در
کتابخانه
بازدید : 190853تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand مقدمه: نظری به اقتصاد اسلامی مقدمه: نظری به اقتصاد اسلامی
Expand تعریف اقتصاد و مفاهیم اقتصادی تعریف اقتصاد و مفاهیم اقتصادی
ثروت یا مال
Collapse مالكیت از نظر فلسفی مالكیت از نظر فلسفی
Expand ارزش اضافی ارزش اضافی
Expand سرمایه داری و سوسیالیسم از دیدگاه اسلام سرمایه داری و سوسیالیسم از دیدگاه اسلام
شركت از نظر فقه اسلام
Expand رساله های اقتصادی رساله های اقتصادی
Expand یادداشت اسلام و اقتصادنظری به نظام اقتصادی اسلام یادداشت اسلام و اقتصادنظری به نظام اقتصادی اسلام
قرآن و اقتصاد
پول و مال
یادداشت نظری به نظام اقتصادی اسلام
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یكی از مسائل مهم در اقتصاد، چه از جنبه نظری و فنی و چه از جنبه اخلاقی، مسئله «ارزش» است. ارزش چیست و عامل ارزش دهنده چه می باشد؟ .

ارزش كه شاید با «ارج» همریشه باشد- بلكه شاید «ارج» معرَّب «ارز» است- اسم مصدر است و به معنی حالت حاصل از ارج گذاشتن است. انسان به بعضی چیزها ارج می گذارد و به آنها اهمیت می دهد. آن چیزها همانها هستند كه به حال او نافع و مفید باشند. ارزش اقتصادی عبارت است از ارجی كه در یك ماده معاشی وجود دارد، و یا ارج معاشی و پولی كه برای یك امر مادی یا معنوی نظیر تعلیم و یا یك امر هنری مثل خواندن اعتبار می شود. بحث ارزش در دو قسمت است:

یكی اینكه چگونه است كه بعضی امور مادی این جهان برای انسان ارزش و مالیّت دارد و ثروت شمرده می شود، مانند آب و نان و زمین و میوه و فرش و غیره، و بعضی دیگر ارزش و مالیّت ندارند و ثروت شمرده نمی شوند، مانند نور و هوا و مانند زباله و خاكروبه؟ .

دیگر اینكه تفاوت ارزش اموری كه مالیّت دارند از كجا پیدا می شود؟ به عبارت دیگر منشأ قیمتها و تفاوت آنها چیست؟ چرا دو چیز كه هر دو با واحد وزن یا كیل یا متر خرید و فروش می شوند و برابرند یكی از دیگری گرانتر است؟ .

اما قسمت اول: مالیّت و ارزش پیدا كردن یك چیز تابع این است كه اولاً به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 440
حال بشر مفید باشد، یعنی یكی از حوائج بشر را رفع كند یا در رفع آن دخیل باشد، خواه آنكه آن حاجت، مادی و معاشی باشد یا غیر مادی، و خواه آنكه عین یك شی ء مورد استفاده واقع شود كه بهره مند شدن از آن مساوی است با نابودی آن، مثل نان و میوه، و یا منفعت آن چیز (منفعت به اصطلاح فقه) ، یعنی وسیله واقع شود كه بدون اینكه عین مصرف شود انسان حظّ و بهره ای از آن ببرد، مثل بهره ای كه انسان از دیدن منظره ای یا شنیدن آوازی [1]یا سكنی در خانه ای پیدا می كند.

ولی حقیقت این است كه منفعت (به اصطلاح فقهی) هرچند قابل مبادله به مال هست ولی خودش مال و ثروت شمرده نمی شود. جمال یا آواز یا نطق، وسیله جلب مال و كسب مال و قابل معاوضه به مال می باشد ولی خود اینها مال و ثروت شمرده نمی شوند. پس شرط مالیّت این است كه خود عین باشد. از آنچه گذشت معلوم شد كه شرط اول مالیّت این است كه شی ء، مورد حاجت باشد، شرط دوم این است كه وافر و رایگان نباشد، مثل نور و هوا. شرط سوم این است كه قابل اختصاص باشد.

