در
کتابخانه
بازدید : 144776تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
خوارج یعنی شورشیان. این واژه از «خروج» [1]به معنای سركشی و طغیان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 295
گرفته شده است. پیدایش آنان در جریان حكمیت است.

در جنگ صفّین در آخرین روزی كه جنگ داشت به نفع علی خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یك نیرنگ ماهرانه ای زد. او دید تمام فعالیتها و رنجهایش بی نتیجه ماند و با شكست یك قدم بیشتر فاصله ندارد. فكر كرد كه جز با اشتباهكاری راه به نجات نمی یابد. دستور داد قرآنها را بر سر نیزه ها بلند كنند كه مردم! ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حَكَم قرار دهیم.

این سخن تازه ای نبود كه آنها ابتكار كرده باشند، همان حرفی است كه قبلاً علی گفته بود و تسلیم نشدند و اكنون هم تسلیم نشده اند. بهانه ای است تا راه نجات یابند و از شكست قطعی، خود را برهانند.

علی فریاد برآورد: بزنید آنها را! اینها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده، می خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن، ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوه ی راستین قرآن منم. اینها كاغذ و خط را دستاویز كرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.

عده ای از نادانها و مقدس نماهای بی تشخیص كه جمعیت كثیری را تشكیل می دادند، با یكدیگر اشاره كردند كه علی چه می گوید؟ فریاد برآوردند كه با قرآن بجنگیم؟ ! جنگ ما به خاطر احیای قرآن است. آنها هم كه خود تسلیم قرآن اند، پس دیگر جنگ چرا؟ علی گفت: من نیز می گویم به خاطر قرآن بجنگید، اما اینها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسیله ی حفظ جان خود قرار داده اند.

در فقه اسلامی در «كتاب الجهاد» مسأله ای است تحت عنوان «تَتَرُّس كفار به مسلمین» . مسأله این است كه اگر دشمنان اسلام در حالی كه با مسلمین در حال جنگند عده ای از اسرای مسلمان را در مقدّم جبهه سپر خویش قرار دهند و خود در پشت این جبهه مشغول فعالیت و پیشروی باشند به طوری كه سپاه اسلام اگر بخواهد از خود دفاع كند و یا به آنها حمله كند و جلو پیشروی آنها را بگیرد چاره ای نیست جز اینكه برادران مسلمان خود را كه سپر واقع شده اند نیز به حكم ضرورت از میان بردارد، یعنی دسترسی به دشمن ستیزه گر و مهاجم امكان پذیر نیست جز با كشتن مسلمانان، در اینجا قتل مسلم به خاطر مصالح عالیه ی اسلام و به خاطر حفظ جان بقیه ی مسلمین در قانون اسلام تجویز شده است. آنها نیز در حقیقت سرباز اسلامند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 296
در راه خدا شهید شده اند، منتها باید خونبهای آنان را به بازماندگانشان از بودجه ی اسلامی بپردازند [2]و این تنها از خصایص فقه اسلامی نیست بلكه در قوانین نظامی و جنگی جهان یك قانون مسلّم است كه اگر دشمن خواست از نیروهای داخلی استفاده كند، آن نیرو را نابود می كنند تا به دشمن دست یابند و وی را به عقب برانند.

در صورتی كه مسلمان و موجود زنده ای را اسلام می گوید بزن تا پیروزی اسلام به دست آید، كاغذ و جلد كه دیگر جای سخن نباید قرار گیرد. كاغذ و كتابت احترامش به خاطر معنی و محتواست. امروز جنگ به خاطر محتوای قرآن است.

اینها كاغذ را وسیله قرار داده اند تا معنی و محتوای قرآن را از بین ببرند.

