درباره اخلاق كمونیستی از دو جهت باید بحث بشود: یكی از نظر كلی كه بحث
اصالت فرد و اصالت اجتماع مطرح است. ممكن است كسی اساسا تكامل را به
عنوان یگانه معیار [برای كار اخلاقی ] قبول نداشته باشد. ما تكامل فرد داریم و
تكامل جامعه. گاهی اوقات میان این دو تكامل تزاحم صورت می گیرد، یعنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 660
تعارضی میان حقوق فرد و تكامل جامعه رخ می دهد. ممكن است ما برای فرد هیچ
حقی قائل نباشیم و در واقع اصالتی برای فرد قائل نباشیم و اصالت را فقط از آنِ
جامعه بدانیم و بگوییم فرد از خودش حكمی ندارد، بلكه به قول بعضی مثل
دوركهیم اصلاً فرد امر اعتباری است، جامعه امر حقیقی است، هرچه هست مال
جامعه است و فرد خودش چیزی ندارد. بلاتشبیه، مثل آنچه كه در منطق قرآن
درباره خدا آمده است كه فرد در مقابل خدا از خودش حقی ندارد:
إِنَّ اَلْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ [1]
همه چیز مال خداست، خود فرد هم للّه و مال خداست و اگر چیزی دارد به این
صورت است كه چیزی كه خودش مملوك خداست مملوكی دارد به تملیك خدا؛
یعنی افراد به نسبت خودشان با یكدیگر، حقوق و مالكیتهایی دارند ولی نسبت به
خدا كه حساب بكنیم هیچ ندارند.
داستانی یادم افتاد: ابوفراس، شاعر عرب شیعی زبردستی است. ظاهرا در قرن
چهارم هجری می زیسته و تقریبا معاصر با دوره فارابی است. در دربار ملوك
آل حَمدان بوده. آل حمدان ملوكی بودند بسیار ادب دوست و ادب پرور و بلكه
علم پرور، و با اینكه حكومتشان خیلی وسیع نبوده ولی از نظر كیفی باارزش است و
لهذا فارابی بعد از اینكه تحصیلاتش در بغداد و غیره تمام شد به موصل رفت و آنها
را از خلافت بغداد بهتر تشخیص داد، و در همان جا هم مرد و سیف الدوله حمدانی
خودش بر او نماز خواند. به هرحال ملوك آل حمدان از آن ملوك ادب پرور و
معارف دوست هستند، و اغلبْ این جور اشخاص شعرای زیادی در دستگاهشان
هستند.
روزی سیف الدوله حمدانی با شعرا و ادبا نشسته بود. گفت: من بیتی گفته ام و
خیال نمی كنم كسی بتواند آن را تكمیل كند مگر ابوفراس. شعری كه گفته بود این
بود: لَكَ جِسْمی تَعُلُّهُ فَدَمی لا تُطِلُّهُ. خطاب به محبوبش می كند، می گوید: این جسم
من از آنِ توست و دائم رنجش می دهی، پس چرا خونم را یكباره نمی ریزی؟ !
ابوفراس فورا از طرف آن معشوق جواب داد: قالَ اِنْ كُنْتُ مالِكا فَلِیَ الاَْمْرُ كُلُّهُ. گفت
من مالكم یا نه؟ تو خودت می گویی: لَكَ جِسْمی یعنی جسم من مال توست، مِلك
توست. اگر من مالكم، اختیار با من است. جمله فَلِیَ الاَْمْرُ كُلُّهُ اشاره به آیه قرآن است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 661
كه: اِنَّ الاَْمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ. از آن سخنان خیلی لطیف است: قالَ اِنْ كُنْتُ مالِكا فَلِیَ الاَْمْرُ كُلُّهُ.
امروز این حرف در مورد جامعه به وجود آمده. یك سلسله نظریه های
جامعه شناسی است كه اساسا برای فرد اصالت و اختیار و آزادی و حقی در مقابل
جامعه قائل نیست. افراد در بطن جامعه نسبت به یكدیگر حقوق و تكالیفی دارند،
اما در مقابل جامعه این حرف معنی ندارد.