اگر چیزی باشد كه افراد نتوانند به خود اختصاص دهند، از اختیار افراد خارج باشد، ولو آنكه وافر و بیش از مقدار لازم نباشد باز هم مالیّت ندارد، مانند باران یا نسیم. در مورد شرط دوم می توان گفت كه شرطیت ندارد، زیرا اگر چیزی فرضاً فوق العاده زیاد باشد ولی افرادی قادر باشند آنها را تحت اختیار قرار دهند، خواه ناخواه مالیّت پیدا می كند، همان طوری كه زمین و دریا اینچنین است. اگر افرادی قدرت پیدا كنند هوا را مانند دریا و زمین تحت اختیار خود قرار دهند، خواه ناخواه هوا نیز مالیّت پیدا می كند. و اگر بالعكس، چیزی فقط به قدر لزوم یا كمتر از قدر لزوم باشد ولی قابل اختصاص نباشد، مثل باران و نسیم، مالیّت پیدا نمی كند. پس شرط سوم جانشین شرط دوم است.

از آنچه گفته شد معلوم شد در اصل مالیّت، كار دخالت ندارد. البته بسیار چیزهاست كه تا روی آنها كار نشود قابل استفاده نیست، ولی بسیاری از چیزها قبل از آنكه روی آنها كار صورت بگیرد قابل استفاده می باشند و مالیّت پیدا می كنند؛ و اشیائی كه باید روی آنها كار صورت بگیرد، از آن جهت كه بالقوه قابل استفاده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 441
می باشند مالیّت دارند؛ كما اینكه ممكن است روی چیزی كار صورت بگیرد ولی چون مفید و مورد حاجت نیست ارزش پیدا نكند، یا مدتی دارای ارزش باشد و بعد از ارزش بیفتد. كار منشأ مالكیت باید شمرده شود نه منشأ مالیّت. مالیّت و ارزش اصلاً و ابداً دائر مدار كار نمی باشد.

اما قسمت دوم، یعنی علت تفاوت قیمتها: در كتاب اصول علم اقتصاد نوشین صفحه 14 می نویسد: .

تعیین و تحدید قیمتها در بازار اگرچه از عمل متقابل و مبارزه مالكین تولید كننده كالا نتیجه می گردد ولی مستقل از اراده هر یك از آنها و نیز از اراده كلیه اجتماع می باشد و مانند قوانین طبیعت با نیروی شكست ناپذیری خود را به تمام آنها تحمیل می نماید. مثلاً ممكن است گاهی بهای چند نوع كالا صاحبان آنها را ورشكست كند، ولی مادام كه شرایطی كه آن بها را تعیین نموده ادامه دارد هیچ كس و هیچ قدرتی نمی تواند- در اقتصاد مبادله ای- آن بها را تغییر دهد.

در اینجا چند مطلب باید مورد توجه قرار گیرد:

الف. قیمتها در اقتصادِ به اصطلاح آزاد و مبادله ای مبنی بر مالكیت فردی چه اندازه در اختیار افراد و اشخاص است و دولت چه اندازه قادر است بر قیمتها نظارت و آنها را تعیین نماید؟ آیا دولت فقط می تواند جلوی بی انصافی فروشندگان را بگیرد یا می تواند قیمت واقعی اجناس را نیز بالاتر و پایین تر ببرد؟ مغالطه حضرات این است كه به اصطلاح با یك سبك فكر ارسطویی دو رژیم بیشتر فرض نمی كنند: اقتصاد مبنی بر مالكیت فردی و آزاد مطلق و اقتصاد اشتراكی، و چون اوّلی باطل است پس دومی درست است و حال آنكه شقّ سوم هم ممكن است و آن اینكه مالكیت، فردی ولی دولت كه مظهر اراده و مصالح ملت است نظارت كند بر تولید و مصرف.

ب. چرا قیمت یك چیز متناوباً بالا و پایین می رود و آیا حداكثر و حداقل غیرقابل تخلفی در كار هست یا نه؟ روی چه اصلی قیمتها نوسان پیدا می كند؟ و تعیین كننده حداقل و حداكثر چیست؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 442
ج. علت اینكه هریك از كالاها قیمت مخصوص به خود دارد چیست؟ چه چیز سبب شده كه مثلاً هریك از جواهر قیمت مخصوصی داشته باشد؟ چرا معمولاً قیمت گندم از جو بیشتر است؟ چرا قند از گندم، و گلابی از سیب گرانتر است [2]؟ .

در كتاب اصول علم اقتصاد نوشین صفحه 14 می نویسد: .

اینك كه به اهمیت فوق العاده بها در اقتصاد مبادله ای پی بردیم، باید در مطالعه آن قبل از هر چیز بپرسیم: بها به چه چیز مربوط است و كدام عامل این تنظیم كننده اقتصاد مبادله ای را تعیین می كند؟ .