اما نادانی و بی خبری همچون پرده ای سیاه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقیقت بازشان داشت. گفتند: ما علاوه بر اینكه با قرآن نمی جنگیم، جنگ با قرآن خود منكری است و باید برای نهی از آن بكوشیم و با كسانی كه با قرآن می جنگند بجنگیم. تا پیروزی نهایی ساعتی بیش نمانده بود. مالك اشتر كه افسری رشید و فداكار و از جان گذشته بود، همچنان می رفت تا خیمه ی فرماندهی معاویه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نماید. در همین وقت این گروه به علی فشار آوردند كه ما از پشت حمله می كنیم. هرچه علی اصرار می كرد، آنها بر انكارشان می افزودند و بیشتر لجاجت می كردند. علی برای مالك پیغام فرستاد: جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد. او به پیام علی جواب داد كه اگر چند لحظه ای را اجازتم دهی، جنگ به پایان رسیده و دشمن نیز نابود گشته است. شمشیرها را كشیدند كه یا قطعه قطعه ات می كنیم یا بگو برگردد. باز به دنبالش فرستاد كه اگر می خواهی علی را زنده ببینی، جنگ را متوقف كن و خود برگرد. او برگشت و دشمن شادمان كه نیرنگش خوب كارگر افتاد.

جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند، مجلس حكمیت تشكیل شود و حَكَمهای دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت، اتفاقی طرفین است حكومت كنند و خصومتها را پایان دهند و یا اختلافی را بر اختلافات بیفزایند و آنچنان را آنچنانتر كنند.

علی گفت: آنها حكم خود را تعیین كنند تا ما نیز حكم خویش را تعیین كنیم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 297
آنها بدون كوچكترین اختلافی با اتفاق نظر عمرو عاص، عصاره ی نیرنگها را انتخاب كردند. علی، عبد اللّه بن عبّاس سیاستمدار و یا مالك اشتر، مرد فداكار و روشن بین باایمان را پیشنهاد كرد و یا مردی از آن قبیل را، اما آن احمقها به دنبال همجنس خویش می گشتند و مردی چون ابوموسی را كه مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه ی خوبی نداشت انتخاب كردند. هرچه علی و دوستان او خواستند این مردم را روشن كنند كه ابوموسی مرد این كار نیست و شایستگی این مقام را ندارد، گفتند:

غیر او را ما موافقت نكنیم. گفت: حالا كه اینچنین است، هرچه می خواهید بكنید.

بالأخره او را به عنوان حكم از طرف علی و اصحابش به مجلس حكمیت فرستادند.

پس از ماهها مشورت، عمرو عاص به ابوموسی گفت: بهتر این است كه به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب كنیم و آن جز عبد اللّه بن عمر، داماد تو، دیگری نیست. ابوموسی گفت: راست گفتی، اكنون تكلیف چیست؟ گفت: تو علی را از خلافت خلع می كنی، من هم معاویه را. بعد مسلمین می روند یك فرد شایسته ای را كه حتماً عبد اللّه بن عمر است انتخاب می كنند و ریشه ی فتنه ها كنده می شود. بر این مطلب توافق كردند و اعلام كردند كه مردم جمع شوند برای استماع نتایج حكمیت.

مردم اجتماع كردند. ابوموسی رو كرد به عمرو عاص كه بفرمایید منبر و نظریه ی خویش را اعلام دارید. عمرو عاص گفت: من؟ ! تو مرد ریش سفید محترم از صحابه ی پیغمبر؛ حاشا كه من چنین جسارتی را بكنم و پیش از تو سخنی بگویم. ابوموسی از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت. اكنون دلها می تپد، چشمها خیره گشته و نفسها در سینه ها بند آمده است. همگان در انتظار كه نتیجه چیست؟ او به سخن درآمد كه ما پس از مشورت، صلاح امت را در آن دیدیم كه نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند، و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع كردم همچنانكه این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.

عمرو عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید كه علی را از خلافت خلع كرد و من نیز او را از خلافت خلع می كنم همچنانكه ابوموسی كرد، و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ كرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می كنم همچنانكه انگشترم را در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 298
انگشت كردم. این را گفت و از منبر فرود آمد.

مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مكه فرار كرد و عمرو عاص نیز به شام رفت.

خوارج كه به وجودآورنده ی این جریان بودند، رسوایی حكمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند. اما نمی فهمیدند اشتباه در كجا بوده است. نمی گفتند خطای ما در این بود كه تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف كردیم، و هم نمی گفتند كه پس از قرار حكمیت، در انتخاب «داور» خطا كردیم كه ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلكه می گفتند: اینكه دو نفر انسان را در دین خدا حكم و داور قرار دادیم خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصراً خداست نه انسانها.

آمدند پیش علی كه نفهمیدیم و تن به حكمیت دادیم؛ هم تو كافر گشتی و هم ما؛ ما توبه كردیم، تو هم توبه كن. مصیبت تجدید و مضاعف شد.

علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می كنیم. گفتند: این كافی نیست، بلكه باید اعتراف كنی كه «حكمیت» گناه بوده و از این گناه توبه كنی. گفت: آخر من مسأله ی تحكیم را به وجود نیاوردم؛ خودتان به وجود آوردید و نتیجه اش را نیز دیدید، و از طرفی دیگر چیزی كه در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهی كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم؟ ! .

از اینجا به عنوان یك فرقه ی مذهبی دست به فعالیت زدند. در ابتدا یك فرقه ی یاغی و سركش بودند و به همین جهت «خوارج» نامیده شدند ولی كم كم برای خود اصول عقایدی تنظیم كردند و حزبی كه در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت، تدریجاً به صورت یك فرقه ی مذهبی درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت. خوارج بعدها به عنوان طرفداران یك مذهب، دست به فعالیتهای تبلیغی حادّی زدند. كم كم به فكر افتادند كه به خیال خود ریشه ی مفاسد دنیای اسلام را كشف كنند. به این نتیجه رسیدند كه عثمان و علی و معاویه همه برخطا و گناهكارند و ما باید با مفاسدی كه به وجود آمده مبارزه كنیم، امر به معروف و نهی از منكر نماییم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر به وجود آمد.

وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یكی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 299
بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. بصیرت در دین- همچنانكه در روایت آمده است- اگر نباشد زیان این كار از سودش بیشتر است. و اما بصیرت در عمل لازمه ی دو شرطی است كه در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تكلیف [3] خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلكه اساساً منكر بصیرت در عمل بودند، زیرا این تكلیف را امری تعبدی می دانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.


[1] كلمه ی «خروج» اگر به «علی » متعدی شود دو معنای نزدیك به یكدیگر دارد: یكی در مقام پیكار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد و عصیان و شورش. «خَرَجَ فُلانٌ عَلی فُلانٍ: بَرَزَ لِقِتالِهِ. وَ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَی الْمَلِكِ: تَمَرَّدَتْ» ( المنجد ) .

كلمه ی «خوارج» كه معادل فارسی آن «شورشیان» است، از «خروج» به معنای دوم گرفته شده است. این جمعیت را از آن نظر «خوارج» گفتند كه از فرمان علی تمرّد كردند و علیه او شوریدند و چون تمرّد خود را بر یك عقیده و مسلك مذهبی مبتنی كردند، نحله ای شدند و این اسم به آنها اختصاص یافت و لذا به سایر كسانی كه بعد از آنها قیام كردند و بر حاكم وقت طغیان نمودند «خارجی» گفته نشد. اگر اینها مكتب و عقیده ی خاصی نمی داشتند مثل سایر یاغیهای دوره های بعد بودند ولی اینها عقایدی داشتند و بعدها خود این عقاید موضوعیت پیدا كرد. اگرچه هیچ وقت موفق نشدند حكومتی تشكیل دهند اما موفق شدند فقه و ادبی برای خود به وجود بیاورند (به ضحی الاسلام ، ج /3ص 340- 347، طبع ششم مراجعه شود) .

