در
کتابخانه
بازدید : 144786تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در تاریخ اسلام از علاقه ی شدید و شیدایی مسلمین نسبت به شخص رسول اكرم نمونه هایی برجسته و بی سابقه می بینیم. اساساً یك فرق بین مكتب انبیاء و مكتب فلاسفه همین است كه شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یك معلم ندارند، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یك محبوب است، محبوبی كه تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افكنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است.

از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم، ابوذر غفاری است.

پیغمبر برای حركت به تبوك (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عده ای تعلّل ورزیدند. منافقین كارشكنی می كردند. بالأخره لشكری نیرومند حركت كرد. از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند كه گاهی چند نفر با خرمایی می گذرانند. اما همه با نشاط و سرزنده اند؛ عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه ی رسول اكرم قدرتشان بخشیده است.

ابوذر نیز در این لشكر به سوی تبوك حركت كرده است. در بین راه سه نفر یكی پس از دیگری عقب كشیدند. هر كدام كه عقب می كشیدند، به پیغمبر اكرم اطلاع
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 271
داده می شد، و هر نوبت پیغمبر می فرمود:

«اگر در وی خیری است خداوند او را بر می گرداند و اگر خیری نیست، بهتر كه رفت. » .

شتر لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند. دیدند ابوذر نیز عقب كشید. یا رسول اللّه! ابوذر نیز رفت. حضرت باز جمله را تكرار كرد:

«اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می گرداند و اگر خیری در او نیست، بهتر كه رفت. » .

لشكر همچنان به سیر خویش ادامه می دهد و ابوذر عقب مانده است، اما تخلف نیست، حیوانش از رفتن مانده. هرچه كرد حركت نكرد. چند میلی را عقب مانده است. شتر را رها كرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای گرم بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد. تشنگی داشت هلاكش می كرد. به صخره ای در سایه ی كوهی برخورد كرد. در میانش آب باران جمع شده بود. چشید. آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت. گفت هرگز نمی آشامم تا دوستم رسول اللّه بیاشامد. مشكش را پر كرد. آن را نیز به دوش گرفت و به سوی مسلمین شتافت.

از دور شبحی دیدند. یا رسول اللّه! شبحی را می بینیم به سوی ما می آید. فرمود:

باید ابوذر باشد. نزدیكتر آمد، آری ابوذر است اما خستگی و تشنگی سخت او را از پا درآورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید. با صدایی ضعیف گفت: آب همراه دارم. پیغمبر گفت: آب داشتی و از تشنگی نزدیك به هلاكتی؟ ! آری یا رسول اللّه! وقتی كه آب را چشیدم، دریغم آمد كه قبل از دوستم رسول اللّه از آن بنوشم [1] راستی در كدام مكتب از مكتبهای جهان، اینچنین شیفتگیها و بی قراریها و ازخود گذشتگی ها می بینیم؟ !
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 272
نمونه ی دیگر: دیگر از این دلباختگان بی قرار، بلال حبشی است. قریش در مكه در زیر شكنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردندش و از او می خواستند كه نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمّد تبرّی و بیزاری جوید. مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافاً مولوی هم شاهكار كرده است. می گوید: ابوبكر او را اندرز می داد كه عقیده ات را پنهان كن اما او تاب كتمان نداشت كه «عشق از اول سركش و خونی بود» .

تن فدای خار می كرد آن بلال
خواجه اش می زد برای گوشمال
كه چرا تو یاد احمد می كنی؟ !
بنده ی بد منكر دین منی
می زد اندر آفتابش او به خار
او «احد» می گفت بهر افتخار
تا كه صدّیق آن طرف برمی گذشت
آن احد گفتن به گوش او برفت
بعد از آن خلوت بدیدش پند داد
كز جهودان خفیه می دار اعتقاد
عالِم السّر است پنهان دار كام
گفت كردم توبه پیشت ای همام
توبه كردن زین نمط بسیار شد
عاقبت از توبه او بیزار شد
فاش كرد، اسپرد تن را در بلا
كای محمّدای عدوّ توبه ها
ای تن من وی رگ من پر ز تو
توبه را گنجا كجا باشد در او
توبه را زین پس ز دل بیرون كنم
از حیات خلد توبه چون كنم؟
عشق قهّار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
برگ كاهم در كفت ای تندباد
من چه دانم تا كجا خواهم فتاد؟
گر هلالم ور بلالم می دوم
مقتدی بر آفتابت می شوم
ماه را با زفتی و زاری چكار
در پی خورشید پوید سایه وار
عاشقان در سیل تند افتاده اند
بر قضای عشق دل بنهاده اند
همچو سنگ آسیا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بی قرار
نمونه ی دیگر: مورخین اسلامی یك حادثه ی معروف تاریخی را در صدر اسلام «غزوة الرَّجیع» و روز آن حادثه را «یوم الرَّجیع» می نامند. داستانی شنیدنی و دلكش دارد:

