در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
پیغمبر اكرم در زمان خودشان صلحی كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسباب ناراحتی اصحابشان شد، ولی بعد از یكی دوسال تصدیق كردند كه كار پیغمبر درست بود. سال ششم هجری است؛ بعد از آن است كه جنگ بدر، آن جنگ خونین، به آن شكل واقع شده و قریش بزرگترین كینه ها را با پیغمبر پیدا كرده اند، و بعد از آن است كه جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازه ای از پیغمبر انتقام گرفته اند و باز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 630
مسلمین نسبت به آنها كینه ی بسیار شدیدی دارند و به هر حال از نظر قریش دشمن ترین دشمنانشان پیغمبر و از نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است. ماه ذی القعده پیش آمد كه به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود كه اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند. دشمنهای خونی در غیر ماه حرام اگر به یكدیگر می رسیدند البته همدیگر را قتل عام می كردند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدامی نمی كردند. پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده كند و برود وارد مكه شود و در مكه عمره ای بجا آورد و برگردد. هیچ قصدی غیر از این نداشت. اعلام كرد و با هفتصد نفر (و به قول دیگر با هزار و چهارصد نفر) از اصحابش و عده ی دیگری حركت كرد، ولی از همان مدینه كه خارج شدند مُحرم شدند، چون حجشان حج قِران بود كه سوق هَدْی می كردند یعنی قربانی را پیش از خودشان حركت می دادند و علامت خاصی هم روی شانه ی قربانی قرار می دادند، مثلاً روی شانه ی قربانی كفش می انداختند- كه از قدیم معمول بود- كه هر كسی می بیند بفهمد كه این حیوان قربانی است. دستور داد كه اینها- كه هفتصد نفر بودند- هفتاد شتر به علامت قربانی در جلوی قافله حركت دهند كه هر كسی كه از دور می بیند بفهمد كه ما حاجی هستیم نه افراد جنگی. زیّ و همه چیز زیّ حجاج بود.

از آنجا كه كار، مخفیانه نبود و علنی بود، قبلاً خبر به قریش رسیده بود. پیغمبر در نزدیكیهای مكه اطلاع یافت كه قریش، زن و مرد و كوچك و بزرگ، از مكه بیرون آمده و گفته اند: به خدا قسم كه ما اجازه نخواهیم داد كه محمد وارد مكه شود. با اینكه ماه ماه حرام بود، اینها گفتند ما در این ماه حرام می جنگیم. از نظر قانون جاهلیت هم كار قریش بر خلاف سنت جاهلیت بود. پیغمبر تا نزدیك اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد كه پایین آمدند. مرتب رسولها و پیام رسان ها از دو طرف مبادله می شدند. ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند كه تو چه می خواهی و برای چه آمده ای؟ پیغمبر فرمود: من حاجی هستم و برای حج آمده ام، كاری ندارم، حجّم را انجام می دهم، بر می گردم و می روم. هركس هم كه می آمد، وضع اینها را كه می دید می رفت به قریش می گفت: مطمئن باشید كه پیغمبر قصد جنگ ندارد. ولی آنها قبول نكردند و مسلمین (خود پیغمبر اكرم هم) چنین تصمیم گرفتند كه ما وارد مكه می شویم ولو اینكه منجر به جنگیدن شود؛ ما كه نمی خواهیم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 631
بجنگیم، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها می جنگیم. «بیعت الرضوان» در آنجا صورت گرفت؛ [اصحاب ] مجدداً با پیغمبر بیعت كردند برای همین امر. تا اینكه نماینده ای از طرف قریش آمد و گفت كه ما حاضریم با شما قرارداد ببندیم. پیغمبر فرمود: من هم حاضرم. پیغامهایی كه پیغمبر می داد پیغامهای مسالمت آمیزی بود. به چند نفر از این پیام رسان ها فرمود: «وَیْحَ قُرَیْشٍ [1]اَكَلَتْهُمُ الْحَرْبُ» وای به حال قریش! جنگ اینها را تمام كرد. اینها از من چه می خواهند؟ مرا وا بگذارند با دیگر مردم؛ یا من از بین می روم، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده، و یا من بر دیگران پیروز می شوم كه باز به نفع اینهاست، زیرا من یكی از قریش هستم، باز افتخاری برای اینهاست. فایده نكرد. گفتند قرارداد صلح می بندیم. مردی به نام سهیل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند كه پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مكه بماند، عمل عمره اش را انجام دهد و بازگردد. سایر موادی كه در صلحنامه گنجاندند یك موادی بود كه به ظاهر همه بر ضرر مسلمین بود، از جمله اینكه: بعد از این اگر یكی از قریش بیاید به مسلمین ملحق شود قریش حق داشته باشد بیایند او را ببرند، ولی اگر یكی از مسلمین فرار كند و به قریش ملحق شود مسلمین چنین حقی نداشته باشند، و بعضی مواد دیگر كه مواد بسیار سنگینی بود. ولی در مقابل، مسلمانها در مكه آزادی داشته باشند و تحت فشار قرار نگیرند. تمام همت پیغمبر متوجه همین یك كلمه بود. همه ی شرایط سنگین آنها را قبول كرد به خاطر همین یك كلمه. قرارداد را امضا كردند.

