در
کتابخانه
بازدید : 1188059تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse بخش اول: سخنرانیهابخش اول: سخنرانیها
Expand فصل اول حماسه حسینی فصل اول حماسه حسینی
Expand فصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلافصل دوم تحریف در واقعه تاریخی كربلا
Expand فصل سوم ماهیت قیام حسینی فصل سوم ماهیت قیام حسینی
Expand فصل چهارم تحلیل واقعه عاشورافصل چهارم تحلیل واقعه عاشورا
Expand فصل پنجم شعارهای عاشورافصل پنجم شعارهای عاشورا
Expand فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی فصل ششم عنصر امر به معروف و نهی از منكردر نهضت حسینی
Collapse فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی فصل هفتم عنصر تبلیغ در نهضت حسینی
Expand 1 معنی تبلیغ 1 معنی تبلیغ
Expand 2 وسائل و ابزار پیام رسانی 2 وسائل و ابزار پیام رسانی
Collapse 3 روش تبلیغ 3 روش تبلیغ
Expand 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی 4 روشهای تبلیغی نهضت حسینی
Expand 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام 5 حادثه ی كربلا، تجسم عملی اسلام
Expand 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی 6 نقش اهل بیت سید الشهداء درتبلیغ نهضت حسینی
Expand 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان 7 شرایط مبلّغ، و تأثیر تبلیغی اهل بیت امام در مدت اسارتشان
Expand بخش دوم: یادداشتها بخش دوم: یادداشتها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسأله ی دیگری كه در روش تبلیغ مطرح است مسأله ی صبر و استقامت است:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 360
«فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ اَلْحُوتِ» [1]، «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ» [2]پایدار باش، خویشتن دار باش، استقامت داشته باش، «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» [3]همان طور كه فرمان داده شده ای استقامت داشته باش. جمله ی «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» در دو سوره، یكی در سوره ی شوری و دیگر در سوره ی هود ذكر شده است. در سوره ی هود می فرماید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» خودت و مؤمنینی كه با تو هستند، همه تان استقامت داشته باشید. در سوره ی شوری مخاطب، شخص پیامبر است.

از رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود: «شَیَّبَتْنی سورَةُ هودٍ» [4]سوره ی هود ریش مرا سفید كرد، آن آیه ای كه می گوید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» استقامت داشته باش، ولی تنها به خود من نگفته، بلكه گفته خودم و دیگران، آنها را هم به استقامت وادار كن.

باید مقداری هم راجع به امام حسین در همین زمینه صحبت كنیم. أبا عبد اللّه علیه السلام در حركت و نهضت خودشان یك سلسله كارها كرده اند كه اینها را می شود روش و اسلوب كار تلقی كرد. بگذارید من مسأله ی روش و اسلوب كار امام حسین را فردا شب كه شب عاشوراست، به عرض برسانم. امشب مقداری از مقتل برایتان عرض می كنم.

تقریباً یك سنتی است كه در تاسوعا ذكر خیری از وجود مقدس أبو الفضل العبّاس (سلام اللّه علیه) می شود. مقام جناب أبو الفضل بسیار بالاست. ائمّه ی ما فرموده اند: «اِنَّ لِلْعَبّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللّهِ یَغْبطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ» [5]عبّاس مقامی نزد خدا دارد كه همه ی شهدا غبطه ی مقام او را می برند. متأسفانه تاریخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زیادی نشان نداده؛ یعنی اگر كسی بخواهد كتابی در مورد زندگی ایشان بنویسد مطلب زیادی پیدا نمی كند. ولی مطلب زیاد به چه درد می خورد؟ گاهی یك زندگی یك روزه یا دوروزه یا پنج روزه ی یك نفر كه ممكن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است كه امكان دارد به اندازه ی دهها كتاب ارزش آن شخص را ثابت كند، و جناب أبو الفضل العبّاس چنین شخصی بود. سن ایشان در كربلا در حدود سی و چهار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 361
سال بوده است و دارای فرزندانی بوده اند كه یكی از آنها به نام عبید الله بن عبّاس بن علیّ بن أبی طالب است و تا زمانهای دور زنده بوده است. نقل می كنند كه روزی امام زین العابدین چشمشان به عبید الله افتاد، خاطرات كربلا به یادشان افتاد و اشكشان جاری شد.

