در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اولین تفاوت این است كه امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یك حاكم (گواینكه تا آن وقت خودش خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمی خواند) و به عنوان یك نفر طاغی و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام كرد، به عنوان اینكه من خلافت علی را قبول ندارم به این دلیل كه علی كشندگان عثمان را كه خلیفه ی بر حق مسلمین بوده پناه داده است و حتی خودش هم در قتل خلیفه ی مسلمین شركت داشته است، پس علی خلیفه ی برحق مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یك نفر معترض و به عنوان یك دسته ی معترض تحت عنوان مبارزه با حكومتی كه برحق نیست و دستش به خون حكومت پیشین آغشته است [قیام كرد] . تا آن وقت ادعای خلافت هم نمی كرد و مردم نیز او را تحت عنوان «امیرالمؤمنین» نمی خواندند؛ همین طور می گفت كه ما یك مردمی هستیم كه حاضر نیستیم از آن خلافت پیروی كنیم. امام حسن بعد از امیرالمؤمنین در مسند خلافت قرار می گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر می شود. به علل خاص تاریخی، وضع حكومت امیرالمؤمنین در زمان خودش- كه امام حسن هم وارث آن وضع حكومت بود- از نظر داخلی تدریجاً ضعیفتر می شود به طوری كه نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین، به فاصله ی هجده روز (كه این هجده روز هم عبارت است از مدتی كه خبر به سرعت به شام رسیده و بعد معاویه بسیح عمومی و اعلام آمادگی كرده است) معاویه حركت می كند برای فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یك وضع خاصی است، یعنی خلیفه ی مسلمین است كه یك نیروی طاغی و یاغی علیه او قیام كرده است. كشته شدن امام حسن در این وضع یعنی كشته شدن خلیفه ی مسلمین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 639
و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن تا سرحد كشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظیر مقاومت امام حسین. امام حسین وضعش وضع یك معترض بود در مقابل حكومت موجود [1]؛ اگر كشته می شد- كه كشته هم شد- كشته شدنش افتخارآمیز بود، همین طور كه افتخارآمیز هم شد. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شیوع فساد و به اینكه اینها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت كردند كه چه مردمی هستند، و روی حرف خودش هم آنقدر پافشاری كرد تا كشته شد. این بود كه قیامش یك قیام افتخارآمیز و مردانه تلقی می شد و تلقی هم شد.

امام حسن وضعش از این نظر درست معكوس وضع امام حسین است، یعنی كسی است كه در مسند خلافت جای گرفته است، دیگری معترض به اوست، و اگر كشته می شد خلیفه ی مسلمین در مسند خلافت كشته شده بود و این خودش یك مسأله ای است كه حتی امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت كه كسی در جای پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر كشته شود. ما می بینیم كه امام حسین حاضر نیست كه در مكه كشته شود، چرا؟ فرمود: این احترام مكه است كه از میان می رود؛ به هر حال مرا می كشند، چرا مرا در حرم خدا و در خانه ی خدا بكشند كه هتك حرمت خانه ی خدا هم شده باشد؟ ! ما می بینیم امیرالمؤمنین در وقتی كه شورشیان در زمان عثمان شورش می كنند [2]فوق العاده كوشش دارد كه خواسته های آنها انجام شود نه اینكه عثمان كشته شود. (این در نهج البلاغه هست. ) از عثمان دفاع می كرد، كه خودش فرمود من اینقدر از عثمان دفاع كردم كه می ترسم گنهكار باشم:

«خَشیتُ اَنْ اَكونَ اثِماً» [3]. ولی چرا از عثمان دفاع می كرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدی كه می كرد، می گفت من می ترسم كه تو خلیفه ی مقتول باشی.

این برای عالم اسلام ننگ است كه خلیفه ی مسلمین را در مسند خلافت بكشند؛
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 640
بی احترامی است به مسند خلافت. این بود كه می گفت اینها خواسته های مشروعی دارند، خواسته های اینها را انجام بده، بگذار اینها برگردند بروند. از طرف دیگر امیرالمؤمنین نمی خواست به شورشیان بگوید كاری نداشته باشید، حرفهای حق خودتان را نگویید، حالا كه این سرسختی نشان می دهد پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید كه قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود. این حرف را هم البته نمی زد و نباید هم می گفت، اما این را هم نمی خواست كه عثمان در مسند خلافت كشته شود، و آخرش هم علیرغم تمایل امیرالمؤمنین [این امر واقع شد] .

پس اگر امام حسن مقاومت می كرد نتیجه ی نهایی اش- آن طور كه ظواهر تاریخ نشان می دهد- كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت، ولی كشته شدن امام حسین كشته شدن یك نفر معترض بود. این یك تفاوت شرایط زمان امام حسن علیه السلام و شرایط زمان امام حسین علیه السلام.

