از اینجا شما بفهمید كه نفوذ معنوی ائمه ی شیعه چقدر بوده است. آنها نه شمشیر
داشتند و نه تبلیغات، ولی دلها را داشتند. در میان نزدیكترین افراد دستگاه هارون،
شیعیان وجود داشتند. حق و حقیقت، خودش یك جاذبه ای دارد كه نمی شود از آن
غافل شد. امشب در روزنامه ها خواندید كه ملك حسین گفت من فهمیدم كه حتی
راننده ام با چریكهاست، آشپزم هم از آنهاست.
علیّ بن یقطین وزیر هارون است، شخص دوم مملكت است، ولی شیعه است، اما
در حال استتار، و خدمت می كند به هدفهای موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون
است. دو سه بار هم گزارشهایی دادند، ولی موسی بن جعفر با آن روشن بینی های
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 104
خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهایی به او داد كه وی اجرا كرد و مصون ماند.
در میان افرادی كه در دستگاه هارون بودند، اشخاصی بودند كه آنچنان مجذوب و
شیفته ی امام بودند كه حد نداشت ولی هیچ گاه جرأت نمی كردند با امام تماس بگیرند.
یكی از ایرانیهایی كه شیعه و اهل اهواز بوده است می گوید كه من مشمول مالیاتهای
خیلی سنگینی شدم كه برای من نوشته بودند و اگر می خواستم این مالیاتهایی را كه
اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط می شدم. اتفاقا والی اهواز معزول
شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من
مالیات مطالبه كند، از زندگی سقوط می كنم. ولی بعضی دوستان به من گفتند: این باطناً
شیعه است، تو هم كه شیعه هستی. اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگویم من شیعه
هستم، چون باور نكردم. گفتم بهتر این است كه بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر
(آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند) ، اگر خود ایشان تصدیق كردند او شیعه است از
ایشان توصیه ای بگیرم. رفتم خدمت امام. امام نامه ای نوشت كه سه چهار جمله بیشتر
نبود، سه چهار جمله ی آمرانه، اما از نوع آمرانه هایی كه امامی به تابع خود می نویسد،
راجع به اینكه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است
و السّلام» . نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز. فهمیدم كه این نامه را باید خیلی
محرمانه به او بدهم. یك شب رفتم در خانه اش، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصی
از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و
علیك كرد و گفت: چه می گویید؟ گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده ام و
نامه ای دارم. نامه را از من گرفت، شناخت، نامه را بوسید، بعد صورت مرا بوسید،
چشمهای مرا بوسید، مرا فوراً برد در منزل، مثل یك بچه در جلوی من نشست، گفت
تو خدمت امام بودی؟ ! گفتم بله. تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت كردی؟ !
گفتم بله. گرفتاریت چیست؟ گفتم یك چنین مالیات سنگینی برای من بسته اند كه اگر
بپردازم از زندگی ساقط می شوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح
كردند؛ و چون آقا نوشته بود «هركس كه مؤمنی را مسرور كند، چنین و چنان» گفت
اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بكنم؟ گفتم بله. گفت من می خواهم
هرچه دارایی دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف می كنم، آنچه
هم كه جنس است قیمت می كنم، نصفش را از من بپذیر. گفت با این وضع آمدم بیرون و
بعد در یك سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض كردم، امام تبسمی كرد و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 105
خوش حال شد.
هارون از چه می ترسید؟ از جاذبه ی حقیقت می ترسید. «كُونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ
اَلْسِنَتِكُمْ»
[1]تبلیغ كه همه اش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار كم است؛ تبلیغ، تبلیغ
عمل است. آن كسی كه با موسی بن جعفر یا با آباء كرامش و یا با اولاد طاهرینش
روبرو می شد و مدتی با آنها بود، اصلاً حقیقت را در وجود آنها می دید، و می دید كه
واقعاً خدا را می شناسند، واقعاً از خدا می ترسند، واقعاً عاشق خدا هستند، و واقعاً
هرچه كه می كنند برای خدا و حقیقت است.
[1] . اصول كافی، باب صدق و باب ورع.