پس جوهر و حقیقت انسان و ارزش ارزشها و مادر ارزشهای انسان در این مكتب،
آزادی و اختیار است و انسان اگر بخواهد نگهبان انسانیت خود باشد كه انسانیتش
محو و مسخ نشود باید آزادی خود را حفظ كند و اگر بخواهد آزادی خود را حفظ
كند باید خودش را از هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد نگه دارد، حتی- همان طور كه
در جلسه ی گذشته گفتیم- آن «مگر» را هم در شعر حافظ (مگر تعلق خاطر به
ماه رخساری) نیاورد. یا در آنجا كه می گوید:
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
«بنده ی عشقم» را هم حذف كند و بگوید: از هر دو جهان آزادم حتی از عشق. یا آنجا
كه حافظ می گوید:
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه ی آن سرو روان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوی تو از كون و مكان ما را بس
«گلعذاری» و «سایه ی سرو روان» و «بهشت» و «سركوی خودت» را باید [رها كند. ]
این مكتب می گوید انسان باید آزاد مطلق باشد، و به همین دلیل با اینكه در بسیاری
از اصول برضد مكتب ماتریالیسم دیالكتیك است ولی در عین حال یك گروه از
این دو گروه اگزیستانسیالیست ها- كه هایدگر و سارتر و. . . هستند- ماتریالیست
هستند و اینها مدعی اند كه اعتقاد و ایمان به خدا از دو نظر با این مكتب سازگار
نیست: یكی از این نظر كه اساساً اعتقاد به خدا مستلزم اعتقاد به قضا و قدر است و
اعتقاد به قضا و قدر، هم مستلزم اعتقاد به جبر- به عقیده ی اینها- و هم مستلزم اعتقاد
به یك طبیعت ثابت بشری است؛ چون اگر خدایی وجود داشته باشد ناچار بشر باید
در علم آن خدا یك طبیعت معین داشته باشد و لامتعین نخواهد بود، و همچنین اگر
خدایی وجود داشته باشد قضا و قدر و در نتیجه جبر بر انسان حاكم می شود و دیگر
اختیار و آزادی ندارد. پس ما چون آزادی را قبول كرده ایم، خدا را قبول نمی كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 310
بعلاوه، قطع نظر از اینكه اعتقاد به خدا با اعتقاد به آزادی- به عقیده ی اینها- منافی
است، اعتقاد به خدا مستلزم ایمان به خداست و ایمان به خدا یعنی تعلق و بسته
بودن به خدا، و حال آنكه بسته بودن- به هر شكل كه می خواهد باشد- و تعلق و
ایمان و وابستگی به هر حقیقتی بر ضد آزادی انسان است، خصوصاً اگر این اعتقاد
و بستگی اعتقاد و بستگی به خدا باشد، چون بستگی به خدا فوق همه ی بستگیهاست.
به قول شاعر:
من بسته ی تو هستم محتاج بستنی نیست
عهدی كه با تو بستم هرگز شكستنی نیست
اگر بستگی به خدا باشد، دیگر به هیچ شكل نمی توان آن را نقض كرد و شكست.
بنابراین، این مكتب كمال انسان را در آزادی می داند.
درباره ی این مكتب از دو جنبه می شود بحث كرد: یكی اینكه مدعی هستند كه
اعتقاد به خدا با اختیار و آزادی ناسازگار است، و این یك اشتباه است. در كتاب
علل گرایش به مادیگری و نیز در كتاب
انسان و سرنوشت این مطلب را شرح داده و
گفته ایم كه این طور نیست. آنچه كه اینها درباره ی اعتقاد به قضا و قدر فكر می كنند،
همان است كه پیرزن ها فكر می كنند. اینها قضا و قدر را نشناخته اند و الاّ اعتقاد به
قضا و قدر آنچنان كه در معارف اسلامی هست، به هیچ وجه با اختیار و آزادی انسان
منافی نیست، ولی این جهت فعلاً مورد بحث ما نیست. بحث ما در قسمت دوم است.
اشكال دوم این مكتب در این است كه گفته اند تعلق و وابستگی به هرچیزی بر
ضد آزادی انسان است ولو آنكه آن تعلق و وابستگی به خدا باشد. اینجا من
مقدمه ای برای شما عرض می كنم