تفاوت دومی كه در كار بود این بود كه درست است كه نیروهای عراق یعنی نیروهای كوفه ضعیف شده بود اما این نه بدان معنی است كه بكلی از میان رفته بود و اگر معاویه همین طور می آمد یكجا فتح می كرد، بلاتشبیه آن طور كه پیغمبر اكرم مكه را فتح كرد، به آن سادگی و آسانی؛ با اینكه بسیاری از اصحاب امام حسن به حضرت خیانت كردند و منافقین زیادی در كوفه پیدا شده بودند و كوفه یك وضع ناهنجاری پیدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاریخی زیادی بود.

یكی از بلاهای بزرگی كه در كوفه پیدا شد مسأله ی پیدایش خوارج بود كه خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بی بند و بار می داند، آن فتوحاتِ پشت سر یكدیگر بدون اینكه افراد یك تعلیم و تربیت كافی بشوند، كه در نهج البلاغه هست: مردمی كه تعلیم و تربیت ندیده اند، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند آمده اند در جمع مسلمین، تازه از دیگران هم بیشتر ادعای مسلمانی می كنند.

به هر حال در كوفه یك چند دستگی پیدا شده بود. این جهت را هم همه اعتراف داریم كه دست كسی كه پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست كسی كه پایبند این جور چیزهاست. معاویه در كوفه یك پایگاه بزرگی درست كرده بود كه با پول ساخته بود. جاسوسهایی كه مرتب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 641
می فرستاد به كوفه، از طرفی پولهای فراوانی پخش می كردند و وجدانهای افراد را می خریدند و از طرف دیگر شایعه پراكنی های زیاد می كردند و روحیه ها را خراب می نمودند. اینها همه به جای خود، در عین حال اگر امام حسن ایستادگی می كرد یك لشكر انبوه در مقابل معاویه به وجود می آورد، لشكری كه شاید حداقل سی چهل هزار نفر باشد، و شاید- آن طور كه در تواریخ نوشته اند- تا صد هزار هم امام حسن می توانست لشكر فراهم كند كه تا حدی برابری كند با لشكر جرّار صد و پنجاه هزار نفری معاویه. نتیجه چه بود؟ در صفّین، امیرالمؤمنین- كه در آن وقت نیروی عراق بهتر و بیشتر هم بود- هجده ماه با معاویه جنگید؛ بعد از هجده ماه كه نزدیك بود معاویه شكست كامل بخورد، آن نیرنگِ قرآن سر نیزه بلند كردن را اجرا كردند.

اگر امام حسن می جنگید، یك جنگ چند ساله ای میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ می داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف می شدند بدون آنكه یك نتیجه ی نهایی در كار باشد. احتمال اینكه بر معاویه پیروز می شدند- آن طور كه شرایط تاریخ نشان می دهد- نیست، و احتمال بیشتر این است كه در نهایت امر شكست از آنِ امام حسن باشد. این چه افتخاری بود برای امام حسن كه بیاید دو سه سال جنگی بكند كه در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتیجه ی نهایی اش یا خستگی دو طرف باشد كه بروند سر جای خودشان و یا مغولبیت امام حسن و كشته شدنش در مسند خلافت؟ اما امام حسین یك جمعیتی دارد كه همه ی آن هفتاد و دو نفر است. تازه آنها را هم مرخص می كند، می گوید می خواهید بروید بروید، من خودم تنها هستم. آنها ایستادگی می كنند تا كشته می شوند، یك كشته شدن صد در صد افتخارآمیز.

پس این دو تفاوت عجالتاً در كار هست: یكی اینكه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر كشته می شد، خلیفه در مسند خلافت كشته شده بود، و دیگر اینكه نیروی امام حسن یك نیرویی بود كه كم و بیش با نیروی معاویه برابری می كرد و نتیجه ی شروع این جنگ این بود كه این جنگ مدتها ادامه پیدا كند و افراد زیادی از مسلمین كشته شوند بدون اینكه یك نتیجه ی نهایی صحیحی به دنبال داشته باشد.
[1] حالا من كاری ندارم كه در این جهت تفاوتی هست كه امام حسین معترضِ برحق بود و امام حسن امام برحق و معترضش معترض باطل؛ وضع را از نظر اجتماعی عرض می كنم.
[2] كه بحق هم شورش كرده بودند، یعنی اعتراضهایشان همه بجا بود (سنیها هم، اكنون قبول دارند كه معترضین به عثمان اعتراضهایشان بجا بود) و لهذا علی علیه السلام در دوره ی خلافتش هم اینها را گرامی می داشت. در میان معترضین و قَتَله ی عثمان افرادی مثل محمدبن ابی بكر و مالك اشتر بودند، و اینها بعدها از خواص و از خصّیصین امیرالمؤمنین شدند چنانكه قبل از آن هم بودند.
[3] نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه ی 240
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است