جناب أبو الفضل در وقت شهادت امیر المؤمنین، كودكی نزدیك به حد بلوغ یعنی در سن چهارده سالگی بوده است. من از ناسخ التواریخ الآن یادم هست كه جناب أبو الفضل در جنگ صفّین حضور داشته اند، ولی چون هنوز نابالغ و كودك بوده اند (حدود دوازده سال داشته اند، زیرا جنگ صفّین تقریباً سه سال قبل از شهادت امیر المؤمنین است) امیر المؤمنین به ایشان اجازه ی جنگیدن نداده اند. همین قدر یادم هست كه نوشته بود ایشان در جنگ صفّین در عین اینكه كودك بودند سوار بر اسب سیاهی بودند. بیش از این چیزی ندیدم. ولی در مقاتل معتبر این مطلب را نوشته اند كه امیر المؤمنین علی علیه السلام یك وقتی به برادرشان عقیل فرمودند برای من زنی انتخاب كن كه «وَلَدَتْهَا الْفُحولَةُ» نژاد از شجاعان برده باشد. عقیل نسّابه است، نسب شناس و نژادشناس بوده و عجیب هم نژادشناس بوده و قبایل و پدر و مادرها را و اینكه كی از كجا نژاد می برد می شناخته است. فوراً گفت: «عَنّی لَكَ بِاُمِّ الْبَنینَ بِنْتِ خالِدٍ» آن زنی كه تو می خواهی امّ البنین است. امّ البنین یعنی مادر پسران (مادر چند پسر) ، ولی خود این كلمه مثل امّ كلثوم است كه حالا ما اسم می گذاریم. مخصوصاً در تاریخ دیدم كه یكی از جدّات یعنی مادر بزرگهای امّ البنین اسمش امّ البنین بوده و شاید به همین مناسبت اسم ایشان را هم امّ البنین گذاشته اند. همین دختر را برای امیر المؤمنین خواستگاری كردند و از او چهار پسر برای امیر المؤمنین متولد شد و ظاهراً دختری از او به دنیا نیامده است. بعد این زن به معنی واقعی امّ البنین یعنی مادر چند پسر شد. امیر المؤمنین فرزندان شجاع دیگر هم داشت: اولاً خود حسنین (امام حسن و امام حسین) شجاعتشان محرز بود، مخصوصاً امام حسین كه در كربلا نشان داد كه چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث برده بود. محمّد بن حنفیّه از جناب أبو الفضل خیلی بزرگتر بود و در جنگ جمل شركت كرد و فوق العاده شجاع و قوی و جلیل و زورمند بود.

حدس زده می شود كه امیر المؤمنین به او عنایت خاصی داشته است (البته این مطلب در متن تاریخ نوشته نشده، حدس است) .

مطابق معتبرترین نقلها اولین كسی كه از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب علی اكبر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 362
و آخرینشان جناب أبو الفضل العبّاس بود؛ یعنی ایشان وقتی شهید شدند كه دیگر از اصحاب و اهل بیت كسی نمانده بود، فقط ایشان بودند و حضرت سیّد الشّهداء. آمد عرض كرد: برادر جان! به من اجازه بدهید به میدان بروم كه خیلی از این زندگی ناراحت هستم. جناب أبو الفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصاً قبل از خودش فرستاد، گفت: بروید برادران! من می خواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم.

می خواست مطمئن شود كه برادران مادری اش حتماً قبل از او شهید شده اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بنابراین امّ البنین است و چهار پسر، ولی امّ البنین در كربلا نیست، در مدینه است.