مسلمین ناراحت بودند، می گفتند: یا رسول اللّه! این برای ما ننگ است، ما تا نزدیك مكه آمده ایم، از اینجا برگردیم؟ ! آیا چنین كاری درست است؟ ! خیر، ما حتماً می رویم. پیغمبر فرمود: خیر، قرارداد همین است و ما آن را امضا می كنیم.

سپس پیغمبر دستور داد قربانیها را همان جا قربانی كردند و بعد فرمود بیایید سر مرا بتراشید، و سرش را تراشید به علامت خروج از احرام. ابتدا مسلمین نمی خواستند این كار را بكنند ولی بعد خودشان این كار را كردند اما با ناراحتی زیاد، و آن كه از همه بیشتر اظهار ناراحتی می كرد عمر بن خطّاب بود؛ آمد نزد ابوبكر و گفت: مگر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 632
این پیغمبر نیست؟ گفت: آری. مگر ما مسلمین نیستیم؟ مگر اینها مشركین نیستند؟ آری. پس این وضع چیست؟ ! پیغمبر قبلاً در عالم رؤیا دیده بود كه با مسلمانها وارد مكه می شوند و مكه را فتح می كنند، و این رؤیا را برای مسلمین نقل كرده بود. آمدند گفتند: مگر شما خواب ندیده بودید كه ما وارد مكه می شویم؟ فرمود: آری. پس چطور شد؟ چرا این خوابت تعبیر نشد؟ فرمود: من كه در خواب ندیدم و به شما هم نگفتم كه امسال وارد مكه می شویم، من خواب دیدم و خواب من هم راست است و ما هم وارد مكه خواهیم شد. گفتند: پس این چه قراردادی است كه اگر از آنها یك نفر بیاید میان ما آنها اجازه داشته باشند او را ببرند، اما اگر از ما كسی برود میان آنها ما نتوانیم او را بیاوریم؟ فرمود: اگر از ما كسی بخواهد برود میان آنها، او یك مسلمانی است كه مرتد شده و به درد ما نمی خورد. مسلمانی كه مرتد شده، برود، ما اصلاً دنبالش نمی رویم. و اگر از آنها كسی مسلمان شود و بیاید نزد ما، ما به او می گوییم برو، فعلاً شما مسلمین در مكه به همان حالت استضعاف بسر ببرید، خداوند یك راهی برای شما باز خواهد كرد.

به شرایط خیلی عجیبی تن داد. همین سهیل بن عمرو یك پسر داشت كه مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرارداد را كه امضا كردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار كرد و آمد نزد مسلمین. تا آمد، سهیل گفت قرارداد امضا شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او- كه اسمش ابوجندل بود- فرمود: برو، خداوند برای شما مستضعفین هم راهی باز می كند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می كشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان كفار كه مرا از دینم برگردانند. مسلمین هم عجیب ناراحت بودند و می گفتند: یا رسول اللّه! اجازه بده این یكی را دیگر ما نگذاریم ببرند. فرمود: نه، همین یكی هم برود. نشانی به همان نشانی كه همینكه این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا كردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ كنند، در مدت یك سال یا كمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد كه در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید كه مواد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یك شور عملی و معنوی در مكه پدید آمد.

داستان شیرینی نقل كرده اند كه مردی از مسلمین به نام ابو بصیر- كه در مكه بود و مرد بسیار شجاع و قویّی هم بود- فرار كرد آمد به مدینه. قریش طبق قرارداد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 633
خودشان دو نفر فرستادند كه بیایند او را برگردانند. آمدند گفتند ما طبق قرارداد باید این را ببریم. حضرت فرمود: بله همین طور است. هرچه این مرد گفت: یا رسول اللّه! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست كه بر خلاف قرارداد خودمان عمل كنیم؛ طبق قرارداد تو برو، خداوند هم یك گشایشی به تو خواهد داد. رفت. او را تقریباً در یك حالت تحت الحفظ می بردند. او غیرمسلّح بود و آنها مسلّح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریباً همین محل مسجد الشجره كه احرام می بندند و تا مدینه هفت كیلومتر است.

