در
کتابخانه
بازدید : 197769تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand بخش اول: اصول فقه بخش اول: اصول فقه
Collapse بخش دوم: فقه بخش دوم: فقه
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
«محقق» می گوید: «قسمت سوم ایقاعات است و آن یازده تاست. » .

«ایقاع» یعنی كاری كه نیازمند به اجرای صیغه است ولی نیاز به دو طرف ندارد و یكجانبه قابل انجام است.

1. كتاب الطلاق. «طلاق» عبارت است از برهم زدن مرد پیمان ازدواج را. طلاق یا بائن است و یا رِجعی. طلاق بائن یعنی طلاق غیرقابل رجوع. طلاق رجعی یعنی طلاق قابل رجوع. مقصود این است كه مرد می تواند مادامی كه عدّه زن منقضی نشده رجوع كند و طلاق را كأن لم یكن نماید. طلاق بائن كه غیر قابل رجوع است یا از آن جهت است كه عدّه ندارد مانند طلاق زنی كه مرد با او نزدیكی نكرده است و طلاق زن یائسه، و یا از آن جهت است كه در عین اینكه زن عدّه دارد مرد حق رجوع ندارد، مانند طلاق در نوبت سوم و یا ششم كه تا زن با مرد دیگری ازدواج نكند و با او آمیزش ننماید شوهر اول نمی تواند با او ازدواج كند، و یا طلاق نوبت نهم كه برای همیشه آن زن بر شوهر سابقش حرام می شود. در طلاق شرط است كه اولاً در حال پاكی زن صورت گیرد، ثانیاً دو نفر شاهد عادل در حین طلاق حضور داشته باشند.

طلاق، مبغوض الهی است. پیغمبر خدا فرمود: «اَبْغَضُ الْحَلالِ عِنْدَاللّهِ الطَّلاق» یعنی طلاق در عین اینكه حرام نیست مبغوض و منفور خداوند است؛ و این خود سرّی دارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 107
2. كتاب الخُلع و المبارات. خُلع و مبارات نیز دو نوع طلاق بائن است. «خُلع» طلاقی است كه كراهت از طرف زوجه است و زوجه مبلغی به مرد می پردازد و یا از همه و یا قسمتی از مهر خود صرف نظر می كند كه مرد حاضر به طلاق شود، همینكه مرد طلاق داد حق رجوع از او سلب می شود مگر اینكه زوجه بخواهد آنچه بذل كرده پس بگیرد، در این صورت زوج نیز حق رجوع دارد.

«مبارات» نیز نوعی طلاق بائن است مانند «خُلع» با این تفاوت كه كراهت طرفینی است و در عین حال زوجه مبلغی بذل می كند برای طلاق. تفاوت دیگر این است كه مقدار مبذول در «خُلع» حد معین ندارد ولی در «مبارات» مشروط است كه بیش از مهر زوجه نباشد.

3. كتاب الظِّهار. «ظِهار» در جاهلیت نوعی طلاق بوده است به این ترتیب كه زوج به زوجه می گفت: «اَنْتِ عَلَیَّ كَظَهْرِ اُمّی» یعنی تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستی. و همین كافی بود كه زوجه مطلقه شناخته شود. اسلام آن را تغییر داد. از نظر اسلام «ظهار» طلاق نیست ولی اگر كسی چنین كاری كند باید كفّاره بدهد و تا كفاره نداده است نزدیكی با آن زن بر او حرام است. كفّاره ظهار آزاد كردن یك بنده است؛ اگر ممكن نشد، دوماه متوالی روزه گرفتن، و اگر ممكن نشد شصت مسكین اطعام كردن.

4. كتاب الایلاء. «ایلاء» یعنی سوگند خوردن، ولی در اینجا منظور سوگند خاص است و آن اینكه مردی برای زجر همسرش سوگند یاد كند كه برای همیشه و یا مدت معین (بیش از چهارماه) با او نزدیكی نخواهد كرد. اگر زن شكایت كند حاكم شرعی او را مجبور می كند به یكی از دو كار: نقض سوگند یا طلاق زوجه. اگر مرد سوگند خود را نقض كند البته باید كفّاره سوگند خود را بپردازد. نقض سوگند همه جا حرام است ولی در اینجا واجب است.

