مسأله ی دیگر كه این هم باز از مسلّمات تاریخ است، هم سنی ها نقل كرده اند و هم
شیعه ها، هم أبو الفرج نقل می كند و هم در كتابهای ما نقل شده است، طرز رفتار
حضرت است بعد از مسأله ی ولایتعهدی. مخصوصاً خطابه ای كه حضرت در مجلس
مأمون در همان جلسه ی ولایتعهدی می خواند عجیب جالب است. به نظر من حضرت با
همین خطبه ی یك سطر و نیمی- كه همه آن را نقل كرده اند- وضع خودش را روشن كرد.
خطبه ای می خواند، در آن خطبه نه اسمی از مأمون می برد و نه كوچكترین تشكری از
او می كند. قاعده اش این است كه اسمی از او ببرد و لااقل یك تشكری بكند.
أبو الفرج می گوید بالاخره روزی را معین كردند و گفتند در آن روز مردم باید
بیایند با حضرت رضا بیعت كنند. مردم هم آمدند. مأمون برای حضرت رضا در كنار
خودش محلی و مجلسی قرار داد و اول كسی را كه دستور داد بیاید با حضرت رضا
بیعت كند پسر خودش عباس بن مأمون بود. دومین كسی كه آمد یكی از سادات علوی
بود. بعد به همین ترتیب گفت یك عباسی و یك علوی بیایند بیعت كنند و به هر كدام از
اینها هم جایزه ی فراوانی می داد و می رفتند. وقتی آمدند برای بیعت، حضرت دستش را
به شكل خاصی رو به جمعیت گرفت. مأمون گفت: دستت را دراز كن تا بیعت كنند.
فرمود: نه، جدم پیغمبر هم اینجور بیعت می كرد، دستش را اینجور می گرفت و مردم
دستشان را می گذاشتند به دستش. بعد خطبا و شعرا، سخنرانان و شاعران- اینها كه
تابع اوضاع و احوال هستند- آمدند و شروع كردند به خطابه خواندن، شعر گفتن، در
مدح حضرت رضا سخن گفتن، در مدح مأمون سخن گفتن، و از این دو نفر تمجید
كردن. بعد مأمون به حضرت رضا گفت: «قُمْ فَاخْطُبِ النّاسَ وَ تَكَلَّمْ فیهِمْ» برخیز خودت
برای مردم سخنرانی كن. قطعاً مأمون انتظار داشت كه حضرت در آنجا یك تأییدی از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 128
او و خلافتش بكنند. نوشته است: «فَقالَ بَعْدَ حَمْدِ اللّهِ وَ الثَّناءِ عَلَیْهِ» اول حمد و ثنای الهی را
گفت. . .
[1]
[1] . [چند دقیقه از آخر این سخنرانی متأسفانه روی نوار ضبط نشده است. ]