوازی در او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 888
هست؟ (اگر چیزی بتواند در این منطق مانع باشد یك چنین چیزهایی است. ) یك بقایایی از
گرایشهای بورژوازی در او وجود دارد، باید آن بقایا را از او تصفیه كنیم.
قرآن روی خیلی مسائل به عنوان مانع تكیه می كند كه این موانع بعضی مادی است و بعضی
معنوی.
اما موانع معنوی: قرآن روی اثری كه گناه از آن جهت كه گناه است روی قلب می گذارد و دل را
تاریك و سیاه می كند و صفای معنوی را از قلب انسان می گیرد خیلی تكیه كرده. این دیگر
نمی تواند امر مادی باشد. مثلاً در سوره ی
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ می خوانیم:
. . . وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِینَ. `اَلَّذِینَ
یُكَذِّبُونَ بِیَوْمِ اَلدِّینِ [2]. وای به كسانی كه معاد را دروغ می پندارند.
وَ ما یُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ [3]دروغ نمی پندارد این را مگر هر متجاوز گناهكاری. (معتدی یعنی متجاوز، ستمگر كه البته معتدی
در قرآن، هم شامل معتدی به نفس می شود هم شامل معتدی به غیر. اَثیم یعنی گناهكار، غرق در
گناه. ) اینها هستند كه
إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ [4]. یعنی این وضع روحی اینها [است كه موجب چنین سخنانی است. ] در واقع می خواهد بگوید این شخص كه این حرف را می زند او
نیست كه دارد این را می گوید، آن گناهان است كه دارد این حرفها را می زند، این منطق منطق گناه
است كه از درونش دارد حرف می زند. لذا بعد می گوید:
كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ [5]. نگو (
كَلاّمثل نگویی است كه ما گاهی می گوییم. یك كسی حرفی می زند می گوییم نگو، مطلب
چنین است. درست جانشین همان نگو است. )
كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ . آنچه كه
اینها كسب كرده اند دل اینها را زنگ زده كرده است. (رِیْن زنگار را می گویند، چنانكه فلزات زنگ
می زنند. ) دل اینها زنگ زده. چه چیزی دل اینها را زنگ زده كرده است؟ آنچه كه كسب كرده اند.
خود «آنچه كه كسب كرده اند» خیلی معنی می دهد.
این یك منطق خیلی خوبی است در قرآن كه انسان در آنی كه عامل فعل خودش هست مفعول
و معمول فعل خودش هم هست. انسان خیال می كند كه رابطه اش با كار خودش (با عملش به تعبیر
قرآن) یك رابطه ی یكطرفه است یعنی او فاعل و مبدأ است و فعلْ اثر، در صورتی كه در آنِ واحد كه
انسان مبدأ و عامل فعلش هست معمول فعلش هم هست، یعنی یك انرژی مصرف می كند كار
می كند، در [همان حال ] یك چیزی هم از آن كار می گیرد. در كار گناه، انسان كسب می كند.
همیشه با هر كارش انسان كسب می كند. دائماً انسان كه كار می كند در همان حال از نظر روحی و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 889
معنوی دارد به دست می آورد و كسب می كند. حال وقتی انسان كار خوب می كند كسبهایش
كسبهای خوب است، كار بد كه می كند كسبهایش از همین قبیل است، قساوت را كسب می كند، رِیْن
و زنگ را كسب می كند، سیاهی دل و امثال آن را كسب می كند.
پس قرآن در پذیرش دعوتها از جمله چیزهایی كه روی آن تكیه می كند این گونه مسائل است
كه با منطق مادیت تاریخ سازگار نیست. حرفهایی از قبیل اینكه دلْ سیاه شده یا نشده، یك سلسله
معانی است كه تا انسان به یك نوع اصالتی برای روح و معنویت قائل نباشد هیچ مفهوم ندارد.
[1] این هم نكته ی جالبی است. هریك از اینها اگر انسان بخواهد روی آن كار كند خیلی عجیب از قرآن درمی آید.