5. كتاب اللِّعان. «لِعان» نیز مربوط است به روابط خانوادگی زن و شوهر. لعان به اصطلاح نوعی مباهله یعنی نوعی نفرین طرفینی است و این در صورتی است كه مردی همسر خود را متهم به فحشاء نماید و یا فرزندی را كه آن زن در خانه او آورده از خود نفی كند و بگوید فرزند من نیست. البته نفی ولد مستلزم متهم ساختن به عمل فحشاء نیست زیرا ممكن است فرزندی از طریق شبهه- نه زنا- به وجود آمده باشد.

اگر كسی زنی را متهم به فحشاء كند و نتواند چهار شاهد عادل اقامه كند، بر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 108
خود او باید حدّ «قَذف» یعنی حد متهم ساختن جاری شود. همچنین است اگر مردی همسر خودش را متهم سازد. چیزی كه هست اگر مردی همسر خودش را متهم سازد به فحشاء یك راه دیگر وجود دارد و آن اینكه «لعان» نماید، ولی اگر لعان محقَّق شد هر چند حد قذف از او ساقط می گردد اما آن زن برای همیشه بر او حرام می شود. لعان در حضور حاكم شرعی صورت می گیرد. همان طور كه گفتیم لعان نوعی مباهله است یعنی نوعی نفرین طرفینی است. ترتیب كار این است كه مرد در حضور حاكم می ایستد و چهار بار می گوید: «خدا را گواه می گیرم كه در ادعای خود صادقم. » در نوبت پنجم می گوید: «لعنت خدا بر من اگر در ادعای خود دروغگو باشم. » سپس زن در حضور حاكم می ایستد و چهار بار می گوید: «خدا را گواه می گیرم كه او (شوهر) در ادعای خود كاذب است. » در نوبت پنجم می گوید:

«خشم خدا بر من اگر او در ادعای خود صادق باشد. » .

اگر به این ترتیب «ملاعنه» محقق شد زن و شوهر برای همیشه از یكدیگر منفصل می گردند.

6. كتاب العِتق. «عتق» یعنی آزاد كردن بردگان. در اسلام یك سلسله مقررات در مورد بردگان وضع شده است. اسلام برده گرفتن را منحصراً در مورد اسیران جنگی مشروع می داند و هدف از برده گرفتن بهره كشی از آنها نیست بلكه هدف این است كه اجباراً مدتی در خانواده های مسلمان واقعی زندگی كنند و تربیت اسلامی بیابند و این كار خود به خود به اسلام و تربیت اسلامی آنها منجر می گردد. و در حقیقت دوران بندگی دالانی است كه بردگان از آزادی دوره كفر تا آزادی دوره اسلام طی می كنند. پس هدف این نیست كه بردگان برده بمانند، هدف این است كه كافران تربیت اسلامی بیابند و در حالی آزادی اجتماعی داشته باشند كه آزادی معنوی كسب كرده اند. از این رو آزادی بعد از بردگی هدف اسلام است. لهذا اسلام برنامه وسیعی برای «عتق» یعنی آزادی فراهم كرده است. فقها نیز نظر به اینكه هدف اسلام «عتق» است نه «رقّ» بابی كه باز كرده اند تحت عنوان «كتاب العتق» است نه «كتاب الرّقّ» .

فقها می گویند: موجبات آزادی چند چیز است: آزادی ارادی و بالمباشره كه مالك برای ادای كفاره یا صرفاً برای رضای خدا برده را آزاد می كند. دیگر سرایت، یعنی اگر برده ای قسمتی از او مثلاً نصف یا ثلث یا ربع یا عشر او به علتی آزاد شد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 109
این آزادی به همه او سرایت می كند. سوم مملوك عمودین واقع شدن. «عمودین» یعنی پدر و مادر و پدران و مادران آنها هرچه بالا برود و دیگر فرزندان و فرزندان فرزندان هرچه پایین برود. مقصود این است كه اگر كسی مملوك پدر یا مادر یا جدّ یا جدّه یا فرزند یا نوه خود قرار گیرد خود به خود آزاد می شود. چهارم عوارض متفرقه مثل ابتلای به كوری یا جذام و غیره كه خود به خود موجب آزادی است.

