در
کتابخانه
بازدید : 384859تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
به عنوان مقدمه: مقایسه ی روش امام حسین علیه السلام با سایر ائمه علیهم السلام (تقیّه)
Expand سخنی پیرامون امام زین العابدین علیه السلام سخنی پیرامون امام زین العابدین علیه السلام
Expand امام صادق علیه السلام امام صادق علیه السلام
Expand امام صادق علیه السلام و مسأله ی خلافت (1) امام صادق علیه السلام و مسأله ی خلافت (1)
Expand امام صادق علیه السلام و مسأله ی خلافت (2) امام صادق علیه السلام و مسأله ی خلافت (2)
Expand امام موسی بن جعفر علیهما السلام امام موسی بن جعفر علیهما السلام
Collapse موجبات شهادت امام موسی كاظم علیه السلام موجبات شهادت امام موسی كاظم علیه السلام
Expand <span class="HFormat">امام رضا علیه السلام</span>امام رضا علیه السلام
Expand سخنی درباره ی امام حسن عسكری علیه السلام سخنی درباره ی امام حسن عسكری علیه السلام
Expand مهدی موعودمهدی موعود
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مأمون طوری عمل كرده است كه بسیاری از مورخین او را شیعه می دانند، می گویند او شیعه بوده است، و بنا بر عقیده ی من- كه هیچ مانعی ندارد كه انسان به یك چیزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند- او شیعه بوده است و از علمای شیعه بوده است. این مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن كرده است كه در متن تاریخ ضبط است. من ندیده ام هیچ عالم شیعی اینجور منطقی مباحثه كرده باشد. چند سال پیش یك قاضی سنی تركیه ای كتابی نوشته بود كه به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشریح و محاكمه درباره ی آل محمد» . در آن كتاب، مباحثه ی مأمون با علمای اهل تسنن درباره ی خلافت بلافصل حضرت امیر نقل شده است. به قدری این مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر می بیند كه عالمی از علمای شیعه اینجور عالمانه مباحثه كرده باشد. نوشته اند یك وقتی خود مأمون گفت: اگر گفتید چه كسی تشیع را به من آموخت؟ گفتند چه كسی؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند پدرت هارون كه از همه با شیعه و ائمه ی شیعه دشمن تر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است. در یكی از سفرهایی كه پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم، من بچه بودم، همه به دیدنش می آمدند، مخصوصاً مشایخ، معاریف و كبار، و مجبور بودند به دیدنش بیایند. دستور داده بود هر كسی كه می آید، اول خودش را معرفی كند، یعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جدّ اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد كه او از قریش است یا از غیر قریش، و اگر از انصار است خزرجی است یا اُوسی. هركس كه می آمد، اول دربان می آمد نزد هارون و می گفت: فلان كس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزی دربان آمد گفت آن كسی كه به دیدن خلیفه آمده است می گوید: بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت:

همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند؛ و به ما دستور داد كه استقبال كنید. ما رفتیم.

مردی را دیدیم كه آثار عبادت و تقوا در وَجَناتش كاملاً هویدا بود. نشان می داد كه از آن عُبّاد و نُسّاك درجه اول است. سواره بود كه می آمد، پدرم از دور فریاد كرد: شما را به كی قسم می دهم كه همین طور سواره نزدیك بیایید، و او چون پدرم خیلی اصرار كرد یك مقدار روی فرشها سواره آمد. به امر هارون دویدیم ركابش را گرفتیم و او را پیاده كردیم. وی را بالادست خودش نشاند، مؤدّب، و بعد سؤال و جوابهایی كرد:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 103
عائله تان چقدر است؟ معلوم شد عائله اش خیلی زیاد است. وضع زندگیتان چطور است؟ وضع زندگی ام چنین است. عوایدتان چیست؟ عواید من این است؛ و بعد هم رفت. وقتی خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه كنید، در ركابش بروید، و ما به امر هارون تا درِ خانه اش در بدرقه اش رفتیم، كه او آرام به من گفت تو خلیفه خواهی شد و من یك توصیه بیشتر به تو نمی كنم و آن اینكه با اولاد من بدرفتاری نكن.

ما نمی دانستیم این كیست. برگشتیم. من از همه ی فرزندان جری تر بودم، وقتی خلوت شد به پدرم گفتم این كی بود كه تو این قدر او را احترام كردی؟ یك خنده ای كرد و گفت: راستش را اگر بخواهی این مسندی كه ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد داری؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمی كنی؟ گفت:

مگر نمی دانی اَلْمُلْكُ عَقیمٌ؟ تو كه فرزند من هستی، اگر بدانم در دلت خطور می كند كه مدعی من بشوی، آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روی تنت برمی دارم.

قضیه گذشت. هارون صله می داد، پولهای گزاف می فرستاد به خانه ی این و آن، از پنج هزار دینار زر سرخ، چهار هزار دینار زر سرخ و غیره. ما گفتیم لا بد پولی كه برای این مردی كه این قدر برایش احترام قائل است می فرستد خیلی زیاد خواهد بود.

كمترین پول را برای او فرستاد: دویست دینار. باز من رفتم سؤال كردم، گفت: مگر نمی دانی اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب می كند كه اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانی امكانات اقتصادی شان زیاد شود، یك وقت ممكن است كه صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام كند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است