در
کتابخانه
بازدید : 1188144تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: سخنرانیهابخش اول: سخنرانیها
Expand فصل اول حماسه حسینی فصل اول حماسه حسینی
Expand فصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلافصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلا
Expand فصل سوم ماهیت قیام حسینی فصل سوم ماهیت قیام حسینی
Expand فصل چهارم تحلیل واقعه عاشورافصل چهارم تحلیل واقعه عاشورا
Expand فصل پنجم شعارهای عاشورافصل پنجم شعارهای عاشورا
Expand فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی
Collapse فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی
Expand 1 معنی تبلیغ 1 معنی تبلیغ
Expand 2 وسائل و ابزار پیام رسانی 2 وسائل و ابزار پیام رسانی
Expand 3 روش تبلیغ 3 روش تبلیغ
Collapse 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی
Expand 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام
Expand 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی
Expand 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان
Expand بخش دوم: یادداشتها بخش دوم: یادداشتها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در آن شب، بعد از آن اتمام حجّت ها وقتی كه همه یكجا و صریحاً اعلام وفاداری كردند و گفتند: ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، یك دفعه صحنه عوض شد. امام علیه السلام فرمود: حالا كه این طور است، بدانید كه ما كشته خواهیم شد. همه گفتند: الحمد للّه، خدا را شكر می كنیم برای چنین توفیقی كه به ما عنایت كرد؛ این برای ما مژده است، شادمانی است. طفلی در گوشه ای از مجلس نشسته بود كه سیزده سال بیشتر نداشت.

این طفل پیش خودش شك كرد كه آیا این كشته شدن شامل من هم می شود یا نه؟ از طرفی حضرت فرمود: تمام شما كه در اینجا هستید، ولی ممكن است من چون كودك و نابالغ هستم مقصود نباشم. رو كرد به أبا عبد اللّه و گفت: «یا عَمّاه! » عمو جان! «وَ اَنَا فی مَنْ یُقْتَلُ؟ » آیا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟ نوشته اند أبا عبد اللّه در اینجا رقّت كرد و به این طفل- كه جناب قاسم بن الحسن است- جوابی نداد. از او سؤالی كرد، فرمود: پسر برادر! تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.

اول بگو: «كَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟ » مردن پیش تو چگونه است، چه طعم و مزه ای دارد؟ عرض كرد: «یا عَمّاه اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ» از عسل برای من شیرین تر است؛ تو اگر بگویی كه من فردا شهید می شوم، مژده ای به من داده ای. فرمود: بله فرزند برادر، «اَمّا بَعْدَ اَنْ تَبْلُوَ بِبَلاءٍ عَظیمٍ» ولی بعد از آنكه به درد سختی مبتلا خواهی شد، بعد از یك ابتلای بسیار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 376
بسیار سخت. گفت: خدا را شكر، الحمد للّه كه چنین حادثه ای رخ می دهد.

حالا شما ببینید با توجه به این سخن أبا عبد اللّه، فردا چه صحنه ی طبیعی عجیبی به وجود می آید. بعد از شهادت جناب علی اكبر، همین طفل سیزده ساله می آید خدمت أبا عبد اللّه در حالی كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است، اسلحه ای به تنش راست نمی آید. زره ها را برای مردان بزرگ ساخته اند نه برای بچه های كوچك.

كلاه خودها برای سر افراد بزرگ مناسب است نه برای سر بچه ی كوچك. عرض كرد:

عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچ كس بدون اجازه ی أبا عبد اللّه به میدان نمی رفت. هركس وقتی می آمد، اول سلامی عرض می كرد:

السّلام علیك یا أبا عبد اللّه، به من اجازه بدهید. ) أبا عبد اللّه به این زودیها به او اجازه نداد. او شروع كرد به گریه كردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گریه كردن. نوشته اند: «فَجَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ» [1]یعنی قاسم شروع كرد دستها و پاهای أبا عبد اللّه را بوسیدن. آیا این [صحنه ] برای این نبوده كه تاریخ بهتر قضاوت كند؟ او اصرار می كند و أبا عبد اللّه انكار. أبا عبد اللّه می خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر می خواهی بروی برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلكه یك دفعه دستها را گشود و گفت:

بیا فرزند برادر، می خواهم با تو خداحافظی كنم. قاسم دست به گردن أبا عبد اللّه انداخت و أبا عبد اللّه دست به گردن جناب قاسم. نوشته اند این عمو و برادرزاده آن قدر در این صحنه گریه كردند- اصحاب و اهل بیت أبا عبد اللّه ناظر این صحنه ی جانگداز بودند- كه هر دو بی حال و از یكدیگر جدا شدند.