آنگاه به دو كلاه كه قیمت یكی 250 ریال و دیگری 150 ریال تعیین شده مثل می زند و می گوید: .

اگر من از او (فروشنده) سبب این اختلاف را بپرسم، به من جواب می دهد كه جنس یا فرم اوّلی بهتر است. خلاصه، اختلاف بهای كلاهها را اول به واسطه اختلاف جنس و یا مورد استعمال آنها بیان می كند. آیا این توضیح صحیح است؟ ممكن است در اولین نظر صحیح به نظر آید. در حقیقت كلاه خوش جنس را من می توانم دوسال استعمال نمایم و كلاه دیگر را یك سال. آیا به همین جهت نیست كه بهای اوّلی بیشتر است؟ در این مسئله باید بیشتر دقت كنیم. اول برای روشن شدن مطلب به عوض دو كلاه یك كلاه و یك بشقاب را در نظر می گیریم. یك بشقاب معمولی البته ارزانتر از یك كلاه است. فرض كنیم بهای یك بشقاب چهار مرتبه كمتر از بهای یك كلاه باشد، آیا از اینجا می توانیم چنین نتیجه ای بگیریم كه چون دوام بشقاب چهار برابر كمتر از دوام كلاه است بدین جهت قیمت آن چهار برابر كمتر است؟ البته نه، زیرا یك بشقاب، مخصوصاً اگر فلزی باشد، سالهای زیاد دوام می كند در صورتی كه عمر یك كلاه بیش از دو سه زمستان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 443
نیست. پس به تحقیق می توانیم بگوییم كه مدت استعمال یك جنس عامل مهم تعیین بهای آن نیست.

حداكثر بیان فوق این است كه جنس و فرم همیشه یگانه عامل تعیین كننده بها نیست، اما با این كه یكی از عوامل ارزش باشد منافات ندارد، بلكه در بعضی اجناس از قبیل جواهرات می توان گفت یگانه عامل، جنس است. ثانیاً در بیان فوق اختلاف جنس فقط از لحاظ دوام در نظر گرفته شده و به «مدت استعمال» استناد شده، اما باید دانست اختلاف جنس تنها از لحاظ دوام نیست، ظرافت و شفافیت و یا بعضی خواص طبیعی نیز ممكن است دخالت داشته باشد. و اما فرم مربوط است به كیفیت و شكل مصنوعی، و مربوط است به ابتكار نه كار.

سپس در صفحه 15 می گوید: .

شاید بهای كلاه از بهای بشقاب بیشتر است، برای اینكه معمولاً كلاه مفیدتر از بشقاب است، زیرا در موقع اضطرار ممكن است از بشقاب صرف نظر كرد و از دیگ غذا خورد یا یك بشقاب از همسایه به عاریه گرفت، ولی كلاه را به آسانی عاریه نمی دهند و در یخبندان زمستان و برف و بوران بی كلاه نمی توان از خانه بیرون آمد. اگر كمی دقت كنیم می فهمیم كه مفید بودن هم دلیل كافی و قاطع برای تعیین بهای اجناس نیست، زیرا بهای نان از بهای توتون و سیگار بسیار كمتر است. . . اگر چنین باشد با كدام مقیاس عددی می توانیم درجه احتیاج خود را نسبت به كالاهای معین بسنجیم [3]؟ از طرف دیگر باید بدانیم كه درجه احتیاج بشر به اجناس مختلف و درجه مفید بودن آنها بسیار نسبی و متغیر است. مثلاً فرض كنیم یك دانشجوی فقیر و یك تاجر ثروتمند برای خرید یك شلوار به دكان خیاطی بروند. . .

در اینجا نیز نویسنده می گوید مفید بودن دلیل كافی و قاطع نیست، تلویحاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 444
عامل بودن آن را فی الجمله می پذیرد. ما برای اینكه به دست آوریم فلان شی ء عامل هست یا نیست باید سایر شرایط را متساوی در نظر بگیریم و آنگاه ببینیم بود و نبود این عامل در شرایط متساوی مؤثر هست یا نیست؟ یعنی مثلاً باید در شرایطی كه دو كالا از لحاظ جنس و از لحاظ میزان عرضه و تقاضا و از لحاظ میزان كاری كه لازم است در تولید آن مصرف شود متساوی هستند و فقط از لحاظ مفید بودن و نبودن مختلف هستند، ببینیم آیا این عامل مؤثر هست یا نیست؟ اما بیان بالا فقط «تنها عامل بودنِ» این عامل را نفی می كند، یعنی آن بیان منطقاً برای اثبات دخالت عاملهای دیگر مفید است نه برای نفی دخالت این عامل. علیهذا بیان بالا خالی از یك نوع مغالطه منطقی نیست.