عده ای از قبیله ی «عَضَل» و «قارَة» كه ظاهراً با قریش همریشه بوده اند و در نزدیكیهای مكه سكنی داشته اند، در سال سوم هجرت به حضور رسول اكرم آمده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 273
اظهار داشتند:

«برخی از افراد قبیله ی ما اسلام اختیار كرده اند. گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست كه معنی دین را به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند. » .

رسول اكرم شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده ی مردی به نام مَرْثَدبن ابی مَرْثَد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت.

فرستادگان رسول خدا همراه آن هیأت كه به مدینه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه ای كه محل سكونت قبیله هُذَیْل بود رسیدند و فرود آمدند. یاران رسول خدا بی خبر از همه جا آرمیده بودند كه ناگاه گروهی از قبیله ی هذیل مانند صاعقه ی آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد كه هیأتی كه به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و یا به این نقطه كه رسیده اند به طمع افتاده و تغییر روش داده اند. به هر حال معلوم است این افراد با قبیله ی هذیل ساخته اند و هدف، دستگیری این شش نفر مسلمان است. یاران رسول خدا همینكه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه ی خویش رفتند و آماده ی دفاع از خویش گشتند. ولی هذیلیها سوگند یاد كردند كه هدف ما كشتن شما نیست، هدف ما این است كه شما را تحویل قرشیان در مكه بدهیم و پولی از آنها بگیریم. ما هم اكنون با شما پیمان می بندیم كه شما را نكشیم. سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند: ما هرگز ننگ پیمان مشرك را نمی پذیریم. جنگیدند تا كشته شدند. اما سه نفر دیگر به نام زیدبن دَثِنَّه و خُبَیب بن عَدیّ و عبد اللّه بن طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند.

هذیلیها این سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند. عبد اللّه بن طارق نزدیك مكه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد اما دشمن مجال نداد، با ضرب سنگ او را كشتند. زید و خبیب به مكه برده شدند و در مقابل دو اسیر از هذیل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند.

صفوان بن امیّه ی قُرَشی، زید را از آن كس كه در اختیارش بود خرید كه به انتقام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 274
خون پدرش كه در احد یا بدر كشته شده بود، بكشد. او را برای كشتن به خارج مكه بردند. مردم قریش جمع شدند كه ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. او با قدمهای مردانه اش جلو آمد و كوچكترین تزلزلی به خود راه نداد. ابوسفیان یكی از ناظران معركه بود. فكر كرد از شرایط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده كند، شاید بتواند یك اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اكرم از او بیرون كشد. رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می دهم:

«آیا دوست نداری كه الآن محمّد به جای تو بود و ما گردن او را می زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می رفتی؟ » .

زید گفت:

«سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پای محمّد خاری برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم. » .

دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند. رو كرد به دیگر قرشیان و گفت:

«به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران كسی او را آن قدر دوست بدارند كه یاران محمّد محمّد را دوست می دارند. » .

پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید. او را نیز برای دار زدن به خارج مكه بردند. در آنجا از جمعیت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعیت كرد و گفت:

«به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار می گیرم كه خواهید گفت از مرگ می ترسد، زیاد نماز می خواندم. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 275
خبیب را محكم به چوبه یدار بستند. در این وقت بود كه آهنگ دلنواز خبیب بن عدی با روحانیتی كامل كه همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از ترس خود را به روی خاك افكندند، شنیده شد كه با خدای خود مناجات می كرد:

«اَللّهُمَّ اِنّا قَدْ بَلَّغْنا رِسالَةَ رَسولِكَ فَبَلِّغْهُ الْغَداةَ ما یُصْنَعُ بِنا. اَللّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً. » [2] نمونه ی دیگر: چنانكه می دانیم ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی كه از طرف رسول خدا بر روی یك تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی كشته و گروهی پراكنده شدند و گروه كمی دور رسول اكرم باقی ماندند. آخر كار همان گروه اندك بار دیگر نیروها را جمع كردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند.

