یكی از مسائلی كه در ادبیات ما نمایان است، مسئله ی شكایت از عقل است كه
خودش مسئله ای است. ما در ادبیات، مخصوصاً در اشعار خودمان بسیار می بینیم
كه مردم از عقل شكایت كرده اند
[1]كه ای كاش من این عقل را نمی داشتم؛
فایده اش چیست كه آدم هوش داشته باشد و در جامعه، هوشیار و عاقل و حساس
باشد؟ ! این حساس بودن و عاقل بودن و هوشیار بودن، آسایش را از انسان سلب
می كند:
دشمن جان من است عقل من و هوش من
كاش گشاده نبود چشم من و گوش من
دیگری می گوید:
عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
یعنی آسایش توأم با جنون را بر ناآرامی و ناراحتی توأم با عقل و فكر و درك،
ترجیح می دهند. ولی این حرفها غلط است. آن كسی كه به مقام انسانیت برسد و
ارزش درد داشتن و حساس بودن را درك كند، هرگز نمی گوید: دشمن جان من
است عقل من و هوش من، بلكه كلام پیغمبر صلی الله علیه و آله را می گوید:
صَدیقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ
[2].
دوست راستین هركس، عقل و هوشیاری او و دشمن واقعی هركس، جهل
و نادانی اوست.
آن كسی كه گفته است: «دشمن جان من است عقل من و هوش من» و از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 135
ناراحتیهای ناشی از عقل و هوش این گونه شكایت می كند، معلوم می شود
ناراحتیها و بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی را حس نكرده است و الاّ هرگز چنین
حرفی را نمی زد. بله، اگر امر دایر باشد میان اینكه «موجب درد» نباشد و انسان درد
نداشته باشد، درد نداشتن به دلیل نبودن موجب درد از درد داشتن بهتر است. ولی
اگر موجب و منشأ درد وجود داشته باشد اما انسان درد ناشی از اینها را احساس
نكند، بدبختی و بیچارگی و بی خبری است. لهذا در بیماریهای جسمی هم این طور
است كه هر بیماری ای كه درد نداشته باشد كشنده است، برای اینكه انسان وقتی
خبردار می شود كه كار از كار گذشته است. سرطان كه كشنده است، علتش این است
كه لااقل در ابتدا درد ندارد، و الاّ اگر از آن ابتدایی كه این بیماری پیدا می شود درد
داشته باشد، ممكن است قبل از اینكه وارد خون و لمفها
[3]شود بكلی آن را از بین
ببرند. خطر عمده ی سرطان از این جهت است كه بی خبر یعنی بی درد وارد می شود.
پس این مطلب را كه «ارزش ارزشها در انسان، درد داشتن است» نمی شود به
این عنوان كه درد بدچیزی است رد كرد
[1] البته شكایت از عقل جنبه های مختلفی دارد. عرفا نظرشان به یك امر دیگری است. ولی بسیاری
از اشخاص كه شكایت كرده اند، به خاطر همین جهت است.
[3] [معرّب این كلمه، «لنف» است. ]