پس بیان صحیح منطقی آن طور است كه ما گفتیم و البته مطابق این بیان یعنی در شرایط متساوی از لحاظ جنس و كار و عرضه و تقاضا «مفید بودن» عامل مؤثر هست. «جنس» نیز در شرایط متساوی عامل مؤثر هست گو اینكه شاید بشود گفت خود جنس موجب افزایش تقاضا می شود و تعادل را بهم می زند، ولی در بحث عرضه و تقاضا در این باره بحث خواهیم كرد.

صفحه 20: .

پس حالا به نظر می رسد عاملی كه سطح بها را بدون دخالت تغییرات حاصله به واسطه عرضه و تقاضا (بین الحدّین نوسانات) تعیین می كند پیدا كرده ایم. . . ولی این جواب چنانكه باید ما را راضی نمی كند. . . اگر ما بهای بعضی اجناس را به وسیله بهای بعضی دیگر تعریف كنیم هنوز در مطالعه خود قدمی پیش نرفته ایم و مانند آن است كه بخواهیم موضوع نامعلومی را به وسیله موضوع نامعلوم دیگری بشناسیم. پس به مطالعه خود ادامه می دهیم. اول ملاحظه می كنیم كه در بهای یك دست لباس قیمت اجناسی كه در ساخت آن به كار رفته است به نسبت 10001300 و یا 1013 می باشد و قسمت دیگر یعنی 3001300 مزد چند روز كار خیاط است. حال باید ببینیم بهای پارچه و سایر اجناس دیگری كه به كار برده شده چگونه تعیین شده است؟ اول چرا بهای پارچه 800 ریال است؟ زیرا برای بافت آن باید مقداری كار صرف كرد. فرض كنیم كه قیمت مواد اولیه، یعنی پشم، پانصد ریال است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 445
باز می پرسیم بهای پشم مربوط به چه چیز است؟ مانند اول جواب می دهیم مربوط به مواد اولیه، یعنی بهای گوسفند منهای استخوانها، گوشت، پوست و غیره، و مربوط به مقداری كار است (یعنی چیدن پشم) .

بهای گوسفند نیز مربوط به بهای تغذیه و نگهداری آن است. بدین طریق بالاخره كلیه مخارج لازم برای تولید هرگونه كالا مربوط به مصرف كار می گردد. پس اگر استدلال خود را همین طور ادامه دهیم بالاخره بی گمان به جایی می رسیم كه چیز دیگری وجود ندارد جز كار طبقات مختلف كارگر و موادی كه در طبیعت وجود دارند. ولی مادام كه كار آن مواد را از صورتی به صورت دیگر درنیاورده نمی توانند در مخارج تولید به حساب درآیند.