این طفل فوراً سوار بر اسب خودش شد. راوی كه در لشكر عمر سعد بود می گوید:

یك مرتبه ما بچه ای را دیدیم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جای كلاه خود یك عمامه بسته است و به پایش هم چكمه ای نیست، كفش معمولی است و بند یك كفشش هم باز بود و یادم نمی رود كه پای چپش بود، و تعبیرش این است: «كَاَنَّهُ فَلْقَةُ الْقَمَرِ» [2] گویی این بچه پاره ای از ماه بود، این قدر زیبا بود. همان راوی می گوید: قاسم كه داشت می آمد، هنوز دانه های اشكش می ریخت. رسم بر این بود كه افراد خودشان را معرفی می كردند كه من كی هستم. همه متحیّرند كه این بچه كیست؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 377
همین كه مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد:

اِنْ تَنْكُرونی فَاَنَا ابْنُ الْحَسَن
سِبْطُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی الْمُؤْتَمَن
مردم! اگر مرا نمی شناسید، من پسر حسن بن علیّ بن أبی طالبم.

هذَا الْحُسَیْنُ كَالاَسیرِ الْمُرْتَهَن
بَیْنَ اُناسٍ لا سُقوا صوبَ الْمَزَن [3]
این مردی كه اینجا می بینید و گرفتار شماست، عموی من حسین بن علیّ بن أبی طالب است.

جناب قاسم به میدان می رود. أبا عبد اللّه اسب خودشان را حاضر كرده و [افسار آن را] به دست گرفته اند و گویی منتظر فرصتی هستند كه وظیفه ی خودشان را انجام بدهند.

من نمی دانم دیگر قلب أبا عبد اللّه در آن وقت چه حالی داشت. منتظر است، منتظر صدای قاسم كه ناگهان فریاد «یا عمّاه» قاسم بلند شد. راوی می گوید: ما نفهمیدیم كه حسین با چه سرعتی سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد. تعبیر او این است كه مانند یك باز شكاری خودش را به صحنه ی جنگ رساند. نوشته اند بعد از آنكه جناب قاسم از روی اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یك نفر می خواست سر قاسم را از بدن جدا كند ولی هنگامی كه دیدند أبا عبد اللّه آمد، همه فرار كردند و همان كسی كه به قصد قتل قاسم آمده بود، زیر دست و پای اسبان پایمال شد.

از بس كه ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سم اسبهای خودشان پایمال كردند. جمعیتْ زیاد، اسبها حركت كرده اند، چشم چشم را نمی بیند. به قول فردوسی:

ز سمّ ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هیچ كس نمی داند كه قضیه از چه قرار است. «وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ» [4]همین كه غبارها نشست، حسین را دیدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است. (من این را فراموش نمی كنم؛ خدا رحمت كند مرحوم اشراقی واعظ معروف قم را، گفت: یك بار من در حضور مرحوم آیت اللّه حائری این روضه را- كه متن تاریخ است، عین مقتل است و یك كلمه كم و زیاد در آن نیست- خواندم. به قدری مرحوم حاج شیخ گریه كرد كه بی تاب شد. بعد به من گفت: فلانی! خواهش می كنم بعد از این در هر مجلسی كه من هستم این قسمت را نخوان كه من تاب شنیدنش را ندارم) . درحالی كه جناب قاسم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 378
آخرین لحظاتش را طی می كند و از شدت درد پاهایش را به زمین می كوبد (وَ الْغُلامُ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ) [5]شنیدند كه أبا عبد اللّه چنین می گوید: «یَعِزُّ وَ اللّهِ عَلی عَمِّكَ اَنْ تَدْعُوَهُ فَلا یَنْفَعُكَ صَوْتُهُ» [6]پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است كه تو فریاد كنی یا عمّاه، ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد؛ چقدر بر من ناگوار است كه به بالین تو برسم اما نتوانم كاری برای تو انجام بدهم.

و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.


[1] . این عبارت در مقاتل به این صورت است: «فَلَمْ یَزَلِ الْغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ حَتّی اُذِنَ لَهُ» (بحار الأنوار، ج /45ص 34) .
[2] . مناقب ابن شهرآشوب، ج /4ص 106.
[3] . بحار الأنوار ج /45ص 34.
[4] . همان، ص 35.
[5] مقتل الحسین مقرّم، ص 332.
[6] مقتل الحسین مقرّم، ص 332.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است