مسأله ی اول كه عدالت چیست، شاید چندان احتیاج به تعریف نداشته باشد. افراد
بشر كم و بیش ظلم را می شناسند، تبعیض را می شناسند؛ عدالت نقطه ی مقابل ظلم
است، نقطه ی مقابل تبعیض است؛ و به عبارت دیگر: افراد بشر در دنیا به حسب خلقت
خودشان و به حسب فعالیتهایی كه می كنند و استعدادهایی كه از خود نشان می دهند،
استحقاقهایی پیدا می كنند؛ عدالت عبارت است از اینكه آن استحقاق و آن حقی كه هر
بشری به موجب خلقت خودش و به موجب كار و فعالیت خودش به دست آورده است
به او داده شود؛ نقطه ی مقابل ظلم است كه آنچه را كه فرد استحقاق دارد به او ندهند و از
او بگیرند، و نقطه ی مقابل تبعیض است كه دو فرد كه در شرایط مساوی قرار دارند، یك
موهبتی را از یكی دریغ بدارند و از دیگری دریغ ندارند.
ولی در عین حال از قدیم الایام افرادی در میان بشر بوده اند از فیلسوفان قدیم
یونان تا دوره های اروپا كه اساسا منكر واقعیت داشتن عدالت بوده و هستند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 155
می گویند اصلاً عدالت معنی ندارد، عدالت مساوی با زور است، عدالت یعنی آن
چیزی كه قانون موجود حكم كرده باشد، و قانون موجود هم آن است كه زور آن را به
بشر تحمیل كرده باشد، پس عدالت را در نهایت امر زور تعیین می كند.
من درباره ی این مطلب نمی خواهم بحث كنم چون از بحثهای خودم می مانم. این
مطلب مردود است، عدالت خودش واقعیت دارد چون حق واقعیت دارد. حق از كجا
واقعیت دارد؟ حق از متن خلقت گرفته شده است. چون خلقت واقعیت دارد، هر
موجودی در متن خلقت یك شایستگی و یك استحقاق دارد. انسان به موجب كار و
فعالیت خودش استحقاقهایی را به وجود می آورد، و عدالت هم كه عبارت است از
اینكه به هر ذی حقی حقش را بدهیم معنی پیدا می كند. آن حرفها حرفهای موهومی
است.