ایرادی كه بر بیان فوق می توان گرفت یكی این است كه بعضی كالاها ساخته و پرداخته از طبیعت دریافت می شود و قیمت آنها متناسب با كاری كه روی آنها صورت می گیرد نیست، مانند ماهیها، آهوها. در حقیقت می توان گفت كاری روی آنها صورت نمی گیرد، لهذا دولتها این گونه منابع ثروت را یعنی دریاها و جنگلها را ملی و عمومی اعلام می كنند و ثروت عمومی به شمار می آورند. ثانیاً اگر كار ارزش ذاتی دارد و چیز دیگری در ارزش دخالت ندارد، چرا یك كالا كه مشابه آن از جنس مرغوبتر تهیه شده (نه با كار بیشتر) یا ابتكاری در یك جهت آن صورت گرفته كه آن را مفیدتر كرده و یا فرم و شكل عالیتری دارد، به محض ورود این جنس، مشابه اوّلی از میدان رقابت خارج می شود بدون اینكه كار بیشتری صورت گرفته باشد؟ ثالثاً حداكثرِ بیان فوق این است كه كار نیز خود كالایی است تابع عرضه و تقاضا، بهای این كالا بالا و پایین می رود و اگر برسد به حد صفر یا حدی كه حداقلِ زندگی كارگر را تأمین نكند عرضه نخواهد شد و در میان دو كالا كه یكی كار كمتر ولی ارزش بیشتری داشته باشد و دیگری كار بیشتر ولی ارزش كمتری داشته باشد اولی انتخاب خواهد شد و قهراً آن كه كار بیشتری می خواهد كمیاب خواهد شد و بهایش افزایش پیدا می كند. پس میزان كار در افزایش بها دخالت دارد ولی همه این بیانات می رساند كه كار یكی از عوامل ارزش است، وجود سایر عوامل را نفی نمی كند. كار نیز مانند سایر عوامل در شرایط مساوی موجب افزایش بهاست. و رابعاً گاهی علت افزایش بهای یك كالا، مثلاً اتومبیل، ابتكار عالیتری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 446
است كه در آن به كار رفته. از دو مهندس مدلساز ممكن است یكی بیشتر فكر كند و نیروی مغزی مصرف كند ولی دیگری به واسطه هوش سرشار ابتكار عالیتری به خرج می دهد. خامساً كارهای هنری عموماً به ابتكار و ذوق شخصی و حسن سلیقه وابسته است نه به صرف انرژی بیشتر. اثر یك نفر مبتكر، خواه اثر تألیفی یا نقاشی یا مجسمه سازی یا بنّایی، ارزش زیادتر پیدا می كند نه به واسطه كار زیادتر [4].

در صفحه 21 تحت عنوان «كار اساس ارزش است» می گوید: .

آنچه را كه قبلاً گفته ایم خلاصه می كنیم:

1. كلیه محصولاتی كه به واسطه كار اجتماعی در رژیم مبادله ای ایجاد می شوند نام «كالا» به آنها اطلاق می گردد [5]. برای اینكه كالا بتواند در بازار قابلیت مبادله را پیدا كند باید قادر به مرتفع ساختن پاره ای احتیاجات باشد یا به اصطلاح علم اقتصاد باید دارای ارزش استعمال باشد.

2. هر كالا- در رژیم مبادله ای- در بازار با یك مقدار معین از كالاهای دیگر به واسطه میانجیگری پول مبادله می گردد. بدین طریق به هر كالا مقداری «بها» كه پول معرف و مبین آن است تعلق می گیرد. بهای كالا خود به خود در جریان مبارزه بین تولید كنندگان مستقل كالا و بین خریدار و فروشنده برقرار می گردد. نوسان ترقی و تنزل بها در بازار، فعالیت مؤسسات تولید كننده متفرق را تنظیم می كند و بین این فعالیت و احتیاجات مردم تعادلی برقرار می سازد.

3. ارزش استعمال یك كالا یا فایده آن بستگی به كیفیات طبیعی، فیزیكی، شیمیایی و مكانیكی آن كالا دارد و اول شرط لازم برای فروش آن كالا است. ولی چنانكه پیش از این گفتیم ارزش استعمال نمی تواند مبین بها باشد، زیرا از آنجا كه بها در بازار در نتیجه روابط بین اعضای اجتماع مبتنی بر مبادله برقرار می گردد، پس عواملی را كه تعیین كننده بها می باشند نباید در خصال طبیعی كالا، بلكه باید در روابط بین مردم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 447
جستجو كرد.

ارزش استعمال یعنی مفید بودن. مفید بودن، هم به جنس بستگی دارد و هم به كاری كه روی آن جنس صورت گرفته است. نوع جنس یعنی خصال طبیعی كالا در ارزش مؤثر می باشد. از همه عجیبتر برهانی است كه نویسنده اصول علم اقتصاد نوشین اقامه كرده است كه «چون بها در بازار در نتیجه روابط اعضای اجتماع مبادله ای برقرار می گردد پس عواملی را. . . » . اگر این طور است پس عامل تعیین كننده بها فقط باید عرضه و تقاضا باشد، زیرا كار نیز ربطی به روابط اجتماعی ندارد. بعلاوه چه ملازمه ای میان ایندو هست؟ .

4. وقتی روابط بین مردم را در نظر بگیریم می بینیم بهای كالا می تواند برحسب عرضه و تقاضا تغییر كند، اما عرضه و تقاضا سطحی را كه بها در پیرامون آن نوسان می كند تعیین نمی نمایند و چنانكه در پیش گفتیم به جز مخارج كار لازم برای ایجاد یك كالا محققاً چیز دیگری نمی تواند تعیین كننده این سطح باشد. . .

