مسئله «قضا و قدر» مسئله ای است كه بیش از هزارسال است كه حل شده كه با
آزادی بشر كوچكترین منافاتی ندارد، بلكه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است كه
می توان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینكه نفخه ای است الهی می تواند از
جبر طبیعت آزاد باشد، و الاّ اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده
همین حركات اتمها و غیره است، انسان جز «مجبور» چیز دیگری نمی تواند باشد.
سارتر می گوید: انسان یك اراده آزاد است. می پرسیم: خود اراده از كجا پیدا شده؟
اگر فكر و اراده انسان خاصیتهای جبری طبیعت و ماده باشد، دیگر آزادی یعنی
چه؟ ! بگذار این حرف را كسی بگوید كه برای انسان قدرتی مافوق طبیعت قائل
است یعنی انسان را مقهور طبیعت نمی داند، قاهر بر طبیعت می داند و طبیعت را اصل
و روح را فرع نمی داند. بلكه صحبت اصل و فرع نیست، در انسان دو نیرو قائل
است (طبیعت و ماوراء طبیعت) و انسان به حكم آنكه شعله و فیضی است ماوراء
طبیعی، می تواند بر طبیعت خودش مسلط باشد و تصمیمش عین حركات اتمها
نباشد، چیز دیگری باشد؛ می تواند طبیعت را تغییر بدهد و بر طبیعت غلبه كند.
«انسان هیچ خودی ندارد غیر از آزادی» یعنی چه؟ ! البته اینكه انسان هیچ سرشت و
طبیعتی ندارد، یك مقدار حرف درستی است، و امشب قصد داشتم این مطلب را با
فلسفه اسلامی بیان كنم. مطلبی را كه او تحت عنوان اصالت وجود گفته است،
علمای اسلام به نام اصالت وجود نمی شناسند ولی به نام دیگری بخشی از حرفهای
او را گفته اند كه انسان خودش وجود خود را می سازد و انتخاب می كند؛ یعنی انسان
مانند اشیاء طبیعی نیست. آنچه در طبیعت است همان چیزی است كه خلق شده
است، جز انسان كه همان چیزی است كه بخواهد باشد. ولی این معنایش آن نیست
كه انسان فاقد سرشت و فطرت و طبیعت است، بلكه به این معنی است كه سرشت
انسان چنین سرشتی است نه اینكه انسان سرشت و خودی ندارد. «خود» انسان
خودی است كه چنین اقتضایی دارد، نه اینكه انسان چون «خود» ندارد چنین است.
چون این بحث را دیشب وعده دادم، برای اینكه امشب به سكوت مطلق برگزار
نكنم فقط دو قسمت را خیلی مختصر صحبت می كنم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 610