دسته ی سومی هم داریم كه می توان این دسته را جزء دسته ی دوم حساب كرد. این دسته
می گویند: عدالت، عملی است ولی نه از راه انسان، انسان می تواند عدالت را برقرار
كند. این كار، كار انسان نیست. نه می شود انسان را آن طور تربیت كرد كه واقعا عدالت
را از عمق جانش بخواهد و نه می شود علم و عقل بشر را آن قدر تقویت كرد كه منفعت
خودش را در عدالت بداند؛ عدالت را از خدای ماشین باید خواست، عدالت را از
ابزارهای اقتصادی باید خواست، و به تعبیر صحیحتر: نباید خواست، به شما مربوط
نیست، شما نمی توانید دنبال عدالت بروید، اگر فكر كنی خودت عدالتخواه بشوی
دروغ است، تو اصلا عدالتخواه نیستی؛ اگر فكر كنی عقلت یك روزی تو را به عدالت
هدایت می كند این هم دروغ است؛ ولی ماشین خودبه خود بشر را به سوی عدالت
می كشاند، تحولاتی كه ابزارهای اقتصادی و تولیدی پیدا می كنند- با یك حسابی كه
پیش خودشان كردند و بسیاری از آنها هم غلط از آب درآمد- می رسد به دنیای
سرمایه داری، دنیای سرمایه داری خودبه خود منتهی می شود به دنیای سوسیالیستی، و
در دنیای سوسیالیستی طبعا و جبرا و به حكم جبر ماشین مساوات و عدالت برقرار
می شود، چه تو بخواهی و چه نخواهی. تو عامل اجرای عدالت نیستی كه بیایی
حساب كنی آیا عقل من مرا به عدالت می كشاند؟ آیا تربیت من مرا به عدالت
می كشاند؟ می گوید این حرفها دروغ است.