از نظر اقتصاد اخلاقی این مسئله قابل توجه است كه نوسان قیمتها ارزش كار را بالا و پایین می برد. آیا این خود به خود نوعی هرج و مرج و اجحاف قهری در حقوق كارگران نیست، خصوصاً با توجه به اینكه در این نوسان غالباً بالا رفتن ارزش نتیجه اش عاید كارگر نمی شود بلكه عاید واسطه مبادله یعنی تاجر می شود.

آیا این جهت دلیل بر برتری رژیم سوسیالیستی بر كاپیتالیستی نیست؟ .

در صفحه 23 تحت عنوان «كار مجسم و كار مجرد» می گوید: .

در اقتصاد مبتنی بر مبادله به طور كلی و عموماً كالاها برحسب ارزش كارشان- یعنی برحسب مقدار كاری كه برای تولید آنها لازم است- مبادله می گردند. ولی كالاهایی كه در بازار با یكدیگر مبادله می شوند نه فقط یك شكل نیستند بلكه غالباً از هر جهت مختلف اند. مثلاً هیچ كس در بازار كوشش نمی كند یك جفت كفش را با یك جفت كفش دیگر كه از كلیه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 448
جهات با یكدیگر شبیه و نظیرند مبادله كند. بنابراین مبادله همیشه بین دو جنس مختلف انجام می گیرد. . . در این صورت مقایسه و سنجش ارزش محصولات كارهای مختلف لازم می آید؛ كار كفشدوز، كار بافنده، . . . وقتی این دو جنس به بازار می آیند با یكدیگر قابل تعویض و مبادله اند. به واسطه این عمل خصائص ظاهری اشكال مختلف كار از میان می رود. از این مطالب كه گفته شد این نتیجه حاصل می گردد كه كارهای پیشه وران مختلف، كارهای تولیدكنندگانِ ارزشِ استعمالهای گوناگون نمی توانند با یكدیگر مقایسه شوند مگر به واسطه آنكه انواع كار به یك مفهوم كلی و عمومی منجر می شود و آن «صَرف انرژی بشری» است [6]بدون آنكه شكلی كه این مصرف انرژی به خود می گیرد در آن دخالت داشته باشد. در اقتصاد مبادله ای اگر كار را از نظر كلی یعنی مصرف انرژی بشری ملاحظه كنیم آن را «كار مجرد» گوییم، و اگر كار از نظر شكلی كه این مصرف انرژی به خود می گیرد ملاحظه شود «كار مجسم» نام دارد. پس كار مجرد ایجاد كننده ارزش (قیمت، بها) است در صورتی كه كار مجسم ایجاد كننده ارزش استعمال می باشد [7] اشكالی كه در اینجا به نظر می رسد این است كه با وجود اینكه كار در اقتصاد مبادله ای تابع قانون عرضه و تقاضاست و در میان انواع كارها طبعاً رقابت هست یعنی كارِ سودمندتر جای كار كم سودتر را می گیرد، معذلك به علل خاصی كار پرسود و كم سود هر دو به بازار می آیند به واسطه اینكه در شرایط خاصی كار پرسود نمی تواند جای كار كم سود را بگیرد [8]. مثلاً برای تولید گندم و جو یك مقدار كار مجرد صرف می شود در صورتی كه ارزش جو نصف ارزش گندم است. چرا كشاورز به جای جو گندم نمی كارد تا كار خود را به قیمت بیشتری به فروش برساند؟ به واسطه اینكه ممكن است زمینی كه جو تولید می كند گندم تولید نمی كند،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 449
یا زمانی كه در آن زمان باید به كشت گندم بپردازد و آب صرف كند و یا محصول را بردارد غیر از زمان گندم است یعنی زمان بیكاری قهری او از این لحاظ است، یا مثلاً همان كشاورز در روزهای برف زمستان و یا در شبها وقت خود را صرف نخریسی می كند در صورتی كه ساعت كارش در صحرا و روی زمین زراعتی مثلاً ده ریال قیمت دارد و ساعت كارش در خانه به عنوان نخریسی یك ریال بیشتر قیمت ندارد. پس كار مجرد یعنی «صَرف انرژی» تعیین كننده واقعی ارزش نیست، مفید بودن نیز عامل خاصی است.

در صفحه 25 تحت عنوان «كار شخصی و كار اجتماعاً لازم» می نویسد: .