در سایه ای استراحت كرده بودند. یكی از آندو شمشیرش در دستش بود. این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم. گفت: بگیر. تا گرفت، زد او را كشت. تا او را كشت، نفر دیگر فرار كرد و مثل برق خودش را به مدینه رساند. تا آمد، پیغمبر فرمود: مثل اینكه خبر تازه ای است! [گفت ] بله، رفیق شما رفیق مرا كشت. طولی نكشید كه ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول اللّه! تو به قراردادت عمل كردی. قرارداد شما این بود كه اگر كسی از آنها فرار كرد تو او را تسلیم كنی، و تو تسلیم كردی. پس كاری به كار من نداشته باشید. بلند شد رفت در كنار دریای احمر، نقطه ای را پیدا كرد و آنجا را مركز قرار داد. مسلمینی كه در مكه تحت زجر و شكنجه بودند، همینكه اطلاع پیدا كردند كه پیغمبر كسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه ای را مركز قرار داده، یكی یكی رفتند آنجا. كم كم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشكیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد كنند. خودشان به پیغمبر نوشتند كه یا رسول اللّه! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می كنیم به آنها بنویسید كه بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده ی قرارداد خودمان صرف نظر كردیم؛ و به همین شكل صرف نظر كردند.

به هر حال این قرارداد صلح برای همین خصوصیت بود كه زمینه ی روحی مردم برای عملیات بعدی فراهمتر بشود، و همین طور هم شد. عرض كردم مسلمین بعد از آن در مكه آزادی پیدا كردند، و بعد از این آزادی بود كه مردم دسته دسته مسلمان می شدند و آن ممنوعیتها بكلی از میان برداشته شده بود.

حال وارد شرایط زمان امام حسن و شرایط زمان امام حسین بشویم، ببینیم كه آیا دو جور شرایط بوده است كه واقعاً اگر امام حسن به جای امام حسین بود كار امام حسین را می كرد و اگر امام حسین هم به جای امام حسن بود كار امام حسن را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 634
می كرد، یا نه؟ مسلّم همین طور است. فقط نكته ای عرض بكنم و آن اینكه اگر كسی بپرسد آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ، ما چه باید جواب بدهیم؟ به قرآن رجوع می كنیم. می بینیم در قرآن، هم دستور جنگ رسیده و هم دستور صلح. آیات زیادی راجع به جنگ با كفار و مشركین داریم: «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اَلَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا» [2]و آیات دیگری. همچنین است در باب صلح: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» [3]اگر تمایل به سلم و صلح نشان دادند، تو هم تمایل نشان بده. یك جا می فرماید: «وَ اَلصُّلْحُ خَیْرٌ» [4]و صلح بهتر است. پس اسلام دین كدامیك است؟ .

اسلام نه صلح را به معنی یك اصل ثابت می پذیرد كه در همه ی شرایط [باید] صلح و ترك مخاصمه [حاكم باشد] و نه در همه ی شرایط جنگ را می پذیرد و می گوید همه جا جنگ. صلح و جنگ در همه جا تابع شرایط است، یعنی تابع آن اثری است كه از آن گرفته می شود. مسلمین چه در زمان پیغمبر، چه در زمان حضرت امیر، چه در زمان امام حسن و امام حسین، چه در زمان ائمه ی دیگر و چه در زمان ما، در همه جا باید دنبال هدف خودشان باشند، هدفشان اسلام و حقوق مسلمین است؛ باید ببینند كه در مجموع شرایط و اوضاع حاضر اگر با مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان می رسند آن راه را پیش بگیرند و اگر احیاناً تشخیص می دهند كه با ترك مخاصمه بهتر به هدفشان می رسند آن راه را پیش بگیرند. اصلاً این مسأله كه جنگ یا صلح؟ هیچ كدامش درست نیست. هر كدام مربوط به شرایط خودش است.

وَ صَلَّی اللّه عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
[1] «وَیْحَ» همان «وای» است كه ما می گوییم اما «وای» در حال خوش و بش. در عربی یك «وَیْلَ» داریم و یك «وَیْحَ» . ما در فارسی كلمه ای به جای «وَیْحَ» نداریم. وقتی می گویند «وَیْلَكَ» این در مقام تندی و شدت است، وقتی می گویند «وَیْحَكَ» این در مقام خوش و بش و مهربانی است.
[2] بقره/190.
[3] انفال/61.
[4] نساء/128.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است