چندین سال پیش داستانی را در مجله ای خواندم. افسانه ای ساخته بودند كه روزی
یك شتر و یك روباه با هم رفیق شدند. روباه به شتر پیشنهاد كرد كه بیا یك زندگی
اشتراكی داشته باشیم و این زندگی اختصاصی و مالكیت اختصاصی را الغاء كنیم و
با یكدیگر دوست و رفیق باشیم و حتی یكدیگر را «رفیق» صدا بزنیم، من به تو
می گویم «رفیقْ شتر» و تو هم به من بگو «رفیقْ روباه» ؛ صحبت «من» در كار نباشد.
حتی من هیچ وقت بعد از این نمی گویم «بچه ی من» ، می گویم «بچه ی ما» و تو هم به كرّه
شترت دیگر نگو «كرّه شتر من» ، بگو «كرّه شتر ما» . بیا «من» را بكلی از بین ببریم و
تبدیل به «ما» كنیم. من بعد از این به پالان تو می گویم «پالان ما» و تو هم به دم من
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 303
بگو «دم ما» و اساساً دیگر منی در كار نباشد. شتر بیچاره هم باور كرد. مدتی با هم
زندگی اشتراكی كردند تا اینكه حادثه ای پیش آمد: روباه چند روزی شكاری
گیرش نیامد. یك روز در حالی كه عصبانی و ناراحت بود، به خانه ی اشتراكی آمد
ولی به اصطلاح روده ی كوچكش داشت روده ی بزرگش را از گرسنگی می خورد.
چشمش به كرّه شتر افتاد. او را به گوشه ای برد و درید و شكمی از عزا درآورد. شتر
كه برگشت، سراغ بچه اش را گرفت. روباه اظهار بی اطلاعی كرد و گفت: نمی دانم.
شتر دنبال بچه اش گشت تا لاشه اش را پیدا كرد. بی تاب شد و به سرش می زد كه چه
كسی بچه ی من را چنین كرده است. تا شتر گفت «بچه ی من» ، روباه گفت: تو هنوز
تربیت نشده ای كه می گویی «بچه ی من» ؟ ! بگو «بچه ی ما» ! .
وقتی «من» این طور بخواهد تبدیل به «ما» بشود، شكل «روباه و شتر» را پیدا
می كند.
پس این مكتب هم در مورد انسان كامل، مكتب كاملی نیست. در این مكتب
فقط به یك ارزش، آنهم به طور ناقص توجه شده است