می گویند یكی از عرفا به نام «سریّ سقطی» می گفت: من سی سال است كه استغفار
می كنم به خاطر یك الحمد للّه كه گفته ام، به خاطر یك شكری كه خدا را كرده ام: اِنّی
اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مُنْذُ ثَلاثینَ سَنَةً لِقَوْلی اَلْحَمْدُ لِلّهِ. گفتند: چطور؟ گفت: من در بغداد دكاندار
بودم
[1]. یك وقت خبر رسید كه فلان بازار بغداد را حریقی پیدا شد و سوخت. دكان
من هم در آن بازار بود. به سرعت رفتم ببینم دكان من سوخته یا نه. یك كسی به من
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 473
گفت: آتش به دكان تو سرایت نكرده. گفتم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ. بعد با خودم فكر كردم كه آیا
تنها تو در دنیا بودی؟ بالاخره آتش چهارتا دكان را سوخته. دكان تو را نسوخته
یعنی دكان دیگری را سوخته. اَلْحَمْدُ لِلّهِ معنایش این است كه الحمد للّه آتش دكان مرا
نسوخت، دكان او را سوخت. پس من راضی شدم به اینكه دكان او سوخته بشود و
دكان من سوخته نشود. بعد به خودم گفتم: اَوَ لاتَهْتَمُّ لِلْمُسْلِمینَ؟ سریّ! تو غصه
مسلمین در دلت نیست؟ (اشاره است به حدیث پیغمبر:
مَنْ اَصْبَحَ لایَهْتَمُّ بِاُمورِ
الْ- مُسْلِمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ [2]هركس كه صبح كند و همتش خدمت به مسلمانان نباشد، او
مسلمان نیست. ) و من سی سال است كه دارم استغفار آن اَلْحَمْدُ لِلّهِ را می كنم. این
چیست؟
[1] - . این داستان را هم سعدی به شعر درآورده است.
[2] - . اصول كافی، ج 3، باب 258، ص 239، حدیث 5 و سفینه البحار، ج /2ص 723