گفتیم كه ارزش یك كالا به واسطه كار مجرد تعیین می گردد، ولی اگر ما بخواهیم اشكال مختلف كار را بدون دخالت خصوصیات ظاهری آنها با هم بسنجیم واحدی كه با آن بتوانیم مقدار كار مصرف شده برای تولید كالا را اندازه بگیریم لازم است. واحد اندازه كار «زمان» است.

این مسئله نیز مهم است كه واحد مقیاس كار كه ملاك ارزش است چیست؟ فرض این است كه كار یعنی صَرف انرژی. ناچار باید بگوییم انرژی را باید اندازه گیری كنیم. اولاً برای ما انرژی قابل اندازه گیری نیست. ثانیاً ممكن است دو نفر محصول واحدی ایجاد كنند و آن كه قویتر است انرژی كمتر و آن كه ضعیفتر است انرژی بیشتری صرف كند و محصول [دو] انرژی مساوی باشد (مثال افلح كه مأمور پف كردن شد) . در باب زمان نیز عین این اشكال هست، یعنی كار مساوی را دو نفر در دو زمان مختلف انجام می دهند، زیرا یكی زرنگتر و دیگری تنبلتر است، یكی ماهرتر و دیگری ناشی تر است. لهذا فرضیه «كار متوسط» را كه آن را «كار اجتماعاً لازم» نیز می خوانند پیش كشیده اند.

صفحه 25: .

مثلاً می گوییم دوازده ساعت كار یك نانوا برابر است با هشت ساعت كار یك كفشدوز. در نظر اول چنین به نظر می رسد كه هر قدر برای تولید یك كالا وقت بیشتری مصرف شده باشد بایستی ارزش آن بیشتر باشد، ولی از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 450
این نتیجه این عیب حاصل می شود كه اگر در حقیقت قبول كنیم ارزش یك كالا به واسطه وقتی كه برای تولید آن مصرف شده تعیین می گردد، بنابراین هر قدر كارگر تنبلتر و ناماهرتر باشد البته برای تولید یك كالا وقت بیشتر مصرف می كند و بدین جهت بیشتر ارزش ایجاد می نماید [9] فرض كنیم یك جوراب باف یك جفت جوراب را در شش ساعت می بافد؛ جوراب باف دیگر همان جوراب را در چهارساعت، و جوراب باف سومی همان جوراب را در دو ساعت می بافد. این اختلاف از طرفی به ابزار كار و از طرف دیگر به مهارت و تند وتیزی كار این سه نفر جوراب باف بستگی كامل دارد. . . بالنتیجه اگر شرایط تعادل اجتماعی بجا بماند، یعنی عرضه و تقاضا معادل باشند، فقط در این حالت، فرضیه ما- كه عبارت از فروش یك جفت مطابق ارزش ذاتی است- صحیح می باشد. . .

یكی از مسائل این است كه آیا كار یك ارزش ذاتی دارد كه قطع نظر از هر قراردادی مساوی است با مقدار معینی كار دیگر و بالاخره با مبلغی پول كه معرف آن ارزش ذاتی است؟ و یا ارزش ذاتی وجود ندارد و بالاخره باید با قرارداد و تراضی، ارزشها تعیین شود؟ و اگر ارزش ذاتی در كار هست آیا راهی كه در بالا ذكر شد برای تعیین آن كافی است؟ كه خلاصه اش این است: «اجتماع تقاضای مقداری معین كار دارد، این مقدار معین را تعدادی كارگر انجام می دهند ولی در زمانهای مختلف. گاهی كار، كمتر از احتیاج است و به پول گزافی به فروش می رسد، و گاهی زیادتر از احتیاج است و به قیمت نازلتری به فروش می رسد. بالاخره نوسانات به آخر می رسد و تعادل برقرار می گردد و قیمت واقعی مشخص می شود. واحد اندازه گیری زمان است. باید دید زمان متوسط كه برای هر واحد مصرف شده چقدر است و روی آن زمان قیمت معین می شود. » ایرادی كه بر این [بیان ] وارد است این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 451
است كه چرا اگر تقاضا بیشتر بود، در مثال فوق یك جفت جوراب به 12 ریال به فروش می رسد نه بیشتر (مثلاً 64 ریال) و چرا اگر عرضه زیاد شد از حد معین پایین تر نمی رود؟ ثانیاً اگر ناگهان به واسطه پیشامدی، مثلاً شیوع یك بیماری، تقاضا زیاد شد، با اینكه عرضه به قدر كافی از طرف همان كارگرها زیاد می شود باز قیمت بالا می رود؟ چگونه سطح ارزش ذاتی بالا می رود؟ به نظر می رسد هنوز موضوع ارزش ذاتی كاملاً حل نشده است.

