تنها فكر خوارج كه از نظر متجددین امروز درخشان تلقی می شود تئوری آنان
در باب خلافت بود. اندیشه ای دموكرات مآبانه داشتند، می گفتند: خلافت باید با
انتخاب آزاد انجام گیرد و شایسته ترین افراد كسی است كه از لحاظ ایمان و تقوا
صلاحیت داشته باشد، خواه از قریش باشد یا غیرقریش، از قبایل برجسته و نامی
باشد یا از قبایل گمنام و عقب افتاده، عرب باشد و یا غیرعرب. آنگاه پس از
انتخاب و اتمام بیعت، اگر خلاف مصالح جامعه ی اسلامی گام برداشت از خلافت عزل
می شود و اگر ابا كرد باید با او پیكار كرد تا كشته شود
[1]
اینها در باب خلافت در مقابل شیعه قرار گرفته اند كه می گوید: خلافت امری
است الهی و خلیفه باید تنها از جانب خدا تعیین گردد، و هم در مقابل اهل سنت قرار
دارند كه می گویند: خلافت تنها از آنِ قریش است و به جمله ی «اِنَّمَا الْاَئِمَّةُ مِنْ قُرَیْشٍ»
تمسك می جویند.
ظاهراً نظریه ی آنان در باب خلافت چیزی نیست كه در اولین مرحله ی پیدایش
خویش به آن رسیده باشند، بلكه آنچنان كه شعار معروفشان (لا حُكْمَ اِلاّ لِلّه)
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 302
حكایت می كند و از
نهج البلاغه [2] نیز استفاده می شود، در ابتدا قائل بوده اند كه مردم و
اجتماع احتیاجی به امام و حكومت ندارند و مردم خود باید به كتاب خدا عمل كنند.
اما بعد، از این عقیده رجوع كردند و خود با عبد اللّه بن وَهَب راسِبی بیعت كردند
[3]
[1] ضحی الاسلام ، ج /3ص 332.
[2] خطبه ی 40 و
شرح ابن ابی الحدید ، ج /2ص 308.
[3] كامل ابن اثیر، ج /3ص 336.