آنان كه در مدینه بودند از سرنوشت كربلا بی خبر بودند. به این زن، مادر این چند پسر كه تمام زندگی و هستی اش همین چهار پسر بود، خبر رسید كه هر چهار پسر تو در كربلا شهید شده اند. البته این زن زن كامله ای بود، زن بیوه ای بود كه همه ی پسرهایش را از دست داده بود. گاهی می آمد در سر راه كوفه به مدینه می نشست و شروع به نوحه سرایی برای فرزندانش می كرد. تاریخ نوشته است كه این زن خودش یك وسیله ی تبلیغ علیه دستگاه بنی امیّه بود. هركس كه می آمد از آنجا عبور كند متوقف می شد و اشك می ریخت. مروان حكم كه یك وقتی حاكم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت می آمد از آنجا عبور كند بی اختیار می نشست و با گریه ی این زن می گریست. این زن اشعاری دارد و در یكی از آنها می گوید:

لا تَدْعُوِنّی وَیْكِ اُمَّ الْبَنینِ
تُذَكِّرینی بِلُیوثِ الْعَرینِ
كانَتْ بَنونَ لی اُدْعی بِهِمْ
وَ الْیَومَ اَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنین [6]
مخاطب را یك زن قرار داده، می گوید: ای زن، ای خواهر! تا به حال اگر مرا امّ البنین می نامیدی، بعد از این دیگر امّ البنین نگو، چون این كلمه خاطرات مرا تجدید می كند، مرا به یاد فرزندانم می اندازد، دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید؛ بله، در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا كه هیچ یك از آنها نیستند. رشیدترین فرزندانش جناب أبو الفضل بود و بالخصوص برای جناب أبو الفضل مرثیه ی بسیار جانگدازی دارد، می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 363
یا مَنْ رَأَی الْعَبّاسَ كَرَّ عَلی جَماهیرِ النَّقَدِ
وَ وَراهُ مِنَ ابْناءِ حَیْدَرَ كُلُّ لَیْثٍ ذی لَبَدٍ
اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْنی اُصیبَ بِرَأْسِهِ مَقْطوعَ یَدٍ
وَیْلی عَلی شِبْلی اَمالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ
لَوْ كانَ سَیْفُكَ فی یَدَیْكَ لَما دَنی مِنْهُ اَحَدٌ [7].

پرسیده بود كه پسر من، عبّاس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاوری حضرت أبو الفضل العبّاس از مسلّمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است كه در كوچكی به او می گفتند قمر بنی هاشم، ماه بنی هاشم. در میان بنی هاشم می درخشیده است. اندامش بسیار رشید بوده كه بعضی از مورخین معتبر نوشته اند هنگامی كه سوار بر اسب می شد، وقتی پایش را از ركاب بیرون می آورد، سر انگشتانش زمین را خط می كشید. بازوها بسیار قوی و بلند، سینه ی بسیار پهن. می گفت كه پسرش به این آسانی كشته نمی شد. از دیگران پرسیده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟ به او گفته بودند كه اول دستهایش را قطع كردند و بعد به چه وضعی او را كشتند. آن وقت در این مورد مرثیه ای گفت. می گفت: ای چشمی كه در كربلا بودی، ای انسانی كه در صحنه ی كربلا بودی آن زمانی كه پسرم عبّاس را دیدی كه بر جماعت شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار می كردند. پسران علی پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند. وای بر من! به من گفته اند كه بر شیربچه ی تو عمود آهنین فرود آوردند. عبّاس جانم، پسر جانم! من خودم می دانم كه اگر تو دست در بدن می داشتی، احدی جرأت نزدیك شدن به تو را نداشت.

وَ لا حول و لا قوّة الاّ باللّه
[1] . ن و القلم/48.
[2] . احقاف/35.
[3] . هود/112.
[4] . مجمع البیان، ج /5ص 140.
[5] . إبصار العین فی انصار الحسین، ص 27.
[6] . منتهی الآمال، ج /1ص 386.
[7] . همان.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است