مخصوصاً شایعه ی اینكه رسول اكرم كشته شد بیشتر سبب پراكنده شدن مسلمین گشت، اما همینكه فهمیدند رسول اكرم زنده است نیروی روحی خویش را باز یافتند.

عده ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهایی بكلی بی خبر بودند.

یكی از مجروحین سعدبن ربیع بود. دوازده زخم كاری برداشته بود. در این بین یكی از مسلمانان فراری به سعد- در حالی كه روی زمین افتاده بود- رسید و به او گفت:

شنیده ام پیغمبر كشته شده است. سعد گفت:

«اگر محمّد كشته شده باشد خدای محمّد كه كشته نشده است، دین محمّد هم باقی است. تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی كنی؟ ! » .

از آن طرف، رسول اكرم پس از آنكه اصحاب خویش را جمع و جور كرد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 276
یك یك اصحاب خود را یاد كرد ببیند كی زنده است و كی مرده. سعدبن ربیع را نیافت. پرسید: كیست برود از سعدبن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد؟ یكی از انصار گفت: من حاضرم. مرد انصاری وقتی رسید كه رمق مختصری از حیات سعد باقی بود. گفت: ای سعد، پیغمبر مرا فرستاده كه برایش خبر ببرم كه مرده ای یا زنده.

سعد گفت: سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است، زیرا چند لحظه ی دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است. بگو به پیغمبر كه سعد گفت:

«خداوند به تو بهترین پاداشها كه سزاوار یك پیغمبر است بدهد. » .

آنگاه خطاب كرد به مرد انصاری و گفت: یك پیامی هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ كن. بگو سعد می گوید:

«عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید. » [3] صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این زیباییها. در همه ی تاریخ بشر نتوان كسی را یافت كه به اندازه ی رسول اكرم محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد از عمق وجدان، او را دوست می داشته اند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید:

«كسی سخن او (رسول اكرم) را نمی شنید مگر اینكه محبت او در دلش جای می گرفت و متمایل به او می شد. لهذا قریش مسلمانان را در دوران مكه «صُباة» (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند و می گفتند: «نَخافُ اَنْ یَصْبُوَ الْوَلیدُ بْنُ الْمُغیرَةِ اِلی دینِ مُحَمَّدٍ» بیم آن است كه ولیدبن المغیرة دل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 277
به دین محمّد بدهد. «وَ لَئِنْ صَبَا الْوَلیدُ وَ هُوَ رَیْحانَةُ قَرَیْشٍ لَتَصْبُوَنَّ قَرَیْشٌ بِاَجْمَعِها» و اگر ولید- كه گل سرسبد قریش است- دل بدهد، تمام قریش بدو دل خواهند سپرد. می گفتند: «سخنانش جادوست، بیش از شراب مست كننده است» . فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می كردند كه مبادا با سخنان و قیافه ی گیرای خود، آنها را جذب نماید. هرگاه پیغمبر در كنار كعبه در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می كرد، انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو می كردند كه نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می كشیدند و چهره ی خویش را می پوشاندند كه سیمای جذاب او آنها را نگیرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند. » [4] از جمله حقایق تاریخی اسلام كه موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابی است كه اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد. روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی، اصلاح چنین جامعه ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل كهنه و مأنوس با رذایل منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود، اما از اثر جذبه ها و كششها نیز نباید غافل بود كه گفتیم همچون زبانه های آتش ریشه سوز مفاسد است.

غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مركب عشق بود كه اینهمه راه را در زمانی كوتاه پیمودند و در اندك مدتی جامعه ی خویش را دگرگون ساختند.

پرّ و بال ما كمند عشق اوست
موكشانش می كشد تا كوی دوست
من چگونه نور دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق

[1] بحارالانوار ، ج /21ص 215 و 216، طبع جدید.
[2] سیره ی ابن هشام، ج /2ص 169- 173. یعنی خدایا رسالت خویش را از ناحیه ی رسول تو انجام دادیم. از تو می خواهیم كه همین صبحگاهان جریان ما را به اطلاع پیامبرت برسانی. خدایا این مردم ستمگر را تماماً در نظر بگیر و آنها را پاره پاره كن و یكی از آنها را باقی مگذار.
[3] شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج /3ص 574 و سیره ی ابن هشام، ج /2ص 94.
[4] شرح نهج البلاغه ، ج 2، چاپ بیروت، ص 220.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است