گذشته از این مسأله كه این موضوع در مدینه با حضرت در میان گذاشته نشد، در
مرو كه در میان گذاشته شد حضرت شدیداً ابا كرد. همین أبو الفرج در مقاتل الطالبیّین
نوشته است كه مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و
[این دو موضوع را مطرح كردند. ] حضرت امتناع كرد و قبول نمی كرد. آخرش گفتند:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 126
چه
می گویی؟ ! این قضیه اختیاری نیست، ما مأموریت داریم كه اگر امتناع كنی همین جا
گردنت را بزنیم. (علمای شیعه مكرر این را نقل كرده اند. ) بعد می گوید: بازهم حضرت
قبول نكرد. اینها رفتند نزد مأمون. بار دیگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز
تهدید به قتل كرد. یك دفعه هم گفت: چرا قبول نمی كنی
[1]؟ ! مگر جدت علی بن
ابی طالب در شورا شركت نكرد؟ ! می خواست بگوید كه این با سنت شما خاندان هم
منافات ندارد، یعنی وقتی علی علیه السلام آمد در شورا شركت كرد و [در امر انتخاب خلیفه ]
دخالت نمود معنایش این بود كه عجالتاً از حقی كه از جانب خدا برای خودش قائل
بود صرف نظر كرد و تسلیم اوضاع شد تا ببیند شرایط و اوضاع از نظر مردمی چطور
است، كار به او واگذار می شود یا نه. پس اگر شورا خلافت را به پدرت علی می داد
قبول می كرد، تو هم باید قبول كنی. حضرت آخرش تحت عنوان تهدید به قتل كه اگر
قبول نكند كشته می شود قبول كرد. البته این سؤال برای شما باقی است كه آیا ارزش
داشت كه امام بر سر یك امتناع از قبول كردن ولایتعهد كشته شود یا نه؟ آیا این نظیر
بیعتی است كه یزید از امام حسین می خواست یا نظیر آن نیست؟ كه این را بعد باید
بحث كنیم.
[1] . آنها خودشان می دانستند كه ته دلها چیست و حضرت رضا چرا قبول نمی كند. حضرت رضا قبول
نمی كرد چون خود حضرت هم بعدها به مأمون فرمود: تو مال چه كسی را داری می دهی؟ ! این مسأله برای
حضرت رضا مطرح بود كه مأمون مال چه كسی را دارد می دهد؟ و قبول كردن این منصب از وی به منزله ی
امضای اوست. اگر حضرت رضا خلافت را من جانب اللّه حق خودش می داند، به مأمون می گوید تو حق
نداری مرا ولیّ عهد كنی، تو باید واگذار كنی بروی و بگویی من تاكنون حق نداشتم، حق تو بوده، و شكل
واگذاری قبول كردن توست؛ و اگر انتخاب خلیفه به عهده ی مردم است باز به او چه مربوط؟ !