از نظر ما این طرز تفكر درست نقطه ی مقابل طرز تفكر قرآن است. قرآن برعكس، به تاریخ خوشبین
است و در مجموعِ جریان تاریخ [غلبه را با حق می داند؛ ] چون برای انسان اصالت قائل است نه
اینكه می گوید كه یك جبر كور در ماورای خواست و اراده و ایمان و انتخاب انسان [وجود دارد. ]
قرآن روحی فكر می كند، برای ایمان و فطرت و گرایش به حقیقت و برای عدالت اصالت قائل است
یعنی برای نوامیس زندگی بشر اصالت قائل است و برای انسان یك نوع گرایش ذاتی به صداقت و
امانت و عدالت و به همه ی این [ارزشها] قائل است در عین اینكه [قبول دارد كه گاهی انسان به دلیل
منحرف شدن از فطرت ]
[1]می خواهد حق را از مسیر خودش منحرف كند، متوقفش می كند، عقبگرد به آن می دهد. اینها را به صورت یك جریانهای موقّت می پذیرد. پس در مسئله ی مبارزه ی حق و
باطل، ما با چنین منطقی روبرو می شویم.
در تفسیری كه اواخر می گفتم به این نكته متوجه شدم. قرآن در اوایل سوره ی بقره سه گروه را در
مقابل یكدیگر مطرح می كند: گروه مؤمنین و متّقین، گروه كافرین، گروه منافقین. به گروه مؤمنین كه
می رسد، بعد از اینكه این گروه را توصیف می كند كه اینها ایمان به غیب دارند، نماز كامل، حسابی و
واقعی بپا می دارند، انفاق می كنند، به این مكتبشان كه مكتب الهی است
(بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ
قَبْلِكَ) [2]ایمان دارند، به عالم آخرت ایقان دارند، آنگاه اینها را یك گروه موفق معرفی می كند:
أُولئِكَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ [3]. اینها در روشنایی و هدایت پروردگارند، راه خودشان را می دانند و طی می كنند، رستگارانند، موفقها هستند.
به كافرها كه می رسد مثل آن وقتی است كه معلمی به شاگردی نگاه می كند كه به هیچ نصیحت
و پندی و به هیچ تنبیهی نتوانسته او را سر كلاس بیاورد و بالا ببرد، بعد پدرش كه می آید، به آن
پدر می گوید: رهایش كن، فایده ندارد، یك موجود اِسقاطی است.
إِنَّ اَلَّذِینَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ [4]اینهایی كه دعوت پیامبر به آنها عرضه شد و كفر ورزیدند (كفر، بعد از عرضه است) دیگر فایده به
حالشان ندارد.
سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. `خَتَمَ اَللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی
أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ [5]. گروه سوم كه برای اینها اهمیت بیشتری قائل است به دلیل اینكه آیات بیشتری در شأن اینها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 1009
نازل كرده است گروه منافقین هستند. منافقین كسانی هستند كه از مذهب علیه مذهب استفاده
می كنند یعنی تظاهر به مذهب می كنند و حال آنكه در باطن ضد مذهب هستند:
وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ
یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ. `یُخادِعُونَ اَللّهَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما
یَشْعُرُونَ [6]. اینها در مقام فریب دادن خدا برمی آیند، حقیقت را می خواهند فریب بدهند، مؤمنین را می خواهند فریب بدهند. (شاید آن قسمت اولش كه «خدا را می خواهند فریب بدهند» ناظر به این
است كه پیغمبر را می خواهند فریب بدهند. ) قرآن می گوید اینها در فریبكاری شان موفق نیستند:
وَ
ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ اینها به خیال خودشان مردم را می فریبند ولی در واقع خودشان را می فریبند.
وَ ما یَشْعُرُونَ و نمی فهمند، شعور ندراند. نقش خدعه را دارد بیان می كند، می گوید خدعه ی با اهل
حق اینچنین است:
وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ . حافظ می گوید:
صوفی نهاد دام و درِ حقّه باز كرد
بنیاد مكر با فلك حقّه باز كرد
بازیّ چرخ بشكندش بیضه در كلاه
زیرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
بعد در آیه ی دیگر می گوید:
وَ إِذا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما
نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ [7]. به خیال خودشان خیلی زرنگی می كنند. به اهل ایمان می رسند، می گویند بله، ما از شما هستیم، ولی وقتی با آن برادرهای واقعی شان، شیطانهای مثل خودشان در خلوت روبرو
می شوند می گویند كه بدانید [این كار ما] صوری است، باطناً ما با شما هستیم، ما داریم
مسخره شان می كنیم. قرآن می گوید:
اَللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ [8]. درست مثل
ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ است: این مسخره ها به ضرر خودشان [است. ] خدا آنها را مسخره خواهد كرد.
یعنی جریان و سنّت عالم به گونه ای است كه خود اینها را مضحكه قرار خواهد داد و اینها را در
عَمَه و كوری و حیرتِ اندر حیرت گرفتار خواهد كرد. حال آنها (مؤمنین)
أُولئِكَ عَلی هُدیً مِنْ
رَبِّهِمْ [9]اند، اینها
فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. بعد ببینید چه بیان عجیبی است:
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِی ظُلُماتٍ
لا یُبْصِرُونَ [10].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 1010
اینها از نقشه های خودشان و از نقشه ی فكر استفاده می كردند، عقل را در خدمت هوای نفس و
شیطنت خودشان قرار داده بودند. بالاخره عقل هم برای انسان یك نوری است. حس برای انسان
نور است و راهنما. عقل برای انسان نور است و راهنما. و غریزه برای انسان نور است و راهنما.
ولی انسانی كه عقل خودش را در خدمت نُكری علیه هدایت دین قرار می دهد، قرآن می گوید مَثَل
چنین انسانی مَثَل كسی است كه در ظلمت بیابان آتش روشن می كند و می خواهد در این تاریكی
از نور آتشی كه خودش روشن كرده استفاده كند. اول استفاده هم می كند، اطرافش هم روشن
می شود ولی زود خدا می آید این نور را می برد:
وَ تَرَكَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ . نه تنها اینها را در
ظلمت باقی می گذارد كه چراغی ندارند، بلكه بعد چشم و گوش و زبانشان را هم می گیرد چون اگر
چشم باز باشد چنانچه از دور چراغی پیدا شود انسان می بیند كه آنجا چراغی دارد سوسو می كند.
اگر گوش باشد، در آن ظلمت، انسان صدای بوق اتومبیلی یا زنگ شتری را می شنود، می فهمد كه
راه آن طرف است. و اگر زبان باز باشد انسان فریادی می كشد كه چنانچه كسی آن نزدیكی باشد به
او كمك كند. حتی این مشاعرشان از اینها گرفته می شود.
آیه ی بعد:
أَوْ كَصَیِّبٍ مِنَ اَلسَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ اَلصَّواعِقِ حَذَرَ
اَلْمَوْتِ وَ اَللّهُ مُحِیطٌ بِالْكافِرِینَ [11]. مَثَل شدیدترش را ذكر می كند كه اینها گاهی نه از نوری كه خودشان روشن می كنند، بلكه از نوری كه برای هدف دیگری پیدا می شود، برقی كه در آسمان می جهد
[می خواهند استفاده كنند] ولی آن برقها هم یك لحظه برای آنهاست، بعد از یك لحظه آن هم
خاموش می شود و اینها درمی مانند. به این شدت [قرآن درباره ی منافقین سخن گفته است. ]
[1] [افتادگی از نوار است. ]