صفحه 27: .

پس بنا بر آنچه گذشت «كار اجتماعاً لازم» به واسطه تكنیك متوسط اجتماع، و چابكی متوسط، و خبرگی متوسط كارگر و نیز شرایط متوسط كار تعیین می گردد. ولی از طرف دیگر تكنیك اجتماع، خبرگی كارگر و شرایط كار، ثابت و بدون تغییر و در حال سكون نیستند. . .

اگر مصرف آلومینیوم در سی ساله اخیر هشت هزار برابر افزایش یافته است نباید علت پایین آمدن بهای این فلز را در روابط عرضه و تقاضا جستجو كرد، بلكه برعكس افزایش تقاضا نتیجه حتمی تنزل بهاست و علت اولیه پایین آمدن بها نیز تنزل ارزش یعنی تقلیل زمان كار اجتماعاً لازم برای تولید می باشد.

ظاهراً مقصود این است كه برخلاف آنچه گفته می شود كه تنزل نرخ معلول افزایش عرضه است و به نوبه خود علت كاهش عرضه نیز هست زیرا تقاضا همیشه از یك مقدار معین تجاوز نمی كند، این قضیه ثابت می كند كه تقاضا میزان ثابت ندارد و كاهش بها علت افزایش تقاضا می شود و علت اولیه تنزل بها افزایش عرضه بر تقاضا نیست، زیرا معلوم نیست عرضه بر تقاضا افزایش داشته باشد، بلكه با اینكه عرضه و تقاضا معادل است چون زمان كار تقلیل یافته و كار ملاك ارزش است خواه ناخواه بها تنزل پیدا كرده است. پس معلوم می شود علت اصلی تعیین كننده بها عرضه و تقاضا نیست، كار است. در صفحه 30 تحت عنوان «كار ساده و كار بغرنج» میان كار ساده و كار تخصصی تفاوت قائل می شود ولی حاصل تفاوت برمی گردد به علاوه شدن مدت كارآموزی متخصص. ولی این جواب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 452
نادرست است زیرا زمانی كه صرف كارآموزی می شود، در مورد اشخاص متفاوت است؛ استعدادهای مختلف و نبوغها و ابتكارها در نظر گرفته نشده است.
[1] استفاده از آواز، نوعی خاص است كه جداگانه باید بررسی شود.
[2] تعیین كننده ارزش هرچه باشد، رابطه اش با حقوق و عدالت باید مشخص شود. مخصوصاً اگر نظر علمای كلاسیك را بپذیریم و كار را یگانه عامل بشناسیم، نظر ما درباره سرمایه داری نظر خاص خواهد بود.
[3] بعداً راجع به مقیاس بودن عرضه و تقاضا بحث خواهد شد.
[4] رجوع شود به پاورقی شماره 3 صفحه 448 و پاورقی صفحه 450.
[5] اولاً كلمه «كالا» اختصاص ندارد به رژیم مبادله ای. ثانیاً گفتیم كه بعضی كالاها در طبیعت بدون دخالت انسان صورت كالایی دارند.
[6] اما پول معرف و مبین صرف مقداری انرژی است و به اصطلاح واسطه ی در اثبات ارزش است نه در ثبوت آن.
[7] از قبیل اعتبار به شرط لائی و به شرط شیئی در ماده و صورت است.
[8] این را دلیل دیگر باید شمرد بر اینكه كار پایه ارزش و همچنین عامل اصلی تنظیم كننده بها نیست.
[9] بعلاوه لازم می آید انواع كارها یك قیمت داشته باشد، مثلاً عملگی و حسابداری و شاگرد صنعتگر و شاگرد نانوا، و حال آنكه بعضی از این كارها را بعضی استعداد دارند و بعضی دیگر فاقد این استعداد می باشند؛ یعنی كار را فقط از لحاظ صرف انرژی نباید در نظر گرفت، صرف انرژی در كار هر حیوان باربر هم هست. در كار انسان، عمده، سلیقه و ذوق و استعداد مخصوص است كه مردم فطرتاً و طبیعتاً نامتساوی هستند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است