7. كتاب التدبیر و المكاتبة و الاستیلاد. تدبیر و مكاتبه و استیلاد سه موجب از موجبات آزادی است. «تدبیر» این است كه مالك وصیت می كند كه برده بعد از مردنش آزاد باشد. «مكاتبه» این است كه برده با مالك خود قرارداد منعقد می كند كه با پرداخت وجهی آزاد شود. در قرآن تصریح شده كه اگر چنین تقاضایی از طرف برده شد و در آنها خیری تشخیص دادید یعنی ایمانی در آنها تشخیص دادید (یا اگر تشخیص دادید كه می تواند خود را اداره كند و بیچاره نمی شود) تقاضای او را بپذیرید و سرمایه ای هم از ثروت خود در اختیار او بگذارید. «استیلاد» این است كه كنیزی از مالك خود حامله شود. اینچنین زن بعد از فوت مالك قهراً در سهم فرزند خود قرار می گیرد و چون هیچ كس مالك عمودین خود نمی شود خود به خود آزاد می گردد.

8. كتاب الاقرار. اقرار به حقوق قضایی مربوط است. یكی از موجباتی كه حقی را بر انسان ثابت می كند اقرار خود او است. اگر كسی بر دیگری ادعا كند كه فلان مبلغ از او طلبكار است باید دلیل و شاهد اقامه كند، اگر شاهد و دلیلی نداشته باشد ادعایش مردود است. اما اگر خود آن دیگری یك نوبت اقرار كند به اینكه مدیون است، این اقرار جای هر شاهد و دلیلی را پر می كند. اقرار العقلاء علی انفسهم جائز.

9. كتاب الجُعاله. «جعاله» از نظر ماهیت شبیه اجاره انسانهاست. اجیر گرفتن انسانها به این نحو است كه انسان كارگر یا صنعتگر مشخصی را اجیر می كند كه در مقابل فلان مبلغ مزدی كه می گیرد فلان عمل معین را انجام دهد. ولی در «جعاله» شخص معینی اجیر نمی شود بلكه صاحب كار اعلان عمومی می كند كه هركس فلان كار را برای من انجام دهد فلان مبلغ به او می پردازم.

10. كتاب الاَیمان. اَیمان (به فتح الف) جمع یمین است كه به معنی سوگند است.

اگر انسان سوگند بخورد كه فلان كار را خواهم كرد، آن كار بر او واجب می گردد، یعنی سوگند تعهدآور است، اما به شرط اینكه سوگند به نام خدا باشد (علیهذا سوگند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 110
به نام پیغمبر یا امام یا قرآن شرعاً تعهدآور نیست) ، دیگر اینكه آن كار جایز باشد، پس سوگند برای انجام كاری كه حرام یا مكروه است بلااثر است و تعهدآور نیست.

سوگند مشروع مثل اینكه سوگند یاد كند كه فلان كتاب مفید را از اول تا آخر مطالعه كند و یا سوگند یاد می كند كه روزی یك مرتبه دندان خود را مسواك كند. حِنْث یعنی تخلف سوگند مستلزم كفاره است.

11. كتاب النذر. نذر نوعی تعهد شرعی است- بدون سوگند- برای انجام كاری.

صیغه مخصوص دارد. مثلاً انسان نذر می كند كه نافله های یومیه را بخواند و می گوید: للّه علیّ ان اصلّی النوافل كل یوم. در سوگند شرط بود كه مورد سوگند مرجوح نباشد یعنی حرام یا مكروه نباشد. علیهذا سوگند بر امر مباح مانعی ندارد.

ولی در نذر شرط است كه متعلَّق نذر راجح باشد یعنی كاری باشد كه برای دین یا دنیا مفید باشد. پس نذر برای امری كه رجحانی ندارد و فعل و تركش علی السّویّه است باطل است.

فلسفه لزوم عمل به سوگند و وفای به نذر این است كه این هر دو نوعی پیمان با خداست. همان طور كه پیمان با بندگان خدا باید محترم شمرده شود(أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) [1]پیمان با خدا نیز باید محترم شمرده شود.

معمولاً افرادی سوگند می خورند و یا نذر می كنند كه به اراده خود اعتماد ندارند، از راه سوگند یا نذر برای خود اجبار به وجود می آورند تا تدریجاً عادت كنند و تنبلی از آنها دور شود. اما افراد قویّ الاراده هرگز از این طرق برای خود اجبار به وجود نمی آورند. برای آنها تصمیمشان فوق العاده محترم است. همینكه اراده كردند و تصمیم گرفتند، بدون هیچ اجبار خارجی به مرحله اجرا درمی آورند.


[1] مائده/1
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است