اشخاصی بودند كه هرگز اتفاق نیفتاد كه خروج كنند ولی بر عقیده ی خوارج بودند. مثل آنچه در باره ی عَمْرو بن عُبَیْد و بعضی دیگر از معتزله گفته می شود. افرادی از معتزله كه در عقیده ی امر به معروف و نهی از منكر و یا در مسأله ی مخلّد بودن مرتكب كبیره با خوارج همفكر بوده اند، درباره شان گفته می شود: «وَ كانَ یَری رَأْیَ الْخَوارج» یعنی همچون خوارج می اندیشد.

حتی بعضی از زنها بوده اند كه عقیده ی خارجی داشته اند. در كامل مبرد، ج /2ص 154 داستان زنی را نقل می كند كه عقیده ی خارجی داشته است.

بنابراین بین مفهوم لغوی كلمه و مفهوم اصطلاحی آن عموم من وجه است.
[2] لمعه ج 1، كتاب الجهاد، فصل اول؛ و شرایع ، كتاب الجهاد.
[3] یعنی امر به معروف و نهی از منكر برای این است كه «معروف» رواج گیرد و «منكر» محو شود. پس در جایی باید امر به معروف كرد و نهی از منكر نمود كه احتمال ترتب این اثر در بین باشد. اگر می دانیم كه قطعاً بی اثر است دیگر وجوب چرا؟ .

و دیگر اینكه اصل تشریع این عمل برای این است كه مصلحتی انجام گیرد. قهراً در جایی باید صورت بگیرد كه مفسده ی بالاتری بر آن مترتب نشود. لازمه ی این دو شرط بصیرت در عمل است. آدمی كه بصیرت در عمل را فاقد است نمی تواند پیش بینی كند كه آیا اثری بر این كار مترتب هست یا نیست و آیا مفسده ی بالاتری را در بر دارد یا ندارد؟ این است كه امر به معروف های جاهلانه همان طوری كه در حدیث است افسادش بیش از اصلاح است.

در سایر تكالیف گفته نشده كه شرطش احتمال ترتب فایده است و اگر احتمال اثر دارد باید انجام داد و اگر احتمال اثر ندارد نباید انجام داد و حال آنكه در هر تكلیفی، فایده و مصلحتی منظور است اما تشخیص آن مصلحتها بر عهده ی مردم گذاشته نشده است. درباره ی نماز گفته نشده اگر دیدی به حالت مفید است بخوان و اگر دیدی مفید نیست نخوان. در روزه هم گفته نشده اگر احتمال می دهی فایده دارد بگیر و اگر احتمال نمی دهی نگیر. در روزه گفته شده اگر دیدی به حالت مضر است نگیر. همچنین در حج یا زكات یا جهاد اینچنین قید نشده است. اما در باب امر به معروف و نهی از منكر این قید هست كه باید دید چه اثر و چه عكس العملی دارد و آیا این عمل در جهت صلاح اسلام و مسلمین است یا نه؛ یعنی تشخیص مصلحت بر عهده ی خود عاملان اجراست.

در این تكلیف هر كسی حق دارد بلكه واجب است كه منطق و عقل و بصیرت در عمل و توجه به فایده را دخالت دهد، و این عمل تعبدی صرف نیست (رجوع شود به گفتار ماه ، جلد اول، سخنرانی امر به معروف و نهی از منكر) .

این شرط كه اعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منكر واجب است، مورد اتفاق جمیع فرق اسلامی است به استثنای خوارج. آنها روی همان جمود و خشكی و تعصب خاصی كه داشتند می گفتند امر به معروف و نهی از منكر تعبد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد، نباید نشست در اطرافش حساب كرد. طبق همین عقیده با علم به اینكه كشته می شوند و خونشان هدر می رود و با علم به اینكه هیچ اثر مفیدی بر قیامشان مترتب نیست، قیام می كردند و یا ترور می كردند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است